اولا: با آغاز مام محرم مصائب امام حسین (ع) ویارانش تداعی می شود وسیره ائمه علیهم السلام نیز احیای دهه محرم بود همان طوری که امام رضا (ع) می فرمایند کان أبی إذا دخل شهر المحرم لا یری ضاحکا و کانت الکآبة تغلب علیه حتی یمضی منه عشرة أیام فإذا کان یوم العاشر کان ذلک الیوم یوم مصیبته وحزنه وبکائه ویقول: هو الیوم الذی قتل فیه الحسین صلی الله علیه.
یعنی: وقتی ماه محرم
فرا می رسید در پدرم امام کاظم علیه السلام آثار شادی دیده نمی شد و
همواره غمگین بودند ، روز دهم ، روز مصیبت و اندوه و گریه او بود و می
فرمود : در این روز بود که حسین علیه السلام را به شهادت رساندند.
امالی صدوق، ص ۷۸ و بحار الانوار، ج ۴۴ ص ۲۸۴٫
ثانیا:
در عرف رسم براین است که تجلیل از خاطره خوب و یا تلخ به صورت دهه برگذار
می شود مانند دهه فجر و دهه ولادت رسول اکرم (ص) و دهه فاطمیه و غیره.
ثالثا:
به خاطر این که در طول ده روز فرصت مناسی باشد برای تبین اهداف عالی
حضرت سید الشهداء علیه السلام و فلسفه سوگواری برای آن حضرت مانند:
۱ . حیات مجدد اسلام واحیای سنت .
۲ . حفظ مکتب و شریعت بود .
۳ . تحکیم باورهای دینی مردم با آشنا شدن توده هابا معارف دینی.
۴ . پیوند عمیق عاطفی میان امت والگوهای راستین.
۵ . اعلام وفاداری نسبت به مظلوم و مخالفت با ظالم
http://www.alamto.com
۱-یکى از اعمال مهم ، دعاى اول ماه است . و به جهت اینکه اول این ماه اول سال بوده و از طرف دیگر دعاهاى قبل از وقت نیز تاثیر خاصى در برآورده شدن حاجات و رسیدن به امور مهم دارد، این دعا تاثیر زیادى در سلامتى و دورى از آفات دینى و دنیایى آن سال و بهبودى حال و بدست آوردن نیکیها دارد. و دعایى که براى اول ماه در اقبال روایت شده دعاى بسیار مفیدى براى مطالب مذکور است .
۲ – بهتر است در شب اول، بعضى از نمازهایى را که در این شب وارد شده به مقدار حال و توانایى خود خوانده – حداقل دو رکعت نمازى را که شامل حمد و یازده بار “قل هو الله احد” است -، بعد از آن دعایى را که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بعد از این نماز خوانده است و در کتاب اقبال نقل شده بخواند و فرداى آن روز را روزه بگیرد.
در روایت آمده است : کسى که چنین عملى را انجام دهد، مانند کسى است که بمدت یک سال کارهاى خوب انجام داده و تا سال آینده محفوظ خواهد بود.
۳ – روزه روز سوم، در روایت آمده است: حضرت یوسف علیه السلام در این روز از چاه خارج شد. و اگر کسى این روز را روزه بگیرد، خداوند مشکل او را برطرف نموده و سختیها را بر او آسان مى نماید.
۴ – روایت شده: مستحب است تمام ماه را روزه بگیرد. و در مورد روزه روز تاسوعا و عاشورا روایت مخصوص داریم اما احتیاط این است که روز عاشورا را روزه نگیرد ولى از خوردن و آشامیدن تا عصر خوددارى نماید و آنگاه چیزى بخورد یا بیاشامد به جهت این که امام حسین علیه السلام و یاران حضرت در عصر از غصه هاى این دنیاى پست رهایى یافتند و در هنگام عصر سعادتمند شده و به مطلوب خود که عبارت بود از دیدار خداوند بزرگ، رسیدند. و شاید به همین جهت است که دوستان عزادار آن حضرت علیه السلام در عصر این روز غم و غصه آنها کاهش پیدا کرده و از بین مىرود.
حضرت یوسف علیه السلام در روز سوم محرم از چاه خارج شد. و اگر کسى این روز را روزه بگیرد، خداوند مشکل او را برطرف نموده و سختیها را بر او آسان مى نماید
دو نکته
الف- در سایر اعمال شب و روز عاشور، از قبیل نمازها و دعاهاى آن – غیر از زیارتها و نمازهاى آن – اشکالهایى وجود دارد. و ممکن است این اعمال ساخته و پرداخته مخالفین شیعه باشد. مواردى مانند استحباب سرمه کشیدن و غیر آن ؛ و حتى اگر از معصومین علیهم السلام نیز روایت شده باشد، باز هم انجام مراسم عزادارى و صلوات فرستادن بر امام علیه السلام و اصحاب او و لعنت نمودن کشندگان آنها بهتر از انجام چیزهایى است که در آن روایات وارد شده است . زیرا در روایت بر این اعمال نیز تاکید شده است.
ب- از چیزهایى که عقل آنها را همراه با زیارت آن حضرت علیه السلام لازم مى داند، زیارت اهل بیت و یاران شهید اوست؛ بخصوص ب زیارتهایى که وارد شده است.
http://www.alamto.com
مردان
خدا و شخصیتهای الهی، همانگونه که در زمان حیات خویش استوانه دین و محور
انسانیت و پشتوانه حق و عدالت هستند، در زمان پس از مرگ نیز آرامگاه و
زیارتگاهشان پشتوانه حق و عدالت و فضیلت است.
به گزارش آلامتو به نقل از ایسنا، امام را مقرب درگاه خدا میداند و با توسل به او قربی به خدا پیدا میکند، همانطور که خودش در قرآن مجید فرمود: «به سوی او وسیله بگیرید» امام را وسیله الهی میداند. زیرا توسل و شفاعت، بعدی از ابعاد زیارت است که زائر از این طریق خود را به درگاه الهی نزدیک میکند.
پیشوایان ما وعده فرمودهاند که از زائران خود دستگیری کنند. امام باقر(ع) درباره برکات و آثار زیارت امام حسین (ع) میفرمایند: “شیعیان ما را به زیارت قبر حسین بن علی علیهالسلام فرمان دهید؛ زیرا زیارت آن، روزی را زیاد میکند، عمر را دراز میگرداند و بدیها را دور میسازد۱″.
همچنین به امام صادق (ع) عرض کردند: “کمترین اثر برای زائر قبر امام حسین (ع) چیست؟ فرمود: «کمترین تأثیرش این است که خداوند متعال، او، خانواده و مالش را حفظ میکند تا به سوی اهل خویش برگردد، و چون روز قیامت فرا رسد، خداوند حافظ او خواهد بود۲″.
آن حضرت درباره تأثیر زیارت امام حسین(ع) در روز قیامت فرمود: «هیچ کس در روز قیامت نیست مگر آنکه آرزو میکند که ای کاش از زائرین امام حسین (ع) میبود زیرا مشاهده مینماید که با زائران حسین (ع) به واسطه مقامی که در نزد پروردگار دارند، چگونه عمل میشود».
امام صادق (ع) فرمود: «به درستی که خدای تبارک و تعالی، قبل از اهل عرفات، برای زائران قبر حسین (ع) تجلی مینماید، حوایج آنان را برآورده میکند، گناهانشان را آمرزیده و درخواستهایشان را به اجابت مقرون میسازد، و سپس متوجه اهل عرفات شده و در مورد آنان نیز اینگونه عمل میکند».
ایشان در جایی دیگر میفرمایند: “اگر مردم میدانستند که چقدر خیر و برکت در زیارت امام حسین (ع) وجود دارد، برای زیارت کردنش با یکدیگر مقاتله میکردند، و هر آینه اموالشان را برای رفتن به زیارتش میفروختند”.
رسول گرامی اسلام (ص) نیز فرمود: «من تعهد میکنم که در روز قیامت هنگامه رستاخیز، ضمن ملاقات با زائر حسین (ع)، دستش را بگیرم و از مراحل هول انگیز و سختیهای قیامت نجاتش بخشیده و او را به بهشت وارد کنم».
البته احادیث و روایات بسیار زیادی از معصومین(ع) در زمینه آثار و برکات زیارت حضرت سیدالشهداء از راه دور و نزدیک ذکر شده است.
منبع:http://www.alamto.com
چرا برخلاف ضریح و مرقد امان دیگر، ضریح مرقد مطهر سیدالشهدا (ع) شش گوشه ساخته شده است.
در این باره روایت های گوناگونی وجود دارد. اما مجموع این روایت ها و آن چه نزدیک تر به منطق به نظر می رسد، آن چیزی است که شیخ مفید(ره) در کتاب «الارشادات» آورده است. او در بخشی از این کتاب نام ۱۷ نفر از شهدای بنی هاشم در روزعاشورا را ذکر کرده و نوشته است:«آنان پایین پای آن حضرت در یک قبر (گودی بزرگ) دفن شدند و هیچ اثری از قبر آنان نیست و فقط زائران با اشاره به زمین در طرف پای امام ـ علیه السّلام ـ آنان را زیارت میکنند و علی بن الحسین ـ علیهم السّلام ـ (علی اکبر) از جملة آنان است.برخی گفتهاند: محل دفن علی اکبر نسبت به قبر امام حسین ـ علیه السّلام ـ نزدیکترین محل است.»
در بعضی از روایات دیگر از جمله کتاب «کامل الزیارات» جعفر بن محمد قمی
هم آمده است: «امام سجاد ـ علیه السّلام ـ (با قدرت امامت و ولایت) به
کربلا آمد و بنیاسد را سرگردان یافت، چون که میان سرها و بدنها جدایی
افتاده بود و آنها راهی برای شناخت نداشتند، امام زین العابدین ـ علیه
السّلام ـ از تصمیم خود برای دفن شهیدان خبر داد، آن گاه به جانب جسم پدر
رفت، با وی معانقه کرد و با صدای بلند گریست، سپس به سویی رفت و با کنار
زدن مقداری کمی خاک قبری آماده ظاهر شد، به تنهایی پدر را در قبر گذاشت و
فرمود: با من کسی هست که مرا کمک کند و بعد از هموار کردن قبر، روی آن
نوشت: «هذا قبر الحسین بن علی بن ابی طالب الّذی قتلوه عطشاناً غریباً»؛
این قبر حسین بن علی بن ابی طالب است، آن حسینی که او را با لب تشنه و
غریبانه کشتند. پس از فراغت از دفن پدر به سراغ عمویش عباس ـ علیه السّلام ـ
رفت و آن بزرگوار را نیز به تنهایی به خاک سپرد. سپس به بنیاسد دستور داد
تا دو حفره آماده کنند، در یکی از آنها بنیهاشم و در دیگری سایر شهیدان
را به خاک سپردند، نزدیکترین شهیدان به امام حسین ـ علیه السّلام ـ فرزندش
علی اکبر ـ علیه السّلام ـ است؛ امام صادق ـ علیه السّلام ـ در اینباره به
عبدالله بن حمّاد بصری فرموده است: امام حسین ـ علیه السّلام ـ را غریبانه
کشتند، بر او میگرید کسی که او را زیارت کند غمگین میشود و کسی که
نمیتواند او را زیارت کند دلش میسوزد برای کسی که قبر پسرش را در پایین
پایش مشاهده کند.
بنابراین به نظر می رسد گوشه های اضافی ضریح مطهر امام
حسین(ع) محل دفن پسر بزرگ ایشان یعنی حضرت علی اکبر(ع) باشد و محل دفن
نوزاد شش ماهه اباعبدالله الحسین(ع) یعنی علی اصغر(ع) نیز روی سینه پیکر
مطهر امام حسین(ع) باشد.
http://www.alamto.com
اس ام اس های جدید مخصوص تسلیت محرم به دوستان و آشنایان + متن های زیبا در مورد محرم – مجموعه سوم
.
.
.
خواهم ز خدا که بی ولایم نکند / غرق گنهم ولی رهایم نکند
یک خواسته دارم از تو حسین / در هر دو جهان از تو جدایم نکند
.
.
.
دوباره فصل غم اومد
ماه اشک و شبنم اومد
شهر ما مشکی به تن کرد
عاشقا محرم اومد
.
.
.
سالها گفتیم ما از کربلا
از شهید عشق و میدان بلا
از غمش بر سینه و بر سر زدیم
بوسه بر گهواره اصغر زدیم
باز هم گفتیم: مظلوما حسین
بی کس و بی بال و پر، تنها حسین
.
.
.
آقا سلام برغزل اشک ماتمت / بر مسجد و حسینیه و روضه و دمت
چندی گذشت در غم هجران اشک تو / پرمی کشید دل به هوای محرّمت
.
.
.
حلال جمیع مشکلات است حسین / شوینده لوح سیئات است حسین
ای شیعه تو را چه غم ز طوفان بلا / آنجا که سفینه النجات است حسین
.
.
.
شمیم عاطفه در کوچه ها رها شده است
دوباره هر شب من رنگ کربلا شده است
وزیده در همه جا عطر سیب حضرت عشق
قسم به ساحت گریه قسم به ساحت عشق
.
.
.
اردوی محرم به دلم خیمه به پا کرد
دل را حرم و بارگه خون خدا کرد
فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد
.
.
.
از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟
بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام
بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟
.
.
.
فرمانده کل کائنات است حسین
معنای نماز و صلوات است حسین
ای آنکه برات کربلا می خواهی
در دست کرامتش برات است حسین
.
.
.
غم ِ زهرا مرا سوز درون داد / دم ِ حیدر به من شور جنون داد
حسین آمد به زخم دل نمک ریخت / مرا با شور عاشورا در آمیخت
.
.
.
کاش بودیم آن زمان کاری کنیم / از تو و طفلان تو یاری کنیم
کاش ما هم کربلایی می شدیم / در رکاب تو فدایی می شدیم
.
.
.
منزلگه عشاق دل آگاه حسین است
بیراهه نرو ساده ترین راه حسین است
از مردم گمراه جهان راه مجویید
نزدیکترین راه به الله حسین است
.
.
.
اشکم ز هجر روی تو خوناب شد حسین
مویم ز غصه رشته ی مهتاب شد حسین
هر جا کنار آب نشستم ز داغ تو
از بس که سوختم جگرم آب شد حسین
جانسوز تر ز داغ تو دیگر کسی ندید
خورشید هم ز داغ تو در تاب شد حسین
.
.
.
محرم شد و دلها شکست
از غم زینب، دل زهرا شکست
باز محرم شد و لب تشنه شد
از عطش خاک، کمرها شکست
آب در این تشنگی از خود گذشت
چله به خون شد دل صحرا شکست
قاسم و لیلا همه در خون شدند
این چه غمی بود که دنیا شکست
فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد
http://www.alamto.com
بخش سی و چهارم-شهادت امام حسین
خداوند!
آن گروه جنایتکاری که پلیدترین افراد روی زمین و فرومایگانی ناپاک بودند به سوی آن
حضرت، از هر سوی حمله آوردند و با شمشیرها و نیزه ها بر او ضربه ها می زدند. «زرعة
بن شریک تمیمی» بر کف دست چپ حضرت، ضربه ای زد و فرومایه ی دیگری بر شانه اش ضربه
ای وارد کرد، از کینه توزترین دشمنان نسبت به حضرت، «سنان بن انس» بود که گاهی با
شمشیر به آن حضرت ضربه ای می زد و گاهی با نیزه بر او حمله می برد و به این کار
خود افتخار می کرد و آنچه را که با آن حضرت انجام داده بود برای حجاج تعریف می کرد
و افتخارکنان می گفت: «با نیزه بر او کوبیدم و با شمشیر، قطعه قطعه اش کردم!!».
حجاج با وجود سنگدلی اش، به درد آمد و بر او فریاد زد: «ولی شما دو نفر در یک سرای
با یکدیگر فراهم نخواهید آمد». (1) .
دشمنان خدا از هر طرف، امام را در میان گرفتند در حالی که خون پاکش از شمشیرهایشان
می چکید. بعضی از مورخان گفته اند که در اسلام، هیچ کس همچون حضرت حسین علیه
السلام، ضربه نخورده بود؛ زیرا یکصد و بیست زخم از ضربه های شمشیرها و زخمهای نیزه
ها و اثر تیرها در بدن آن حضرت یافت شد. (2) .
امام، مدتی بر روی زمین ماند، همگی از هیبتش و از اینکه بر او یورش برند و وی را
به قتل برسانند بیم داشتند لذا عقب ماندند. «سید حیدر» می گوید:
فما اجلت الحرب عن مثله
صریعاً یجبّن شجعانها
«هیچ جنگی همانند او را نمایان نساخت که بر زمین افتاده بود، ولی شجاعان از او بیم
داشتند».
هیبتش دلها را می گرفت تا آنجا که بعضی از دشمنانش گفتند: «زیبایی
چهره و نور صورت با شکوهش ما را از اندیشیدن به قتل وی، مشغول داشت».
هیچ فردی به وی نرسید مگر اینکه دوست نمی داشت که خود قاتلش باشد و باز می گشت. (3)
.
فاجعه ی عظیم
امام
علیه السلام مدتی طولانی از روز را باقی ماند در حالی که زخمها و سختی خونریزی، آن
حضرت را از پای انداخته بود. آنگاه بر آن جنایتکاران فریاد زد:
«آیا برای کشتن من جمع شده اید؟ به خدا! بعد از من بنده ای از بندگان خدا را
نخواهید کشت، سوگند به خدا! من امیدوارم که خداوند مرا با خواری شما کرامت بخشد و
سپس از جایی که متوجه نباشید برای من از شما انتقام گیرد...».
شقاوتمند گناهکار، «سنان ابن انس»، شمشیر خود را کشیده بود و نمی گذاشت کسی به
امام نزدیک شود تا مبادا در گرفتن سر آن حضرت، بر او پیش دستی کند و او جایزه را
از سرورش فرزند مرجانه، از دست بدهد.
عمر بن سعد ناپاک، روی به شبث بن ربعی کرد و به او گفت: «فرود آی و سرش را برای من
بیاور».
شبث، بر او اعتراض کرد و گفت: «من با او بیعت نموده و سپس خیانت نمودم، حال،فرود
آیم و سرش را ببرّم، نه به خدا! چنین نخواهم کرد...».
ابن سعد ناراحت شد و او را تهدید نمود و گفت: «در این صورت به ابن زیاد گزارش می
دهم».
- «به او گزارش بده». (4) .
«شمر»، بر یاران فرومایه جنایتکارش فریاد زد: «وای بر شما! در مورد این مرد،منتظر
چه چیزی هستید؟ او را بکشید، مادرانتان به عزایتان بنشینند».
«خولی بن یزید» به سوی حضرت رفت تا او را شهید کند، ولی سست شد و به لرزه افتاد؛
زیرا هیبت امام، او را گرفته بود، آنگاه سنان بن انس پلید بر او اعتراض کرد و بر
او فریاد زد: «خداوند بازویت را بشکند و دستت را از تن جدا کند»، سپس- بنا به آنچه
بعضی از مورخان می گویند (5) ما آنها را بعداً بیان خواهیم
کرد- همچون سگ، به سوی امام حمله برد و سر مبارکش را از تن جدا ساخت. سر مبارک
امام علیه السلام را از تن جدا ساخت در حالی که لبخندی از خرسندی، اطمینان و
پیروزی جاودانی که به دست آورده بود، بر لب داشت.
امام، جانش را به عنوان بهایی برای قرآن کریم تقدیم نمود، قیمتی برای شرافت،عزّت و
بزرگ منشی که انسانیّت به آن، بلندی می یابد...؛ قیمتی که تقدیم کرد، گران و عظیم
بود؛ زیرا مظلوم، ستمدیده و غریب کشته شد، پس از آنکه داغ مصیبت فرزندان و اهل بیت
و یارانش را کشید و در حالی که تشنه بود، در برابر دیدگان افراد خانواده اش، سر
بریده گشت، پس کدام بها، از این بهایی که امام به طور خالص در پیشگاه خداوند به
عنوان قربانی تقدیم نمود، گرانقدرتر است؟
امام با فداکاری عظیم و جانبازی اش، با خداوند به داد و ستد پرداخت و
تجارتش،تجارتی سودآور بود که خدای تعالی فرموده است:
«خداوند، جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری کرده، آنها در راه خدا جهاد
می کنند تا دشمنان دین را به قتل رسانند، یا خود کشته شوند، این وعده ی قطعی است
بر خداوند و عهدی است که در سه (دفتر آسمانی) تورات، انجیل و قرآن یاد فرموده و از
خدا با وفاتر به عهد کیست؟ ای اهل ایمان! شما به خود در این معامله بشارت دهید که
این معاهده با خدا به حقیقت سعادت و فیروزی بزرگی است». (6) .
به تحقیق، امام در داد و ستدش، سود برد و افتخاری را به دست آورد که جز او کسی به
آن دست نیافته است، زیرا در خانواده ی شهدای حق، کسی نیست که به شرافت، مجد و
جاودانگی همانند آنچه امام بدان دست یافته است رسیده باشد، این دنیاست که یاد او
را گرامی می دارد و این حرم مقدس آن حضرت است که عزیزترین و مهمترین حرم بر روی
زمین گشته است.
امام بزرگوار، پرچم اسلام را بلند و در اهتزاز برداشت، در حالی که با خون وی و خون
شهیدان اهل بیت و یارانش، آغشته است و در گستره ی این جهان هستی، نورافشانی می کند
و افقهای بزرگوارانه ای برای ملتهای جهان و امتهای زمین، برای حریت و کرامتشان می
گشاید.
امام علیه السلام به شهادت رسید تا در سرتاسر این هستی، دولت حق را به پای دارد و
جامعه را از حکومت امویان نجات دهد، آنان که حقوق انسان را منکر شدند و کشور را به
کشتزاری برای خود تبدیل کردند تا برای خود هر آنچه را خواهند، برگیرند.
بخش سی و دوم-وداع با خانواده در لحظات شهادت
امام
علیه السلام به سوی خانواده اش بازگشت تا آخرین وداع را با آنان داشته باشد، در
حالی که از زخمایش، خون جریان داشت، به بانوان حریم رسالت و آزاد زنان سرای وحی،
سفارش نمود که چادرهای خود را بپوشند و برای بلا آماده شوند و آنان را به صبر و
تسلیم در برابر قضای الهی دستور داد و فرمود:
«برای بلا، آماده باشید و بدانید که خداوند شما را حمایت و محافظت می کند و از شرّ
دشمنان، نجات می دهد و عاقبت کار شما را به خیر می گرداند، دشمن، شما را به انواع
عذابها گرفتار می سازد و به جای این مصیبت، انواع نعمتها و کرامتها را به شما عوض
می دهد، پس شکایت نکنید و به زبان چیزی مگویید که از ارزش شما بکاهد». (1) دولتها
نابود می شوند و کشورها از بین می روند و تمدنها نیست می شوند اما این ایمان که آن
را مرزی نباشد، به بقا شایسته تر و به جاودانگی از هر موجودی در این زندگی، بایسته
تراست. کدام جان است که چنین فجایعی را تحمل کند و با ثبات عزم، خرسندی و تسلیم در
برابر امر خداوند، از آنها استقبال نماید؟ او کسی جز حسین علیه السلام نیست، امید
پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و ریحانه ی آن حضرت و تصویر کاملی که نمایانگر
حضرتش می باشد.
جانهای دختران پیامبر صلی اللَّه علیه و آله آنگاه که امام را با آن حال دیدند به
اندوه گداخته شد، به او آویختند و با دلهایی پریشان گشته با او وداع کردند، چهره
هایی از هراس بی رنگ شده. امام که آنان را دید لرزه بر اندامشان افتاده، بسیار به
درد آمد.
«امام کاشف الغطاء» می گوید: «چه کسی می تواند حضرت حسین علیه السلام را برای توبه
تصویر کشد، در حالی که امواج بلا در اطرافش متلاطم گشته و مصیبتها از هر سو بر سر
او سرازیر شده، در آن حالت، تصمیم گرفته بود که با خانواده و باقیمانده ی کودکانش،
وداع کند، پس به سراپرده ای که بر آزاد زنان نبوت و دختران علی و زهرا علیهاالسلام
زده شده بود، نزدیک شد، آن بانوان بزرگوار همچون دسته ای از کبکهای پریشان گشته،
خارج شدند و او را که غرقه در خون خود بود، در میان گرفتند، آیا می توانی حال آنان
و حال حسین را در آن وضعیت هول انگیز در نظر مجسم نمایی و قلبت نسوزد و عقلت
سرگشته نشود و اشکت روان نگردد؟». (2) .
محنت امام در وداع با عیال، از سخت ترین و شدیدترین محنتها و مصایبی بود که آن
حضرت تحمل نمود؛ زیرا دختران رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله بر صورت خود زدند و
صدای گریه و شیون آنان، بلند گشت در حالی که جدشان رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله
را به گریه و زاری یاد می کردند، خود را بر امام افکندند تا با وی وداع کنند، این
صحنه ی هول انگیز در جان امام به حدی اثر گذاشت که میزان آن را جز خداوند نمی
داند.
پلید ناپاک، «عمر بن سعد» بر نیروهای مسلّحش فریاد کشید و آنان را به یورش بر امام
تحریک نمود و گفت: «مادام که به خود و خانواده اش مشغول است، بر او یورش برید که
به خدا اگر برای شما فراغت یافت، میمنه ی شما از میسره تان، تفاوتی نخواهد داشت».
آن پلیدان، بر حضرت، یورش بردند و تیرهای خود را به سویش پرتاب نمودند که آن تیرها
میان طنابهای خیمه ها افتاد و بعضی از آنها به چادرهای برخی از زنان برخورد کرد که
پریشان گشتند و وارد خیمه شدند.آنگاه امام حسین علیه السلام، همچون شیری خشمگین به
سوی آن مسخ شدگان خارج شد و با شمشیر خود به درو کردن آن سرهای پلید پرداخت، در
حالی که تیرها از راست و چپ بر او پرتاب می شد و آن حضرت، با سینه و گردن با آنها
مواجه می گشت (3) ، از آن میان، تیرهایی که به آن حضرت اصابت نمودند و امام را به
سختی مجروح ساختند عبارتند از:
1- تیری که به دهان پاک آن حضرت اصابت نمود و خون پاکش جاری گشت، حضرت دستش را در
زیر آن زخم گرفت و هنگامی که پر از خون شد، آن را به سوی آسمان بالا برد و خطاب به
خدای تعالی گفت: «خداوندا! این، در راه تو اندک است». (4) .
2- تیری که به پیشانی شریف درخشنده به نور نبوت و امامتش برخورد نمود که «ابوحتوف
جعفی» به سوی وی پرتاب کرده بود، خون مبارکش روان گشت، حضرت، دو دست خود را به دعا
بر آن آدمکشان جنایتکار برداشت و گفت: «خداوندا! تو می بینی وضعی را که من از دست
بندگان نافرمانت در آن هستم. خداوندا! آنان را به شمار آور و قدرتمندانه به هلاکت
رسان و بر روی زمین کسی از آنها را باقی مگذار و هرگز آنان را مبخشای».
آنگاه بر آن سپاه فریاد کشید: «ای مردم بدکردار! بعد از محمد در عترتش چه بد عمل
کردید، شما پس از من کسی را نخواهید کشت که کشتن او را مهم شمارید بلکه آن کار پس
از کشتن من، بر شما آسان می شود، سوگند به خدا! من امیدوارم که خداوند مرا به
شهادت کرامت فرماید و سپس برای من از شما انتقام بگیرد، در حالی که متوجه
نباشید...». (5) .
پاداش پیامبر صلی اللَّه علیه و آله که آنان را از زندگی در بینوایی و بدبختی نجات
داد، این بود که بر فرزندانش تعدّی نمودند و خونشان را ریخته، در مورد آنان مرتکب
اعمالی شدند که پوستها از آن می لرزند و چهره ها به شرم، نمناک می شوند... خداوند،
دعای امام را اجابت فرمود و برای او از دشمنان جنایتکارش انتقام گرفت؛ زیرا جز
اندکی نماندند تا فتنه ها و طوفانها بر سر آنان فرود آمد و انقلابی عظیم «مختار»،
به خونخواهی امام برخاست و به تعقیب و پیگرد آنان پرداخت در حالی که آنان به
بیابانها گریخته بودند و مأموران مختار در پی ایشان می تاختند تا اینکه بسیاری از
آنها را به هلاکت رساند.
«زهری» می گوید: «از قاتلان حسین، کسی باقی نماند مگر اینکه به کیفر رسید، یا به
قتل، یا به کور شدن، یا به روسیاهی و یا از بین رفتن ملک در مدتی اندک». (6) .
3- از مهمترین چیزهایی که امام را به شدت مجروح ساخت، آن است که مورخان می گویند:
امام، پس از اینکه خونریزی، آن حضرت را ناتوان ساخته بود، اندکی ایستاد تا استراحت
کند که پلیدی، سنگی به سوی حضرت پرتاب نمود و به پیشانی شریف امام اصابت کرد، خون
بر چهره اش جاری شد، امام پیراهن خود را برداشت تا خون را از روی چشمانش پاک کند
که پلید دیگری تیری با سه پیکان بر آن حضرت زد و بر قلب مبارکش اصابت کرد؛ قلبی که
مهربانی و دلسوزی برای همه ی مردم را دارا بود، آنگاه حضرت به نزدیک شدن اجل حتمی،
یقین کرد و به سوی آسمان نظر افکند در حالی که می گفت:
بسم اللَّه و باللَّه و علی ملّة رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله... پروردگارا!
تو می دانی که آنان فردی را می کشند که بر روی زمین فرزند دختر پیامبری غیر از من
نباشد».
آنگاه، تیر را از پشت خود خارج ساخت و خون همچون ریزش ناودان سرازیر گشت، آن حضرت،
دست خود را جلو آن گرفت و هرگاه پر می شد به سوی آسمان پرتاب می کرد و می گفت:
«حضور در دیدگاه خداوند، آنچه بر من وارد گشته را آسان می کند».
امام، از خون خود مقداری برداشت و چهره و محاسن خود را با آن آغشته ساخت با هیبتی
چون هیبت پیامبران، آنگاه چنین فرمود: «این چنین خواهم بود تا خداوند و جدم رسول
خدا صلی اللَّه علیه و آله را ملاقات کنم در حالی که به خون خود آغشته باشم...». (7)
.
4- «حصین بن نمیر» تیری به سوی آن حضرت انداخت که به دهان مبارکش اصابت کرد،خون
جاری گشت و آن حضرت، خون را با دست خود می گرفت و به سوی آسمان پرتاب می کرد، در
حالی که بر آن جنایتکاران مجرم، چنین نفرین می کرد: «خداوندا! آنان را به شمارآور
و با قدرت، هلاک کن و بر روی زمین، کسی از آنان را باقی مگذار». (8) .تیرها بر آن
حضرت، پی درپی می رسیدند تا آنجا که بدن شریف حضرت، قطعه ای از آنها شد... در حالی
که ریزش خون و محنت تشنگی او را سخت رنج داده بود، پس بر زمین نشست و از شدت درد،
گردنش را حرکت می داد، در این وضع بود که پلید ناپاک، «مالک بن نسر»، بر او حمله
برد و آن حضرت را دشنام داده با شمشیر، ضربه ای بر او زد، کلاه بلندی که امام بر
سر داشت از این ضربه، پر از خون شد. امام نگاهی به وی انداخت و او را نفرین کرد و
فرمود: «با دست راستت نخوری و نیاشامی و خداوند تو را با ستمکاران محشور سازد».
آنگاه آن کلاه بلند را انداخت و با شب کلاه عمامه بست (9) آن ستمگر به سوی کلاه
بلند امام رفت و آن را گرفت که دستهایش فلج شدند. (10) .
امام به همراه ابن رباح
«مسلم بن رباح»، آخرین فرد از یاران امام
بود که همراه حضرت باقی ماند، تیری به صورت مبارک امام اصابت کرد، آن حضرت برزمین
نشست و آن را کشید، خون جاری شد، امام دیگر توانی نداشت، پس به ابن رباح فرمود:
«دو دست خود را از این خون، پرکن».
ابن رباح، دستهایش را زیر آن زخم گرفت و هنگامی که پر شدند، امام به وی فرمود: «آن
را در دست من بریز».
وی آن را در دست حضرت ریخت و حضرت آن را سوی آسمان بالا برد و خطاب به خدای تعالی
گفت: «خداوندا! انتقام خون فرزند دختر پیامبرت را مطالبه فرما».
آنگاه آن خون مبارک را به سوی آسمان پرتاب کرد و بنا به گفته ی ابن رباح، قطره ای
از آن بر زمین نیفتاد. (11) .
بخش سی ام-روز عاشورا و دعای امام حسین
در آسمان دنیا هیچ سپیده ی بامدادی همچون فجر روز دهم
محرم با مصیبتها و غمهایش ندمیده است و خورشید، هیچگاه همچون خورشید آن روز با
اندوه و دردهایش طلوع نکرده است...؛ زیرا در تاریخ هیچ حادثه ای وجود ندارد که با
فجایع و دردهایش از آن صحنه های اندوهبار برتر باشد که در روز عاشورا (1) بر صحرای
کربلا نمایان گشت؛ چون محنتی از محنتهای دنیا و غصّه ای از غصه های روزگار باقی
نماند که بر ریحانه ی رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله جاری نگشته باشد.
امام زین العابدین علیه السلام می فرماید: «هیچ روزی بر رسول خدا صلی اللَّه علیه و
آله سخت تر از روز احد نبود که عموی آن حضرت یعنی حمزة بن عبدالمطلب، شیر خدا و
پیامبرش، در آن کشته شد و پس از آن روز، واقعه ی مؤته که در آن، عموزاده اش جعفر
بن ابی طالب کشته شد، سپس فرمود: و روزی نیست چون روز حضرت حسین علیه السلام که سی
هزار نفر به سوی او شتافتند و ادعا می کردند از این امّت هستند و هر کدام از آنان
با (ریختن) خون آن حضرت به خداوند تقرب می جستند در حالی که وی، آنان را به یاد
خدا می انداخت ولی پند نگرفتند تا اینکه او را به ظلم و ستم و تعدی به قتل
رساندند» (2) .
امام بزرگوار در سپیده دم روز عاشورا، نماز را آغاز کرد که که بنا به گفته مورخان،
خود و یارانش، به علت عدم وجود آب نزد آنان، برای نماز تیمم ساختند و خانواده و
یارانش به آن حضرت اقتدا نمودند (3) ، پیش از آنکه تعقیب نمازشان را به پایان
برسانند، طبلهای جنگ در اردوگاه ابن زیاد، نواخته شد و دسته های کاملاً مسلحی از
سپاه به پیش آمدند در حالی که فریاد می زدند: یا جنگ می کنیم یا به فرمان فرزند
مرجانه گردن نهید.
دعای امام
سرور آزادگان، خارج شد، صحرا را دید که از سواران و
پیادگان پر شده است و شمشیرها و نیزهای خود را کشیده و تشنه ی ریختن خون وی و
نیکان اهل بیت و یارانش هستند تا مزد ناچیزی از فرزند مرجانه به دست آورند.
حضرت، مصحفی را طلبید و آن را بر سر خود گذاشت و تضرع کنان روی به خدا کرد و گفت:
«خداوندا! تو مورد اعتماد من در هر اندوه، و امید من در هر سختی هستی، تو در هر امری
که بر من نازل شود، مایه ی اطمینان و قدرت من می باشی، چه بسیار اندوهی که قلب در
آن سست می گردد و قدرت در آن اندک می شود و دوست در آن فرومی گذارد و دشمن در آن
زبان به طعنه می گشاید، آن را به درگاه تو عرضه نمودم و از آن به پیشگاهت شکایت
بردم- به خاطر رغبت من به تو نه به دیگری- تو آن را گشایش دادی و آن را دور ساختی
و کفایت نمودی، تو سرپرست هر نعمت و دارنده ی هر نیکی و سرانجام هر خواسته ای
هستی» (4) .
در این دعا، عمق ایمان حضرت دیده می شود که در همه ی کارهای مهمش به سوی خدا باز
می گردد و به او اخلاص می یابد، خداوند سرپرست او و پناهگاهی است که در هر امر
مهمی که بر او پیش آید به آن پناه می برد.
زندگانى حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام
علّامه محقق حاج شیخ باقر شریف قرشى
ترجمه : سیّد حسن اسلامى
- ۱ -
(وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِى سَبِیلِاللّهِ اءَمْواتاً بَلْ
اءَحْیاَّءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرزَقُونَ )(آل عمران / 169)
(( (اى پیامبر) هرگز گمان مبر کسانى که در راه خدا کشته شده
اند، مرده اند، بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند)).
(یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَاءَنَّ اللّهَ لا یُضِیعُ
اءَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ )(آل عمران / 171)
((از نعمت خدا و فضل او شاد مى گردند و (مى بینند که )
خداوند، پاداشِ مؤ منان را ضایع نمى کند)).
مقدمه دفتر
در مسیر طولانى تاریخ حیات بشر، حوادث و وقایع بى شمارى رخ داده که تنها پاره اى از
آنها داراى تلا لؤ و درخشندگى ویژه اى است .
یکى از آن رویدادها که بسان نگینى گران سنگ بر حلقه انگشترى این حوادث ، درخشش و
بالندگى دارد، واقعه جانسوز کربلاست ؛ همان حادثه اى که براى حفظ اسلام ناب محمّدى
(صلّى اللّه علیه و آله ) از دستبرد طاغوتیان زمان به سرکردگى یزید، ابن زیاد، عمر
سعد و ... پدید آمد.
این رخداد بزرگ را مى توان از ابعاد گوناگون و زوایاى مختلف مورد بررسى قرار داد.
همانگونه که محققان و اندیشمندان فرزانه بسیارى ، هریک به فراخور حال خویش ، دست به
قلم برده و گوشه اى از عظمت این واقعه را به رشته تحریر درآورده اند.
یکى از آن عزیزان ، مؤ لف بزرگوار، علامه محقق حاج شیخ باقر شریف قرشى است که
زندگانى سردار بزرگ کربلا،حضرت ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) را نوشته و به
دوستداران خاندان عصمت و طهارت عرضه نموده است .
خوشبختانه اثر مذکور که به فارسى برگردان شده و در این دفتر به چاپ رسیده بود مجددا
مورد بررسى قرار گرفت و پس از اصلاح و ویرایش به دوستداران اهل بیت ( علیهم السّلام
) تقدیم گردید تا در مسیر تکاملى خویش چونان مشعلى فروزان از آن بهره مند شوند.
امید که خداوند بزرگ ، این عمل اندک را مورد پذیرش قرار دهد.
در پایان از خوانندگان عزیز تقاضا مى کنیم هرگونه انتقاد یا پیشنهادى دارند به آدرس
:
قم : صندوق پستى 749 دفتر انتشارات اسلامى بخش تحقیق و
بررسى کتب فارسى ،
ارسال دارند.
با تشکر فراوان
دفتر انتشارات اسلامى
وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم
تقدیم به :
فاتح بزرگ و فرمانرواى دلها، به سرور آزادگان در هر زمان و مکان ، به پاسدار حرم و
سالار شهیدان ، امام حسین ( علیه السّلام ). با فروتنى ، این بررسى و تحلیل از
زندگانى ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) را که در سلوک با برادر، حقیقتِ برادرىِ
صادقانه را نشان داد و خود را فداى برادر کرد، تقدیم مى کنم . به امید آنکه بر من
منت نهد و بپذیرد.
مؤ لّف
در آستانت اى قمر بنى هاشم ! و اى افتخار عدنان !
تو اى سردار آزادگان و انقلابیون در آسمان شرافت ، درخشیدى و سَمبل قهرمانیها و
مظهر فداکارى و جانبازى گشتى .
حکومت ددمنش اموى را دیدى که جامعه را به طرف تباهى و ویرانى کامل سوق مى دهد،
کرامتها را زیر پا مى گذارد، آزادیها را سلب مى کند، داراییها را به سود خود تصرف
مى کند و همگان را به زندگانى تلخى که در آن حتى سایه عدالت اجتماعى سیاسى به چشم
نمى خورد، پیش مى برد. پس همراه برادرت ؛ پدر آزادگان و سالار شهیدان ( علیه
السّلام ) که آرمانها و آرزوهاى ملتها را در خود مجسم کرده بود و براى آزادى اراده
و بازگرداندن کرامت آنان مى کوشید، پرچم آزادى را برافراشتى .
با برادرت ، در سنگرى واحد قرار گرفتى و کلمة اللّه را که کرامت انسان و ایجاد
زندگى ایمن و به دور از ظلم و طغیان را در خود دارد به گوش تاریخ رساندید.
اما تو، اى ابوالفضل ! بخشش و هدیه اى از خداوند به امت بودى ، براى آنان افقهایى
درخشان از آزادگى و کرامت گشودى . به آنان آموختى که جانبازى باید خالصانه براى خدا
باشد و هیچ یک از عواطف و آروزهایى که سر به خاک مى برد، آن را نیالاید. با این روح
اسلامى اصیل بود که به جانبازیت اى ابوالفضل ! در راه حق و پاسدارى از ارزشها و
اعتقادات ، مُهر دفاع خورد. رمز جاودانگىِ جانبازى تو و شیفته کردن دلهاى مردم در
طول تاریخ ، همین است .
اى قمر بنى هاشم ! پایه هاى بنیاد حقیقت را تو در دنیاى عرب و اسلام برپاداشتى و با
یاریت به برادرت سیدالشهداء که براى حاکمیت عدالت اجتماعى و توزیع خیرات الهى بر
محرومان و ستمدیدگان جنگید براى مسلمانان ، مجد و کرامتى والا و استوار، پایدار
کردى .
با برادرت ، بار این رسالت را بر دوش گرفتى وبدین ترتیب با برادرت و دیگر شهداى با
فضیلت از اهل بیت و انصار آنان ، طلایه داران مقدس شهیدان راه حق در سراسر زمین
بودید.
مقدمه مؤ لّف
ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) به عنوان بزرگترین سردار یگانه اى که انسانیت در
قهرمانیهاى نادر و دیگر صفات برجسته اش که زبانزد ملل جهان است ، همانندى براى او
نمى شناسد، در عرصه تاریخ اسلامى ، ظاهر شد. ابوالفضل در روز عاشورا ایستادگى فوق
العاده و اراده استوار و وصف ناپذیرى از خود نشان داد و با قلبى مطمئن و آرام و
عزمى نیرومند، لشکرى بود شکست ناپذیر. سپاه ((ابن زیاد))
را هراسان کرد و نه تنها از نظر روحى ، بلکه در میادین رزم نیز آنان را شکست داد.
قهرمانیهاى ابوالفضل در گذشته و حال ، مورد گفتگوى مردم بوده است .
آنان هرگز ندیده اند یک تنِ سنگین از غم و اندوه ، بر لشکر درهم فشرده مجهز به آلات
جنگى ، شامل دهها هزار پیاده و سواره که همچنان تقویت مى شود، بتازد و خسارات
سنگینى به آنان و ادوات جنگى شان وارد کند.
مورّخان درباره شجاعت آن حضرت در روز عاشورا مى گویند که : هر گاه به لشکرى حمله مى
کرد، در حالى که یکدیگر را زیر پا له مى کردند و دلهایشان پریشان شده و هراس مرگ بر
آنان سایه افکنده بود و از ترس ، راه خود را گم کرده بودند، از برابرش مى گریختند و
کثرت جمعیت به آنان سودى نمى بخشید.
شجاعت و دیگر ویژگیهاى ابوالفضل نه تنها موجب سرافرازى و افتخار وى و مسلمانان است
، بلکه هر انسان پایبند انسانیت و ارزشهاى انسانى را به تکریم و بزرگداشت ، وادار
مى کند.
علاوه بر قهرمانیهاى شگفت آور، حضرت ، نمونه کامل صفات و گرایشهاى بزرگ بود، شهامت
، نجابت ، بلندمنشى ، وفادارى ، همدردى و همگامى در ایشان مجسم شده بود. حضرت با
برادرش امام حسین ( علیه السّلام ) در سخت ترین روزهاى رنج و محنت ، همدرد و همگام
بود و رنج او را با خود تقسیم کرد. جان را فداى برادر نمود و با خون خود او را
حمایت کرد. به طور قطع ، چنین همدلى و همراهى جز از کسانى که خداوند دلهایشان را
براى ایمان آزموده و بر هدایتشان افزوده باشد، ساخته نیست .
ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) در رفتار با برادرش امام حسین ( علیه السّلام )
حقیقت برادرىِ صادقانه اسلامى را به نمایش گذاشت و همه ارزشها و الگوهاى آن را
آشکار کرد. هیچ یک از انواع ادب ، احسان و نیکى نماند، مگر آنکه حضرت آن را درباره
امام رعایت کرده و به کار بست . از جمله زیباترین جلوه هاى مواسات و برادرى آن بود
که در روز عاشورا پس از آنکه بر آب فرات دست یافت ، مشتى آب برگرفت تا عطش خود را
فرونشاند و قلب سوزان چون اخگرش را خنک کند، ناگهان در آن لحظات هولناک ، تشنگى
برادرش امام حسین و اهل بیتش ( علیهم السّلام ) را به یاد آورد، شرافت نفس و علوّ
طبع ، او را به ریختن آب واداشت و همدردى خود را در آن محنت کمرشکن نیز با برادرش
نشان داد.
صفحات تاریخ ملتها و امتها را بنگرید، آیا چنین برادرى صادقانه خواهید یافت ؟! به
کارنامه شریفان و نجیب زادگان دنیا نگاه کنید آیا چنین ایثار و نجابتى را خواهید
دید؟!
اللّه اکبر!
این چه رحمت و چه محبت و دوستى است ! انسانیت با تمامى ارزشها و آرمانها در برابر
چنین فداکارى و جانبازى حضرت ، در راه امام حسین ( علیه السّلام ) سرفرود مى آورد و
عظمت حضرت را پاس مى دارد.
آنچه موجب عظمت جانبازى ابوالفضل در راه امام حسین ( علیه السّلام ) و یارى اوست ،
آن است که این جانبازى به انگیزه برادرى ، خویشى ، پیوند خونى و دیگر اعتبارات
مرسوم میان مردم صورت نگرفت ، بلکه به انگیزه خدایى و با خلوص نیت ، در راه
پروردگار بود. ایمان حقیقى با ذات حضرت ، عجین شده بود و یکى از عناصر بارز ایشان
به شمار مى رفت .
حضرت ، این نکته را هنگامى که دست راستش (که منبع خیر و برکت بود) از تن جدا شد با
خواندن این رجز بیان کرد: ((به خدا سوگند! اگر دست راستم را
قطع کنید، من همچنان از دینم و امامِ درست باورم ، حمایت خواهم کرد)).(1)
رجزها در آن زمان نمایانگر اهداف ، اعتقادات و ارزشهایى بودند که رجز خوان به خاطر
آنها پیکار مى کرد و شهید مى شد. رجز حضرت عباس ( علیه السّلام ) به صراحت و روشنى
نشان مى دهد که ایشان براى دفاع از دین و ارزشهاى اصیل اسلامى که در حکومت سیاه
امویان در معرض خطر قرار گرفته بود و حمایت از امام مسلمین ، ریحانه رسول خدا( صلّى
اللّه علیه و آله ) امام حسین ( علیه السّلام ) اولین مدافع کرامت انسانى مى جنگید.
این عوامل ، حضرت را به جانبازى برانگیخت و نه عاملى دیگر. رمز جاودانگى و پایندگى
و عظمت جانبازى حضرت در طول قرنها و نسلها، همین است .
ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) در راه تحقق آرمانهاى والا که پدر آزادگان ،
برادرش امام حسین ( علیه السّلام ) بانگ آنها را سر داده بود، شهید شد. از مهمترین
خواسته هاى امام ، برپایى حکومت قرآن در شرق ، گسترش عدالت میان مردم و توزیع بهره
هاى زمین بر آنان بود؛ زیرا نعمتهاى الهى به گروهى خاص تعلّق ندارد. ابوالفضل براى
بازگرداندن آزادى و کرامت مسلمانان ، گسترش رحمت اسلامى میان مردم و نعمت بزرگ این
دین که نابودى ظلم و ستم را هدف خود ساخته بود و ایجاد جامعه اى که در آن هرگز ترس
و هراس جایى نداشته باشد، به شهادت رسید.
ابوالفضل ، مشعل آزادى و کرامت را برگرفت ، کاروانهاى شهیدان را به عرصه هاى شرف و
میدانهاى عزت ، راهبرى کرد و پیروزى را براى ملتهاى مسلمان که زیر چکمه هاى جور و
ستم دست و پا مى زدند به ارمغان آورد.
ابوالفضل براى حاکمیت ((کلمة اللّه ))
در زمین به میدانهاى جهاد شتافت ؛ همان کلمه و پیامى که راه زندگى کریمانه را به
مردم نشان مى دهد.
پدر آزادگان ، امام حسین ( علیه السّلام ) قیام بزرگ خود را آغاز کرد و با آن ،
مفاهیم کتاب خدا را روشن ساخت . قیام را عبرتى براى خردمندان کرد و استحکامات ظلم و
جور را درهم کوبید. امام قیام بى مانند و جهت دهنده خود را همان طور که فرموده بود
کجروانه ، مفسدانه ، ظالمانه و بدون تعمق ، آغاز نکرده بود، بلکه مى خواست وضعیت
تلخ و ناگوارى را که امت در پى حکومت منحرف اموى و مخالف تمام قوانین و سنتها، در
آن مى زیست ، تغییر دهد؛ نظامى که زندگى مردم را به جهنّمى تحمل ناپذیر مبدل کرده و
شهرهاى مختلف اسلامى را دچار انواع ظلم و هراس ساخته بود.
در این میان ، شهرهاى زیر سلطه ((زیاد بن ابیه
)) والى معاویه بر عراق و برادر نامشروعش ، شرایط سخت ترى داشتند.
((زیاد)) آتش فتنه را برافروخته بود، میان مردم ،
برخلاف حکم خدا رفتار مى کرد، بى گناه را به جاى گناهکار و بازمانده را به جاى
فرارى ، مجازات مى کرد و با تهمت و گمان ، افراد را مى کشت . ((زیاد))
در آغاز فرمانرواییش موارد فوق را به صراحت اعلام کرد و مو به مو آنها را به اجرا
درآورده و بر زندگى مردم منطبق ساخت .
جباران اموى و طاغیان سرمایه دار قریش که قصد از بین بردن تمامى دستاوردهاى اسلامى
و مجد و عظمت امت را در سر داشتند حکومت امت را به دست گرفته و سرنوشت آنان را رقم
مى زدند؛ اعتقادات ، زندگى فکرى و اجتماعى آنان در خطر بود و درآمدهاى کلان اقتصادى
در جهان اسلام ، صرف شهوتهاى حُکّام مى شد.
نواده رسول اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) و آرزوى اسلام و اولین مسؤ ول نگهبان
مسلمانان و حافظ زندگى اجتماعى آنان ، نمى توانست در برابر این افسار گسیختگى ساکت
بنشیند، لذا پدر آزادگان براى رهایى مسلمانان و بازگرداندن زندگى انسانى و کریمانه
براى آنان بر امویان شورید؛ چقدر امام براى اسلام مفید بود و چه بسیار به مسلمانان
لطف رساند!
حماسه کربلا از مهمترین حوادث جهانى ، بلکه از مهمترین کوششهاى شگفت آورى است که در
میدانهاى نبرد مسلحانه بر ضد ظلم و طغیانگرى ، به تمام اهداف خود دست یافته است .
این قیام ، مسیر تاریخ ملتهاى اسلامى را تغییر داد و افقهاى روشن براى سرپیچى از
ظالمان و طاغیان ، در برابر آنان گشود.
این حماسه جاودانه ، عواطف آزادگان را برانگیخت و آنان را براى آزادى جامعه از یوغ
بندگى و خوارى و رهایى از حکومت نامشروع ، به عرصه نبرد مسلحانه کشاند.
سیدالشهداء ( علیه السّلام ) در قیام جاوید خود پیروز شد، اهداف و آرمانهاى حضرت
نیز پیروز شدند. پس از آن ، الگویى براى جنگ ، جاویدان و مقدس شد که در هر زمان
ظالمان و طاغیان را مى راند و انقلابیون را با روح جانبازى و فداکارى ، مدد مى
رساند.
از جمله مهمترین پیروزیهاى درخشان نگهبان حرم در قیام خود، گرفتن مشروعیت از حکومت
اموى بود، حضرت نشان داد که حکومت یزید در هیچ صورتى نماینده اسلام و مسلمانان نیست
و مورد رضایت امت نمى باشد، بلکه حکومتى دیکتاتورى است و پایه هاى آن بر
((شمشیر)) و ((نطع
[ بلى قربان گفتن ])) قرار دارد، نه اختیار امت .
پدر آزادگان گویى دینامیت در پایه هاى حکومت اموى کار گذاشت و آن را یکسره ویران
کرد و بدین ترتیب نشانه هاى طغیانگرى ، فسق و فجور و جبروت آنان را محو نمود. پس از
آن ، حکومت اموى به نمونه اى سیاه براى هر حکومت منحرف از حق و حقیقت بدل شد.
قیام سرور آزادگان ، ملتهاى اسلامى را از خواب غفلت بیدار کرد آنان نیز چون نیروىِ
درهم شکننده اى با دادن شعار آزادى ، استقلال و کرامت انسانى ، براى رهایى از آن
حکومت سیاه ، دست به قیامهاى پیاپى زدند؛ این قیامهاى پى درپى که ادامه قیام حسین (
علیه السّلام ) بود، سرانجام حکومت اموى را سرنگون کرد و از صفحه روزگار محو نمود.
ناگفته نماند جنایاتى که بر سر امام حسین و اهل بیتش ( علیهم السّلام ) آمد،
ناگهانى و غیر منتظره نبود، بلکه نتیجه مستقیم انحرافات و کجرویهاى سیاسى حُکّام و
مسؤ ولانى بود که به حکومت ، چون منبع درآمد و وسیله دستیابى به ثروتهاى کلان مى
نگریستند. آنان این مطلب را درک نکرده بودند که اسلام ، حکومت را ابزار خدمت به
جامعه و تحول فکرى و اقتصادى مردم مى داند و حاکم را در برابر خدا مسؤ ول مى شناسد
تا در اقتصاد امت ، درست رفتار کند، پس به شدت باید در آن احتیاط کند. رئیس دولت و
دیگر اعضاى حکومت حق ندارند براى خود یا بستگانشان امتیازى قایل شوند و بخشى از
اموال دولتى را به خودشان اختصاص دهند.
در راءس حاکمان منحرف ، خلفاى اموى قرار داشتند که بندگان خدا را به بردگى و اموال
الهى را ((تیول ))(2)
خود گرفته بودند. آنان علاوه بر ظلم به امّت و دست اندازى به کرامت آنان به طور خاص
، علویان را مورد ستم و تعدّى قرار مى دادند و شیعیانِ آنان را مى کشتند.
ابوالفضل ( علیه السّلام ) همه این محنتهاى سخت و ناگوار را که بر سر اهل بیتش و
دوستان آنان مى آمد، مشاهده مى کرد و بدون تردید در درونش سخت ترین انواع رنجها و
دردها را بجا مى گذاشت .
ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) پس از امام حسین ( علیه السّلام ) در حماسه کربلا
بزرگترین نقش را ایفا کرد و پس از سازنده این حماسه جاوید در دنیاى حق و عدالت امام
حسین ( علیه السّلام ) بر تمام اصحاب امام و افراد خاندان حضرت ، مقدم گشت ؛ زیرا
علاوه بر مواضع قهرمانانه حیرت آور و ایستادگى درخشانش در برابر لشکریان ابن زیاد،
خدمات بزرگى براى برادرش انجام داد. ابوالفضل ( علیه السّلام ) در میان اصحاب و اهل
بیت برادرش ، روحیه عزم ، ایستادگى و تصمیم بر شهادت و جانبازى در راه امام را مى
گسترد، مرگ را سبک مى گرفت و زندگى را ریشخند مى کرد. این پدیده بر یاران امام اثر
گذاشت و آنان جامه شهادت را به تن کردند و براى سربلندى کلمة اللّه به میدان جهاد
شتافتند.
عباس ( علیه السّلام ) در ایام سخت محنت بزرگ برادر، همراه امام ماند و او را ترک
نکرد، انواع نیکیها و خوبیها را در حق برادر انجام داد، با خون و جان از او دفاع
کرد، علمدار امام بود و سرپرست امور حضرت و دست نیرومند امام به شمار مى رفت .
راویان مى گویند: ((محبّت و اخلاص ابوالفضل نسبت به برادر،
قلب امام را فراگرفته بود تا آنکه خود را فداى برادر ساخت ، حضرت ( علیه السّلام )
دریغ مى کرد و اجازه پیکار نمى داد مگر پس از آنکه تمام اصحاب و مردان اهل بیت به
شهادت رسیدند زیرا توانمندى و حمایتگرى برادر را تا وقتى که زنده بود در کنار خود
حس مى کرد)).
هنگامى که عباس به شهادت رسید، امام حسین ( علیه السّلام ) غربت ، تنهایى و فقدان
برادر را احساس کرد و همه آرزوى خود را در زندگى از دست داد و به تلخى بر او گریست
و با قلبى حزین او را ندبه کرد و سپس به میدان جنگ شتافت تا برادر را در بهشت برین
دیدار کند.
سلام خدا بر تو باد اى ابوالفضل که در زندگى و شهادتت ، آیینه تمام نماى همه
ارزشهاى انسانى بودى و همین افتخار تو را بس که به تنهایى نمونه والایى از شهیدان
طف
(3) بودى که به قله مجد و کرامت دست یافتند.
سالیانى قبل بر آن بودم تا شرف نوشتن سیره ابوالفضل العباس ( علیه السّلام )
پیشاهنگ شرافت و کرامت این امت را نصیب خود سازم . یکى از فضلا و آقایان حوزه علمیه
نجف نیز این درخواست را از من داشت ، لیکن اشتغال به نوشتن دائرة المعارفى درباره
امامان اهل بیت ( علیهم السّلام ) مرا از پاسخگویى به این خواسته بازداشت تا آنکه
یکى از فرزندانم دچار حادثه اى ناگوار شد و من و او خاضعانه از خداوند، رفع این
گرفتارى را به دعا خواستیم . خداوند متعال دعاى من و او را اجابت کرد و او را نجات
داد، الحمدللّه . پس از آن فرزندم از من خواست تا کتابى درباره زندگى و شهادت
ابوالفضل ( علیه السّلام ) بنگارم و من هم خواسته اش را برآوردم ، موضوعى را که در
دست نوشتن داشتم متوقف کردم . و به امید آنکه خداوند موفّقم گرداند تا به گونه اى
روشن و کامل و در نظر گرفتن واقعیت و حفظ حقیقت ، آنچه را بایسته است بنگارم ،
متوجه حضرت ابوالفضل ( علیه السّلام ) گشتم و گام در این راه نهادم که :((مرا
لطف تو مى باید، دگر هیچ )).
باقر شریف القرشى
فصل اوّل : ولادت و رشد
پیش از پرداختن به ولادت و رشد ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) به اختصار از دودمان تابناک ایشان که در ساخت شخصیت و سلوک درخشان و زندگى سراسر حماسه ایشان اثرى ژرف داشتند، سخن مى گوییم .
دودمان درخشان
حَسَب و نَسَبى والاتر و درخشانتر از نسب حضرت ، در دنیاى حسب و نسب وجود ندارد. عباس از بطن خاندان علوى برخاسته است ، یکى از والاترین و شریفترین خاندانهایى که بشریت در طول تاریخ خود شناخته است ، خاندانى تناور و ریشه دار در بزرگى و شرافت که با قربانى دادن در راه نیکى و سودرسانى به مردم ، دنیاى عربى و اسلامى را یارى کرد و الگوهایى از فضیلت و شرف براى همگان بجا گذاشت و زندگى عامه را با روح تقوا و ایمان منوّر ساخت . در این جا اشاره اى کوتاه به ریشه هاى گرانقدرى که ((قمر بنى هاشم )) و ((افتخار عدنان )) از آنها بوجود آمد، مى کنیم .
پدر
پدر بزرگوار حضرت عباس ( علیه السّلام ) امیرالمؤ منین ، وصىّ رسول خدا( صلّى اللّه
علیه و آله ) در مدینه علم نبوت ، اولین ایمان آورنده به پروردگار و مصدق رسولش ،
همسر دخت پیامبرش ، همپایه ((هارون ))
براى ((موسى ))
نزد حضرت ختمى مرتبت ، قهرمان اسلام و نخستین مدافع کلمه توحید است که براى گسترش
رسالت اسلامى و تحقق اهداف بزرگ آن با نزدیکان و بیگانگان جنگید.
تمام فضیلتهاى دنیا در برابر عظمت او ناچیزند و در فضیلت و عمل ، کسى را یاراى
رقابت با او نیست . مسلمانان به اجماع او را پس از پیامبراکرم ( صلّى اللّه علیه و
آله ) داناترین ، فقیه ترین و فرزانه ترین کس مى دانند. آوازه بزرگیش در همه جهان
پیچیده است و دیگر نیازى به تعریف و توصیف ندارد.
عباس را همین سرافرازى و سربلندى بس که برخاسته از درخت امامت و برادر دو سبط
پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) است .
مادر
مادر گرامى و بزرگوار ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) بانوى پاک ، ((فاطمه دخت حزام بن خالد)) است . ((حزام )) از استوانه هاى شرافت در میان عرب به شمار مى رفت و در بخشش ، مهمان نوازى ، دلاورى و رادمردى مشهور بود. خاندان این بانو از خاندانهاى ریشه دار و جلیل القدر بود که به دلیرى و دستگیرى معروف بودند. گروهى از این خاندان به شجاعت و بزرگ منشى ، نامى شدند، از جمله :
1 عامر بن طفیل :
عامر برادر ((عمره ))، مادر مادربزرگ ((ام البنین )) بود که از معروفترین سواران عرب به شمار مى رفت و آوازه دلاورى او در تمام محافل عربى و غیر آن پیچیده بود تا آنجا که اگر هیاءتى از عرب نزد ((قیصر روم )) مى رفت در صورتى که با عامر نسبتى داشت ، مورد تجلیل و تقدیر قرار مى گرفت وگرنه توجهى به آن نمى شد.
2 عامر بن مالک :
عامر جدّ دوّم بانو ((ام البنین ))
است که از سواران و دلاوران عرب به شمار مى رفت و به سبب دلیرى بسیارش ، او را
((ملاعب الاسّنة )) (همبازى نیزه ها) لقب داده بودند.
شاعرى درباره اش مى گوید:
((عامر با سرنیزه ها بازى مى کند و بهره گردانها را یکجا از
آن خود ساخته است
)).(4)
علاوه بر دلاورى ، از پایبندان به پیمان و یاور محرومان بود و مردانگى او ضعیفان را
دستگیر بود که مورخان در این باب نمونه هاى متعددى از او نقل کرده اند.
3 طفیل :
طفیل پدر عمره (مادر مادر بزرگ ام البنین ) از نامدارترین دلاوران عرب بود و
برادرانى از بهترین سواران عرب داشت از جمله : ربیع ، عبیده و معاویه . به مادر
آنان ((ام البنین ))
گفته مى شد. این چند برادر نزد ((نعمان بن منذر))
رفتند.
در آنجا ((ربیع بن زیاد عبسى )) را که
از دشمنانشان بود، مشاهده کردند. ((لبید))
از خشم برافروخته شد و نعمان را مخاطب ساخته چنین سرود:
((اى بخشنده خیر بزرگ از دارایى ! ما فرزندان چهارگانه
((ام البنین )) هستیم )).
((ماییم بهترین فرزندان عامر بن صعصعه که در کاسه هاى بزرگ
به دیگران اطعام مى کنیم )).
((در میدان کارزار، میان جمجمه ها مى کوبیم و از کنام شیران
به سویت آمده ایم )).
((درباره او (ربیع ) از دانایى بپرس و پندش را به کار بند)).
((هشیار باش ! اگر از بدگویى و لعن بیزارى ، با او نشست و
برخاست مکن و با او هم کاسه مشو)).(5)
نعمان از ربیع روگردان شد و او را از خود دور کرد و به او گفت :
((از من دور شو و به هر سو که مى خواهى روانه شو و بیش از
این با اباطیلت مرا میازار)).
((چه راست و چه دروغ ، درباره ات چیزهایى گفته شد، پس عذرت
در این میان چیست ؟)).(6)
این که نعمان فوراً خواسته آنان را برآورد و ربیع را از خود راند، بیانگر موقعیت
والاى آنان نزد اوست .
4 عروة بن عتبه :
عروه پدر ((کبشه )) نیاى مادرى ام
البنین و از شخصیتهاى برجسته در عالم عربى بود. به دیدار پادشاهان معاصر خود مى رفت
و از طرف آنان مورد تجلیل و قدردانى قرار مى گرفت و پذیرایى شایانى از او به عمل مى
آمد.(7)
اینان برخى از اجداد مادرى حضرت ابوالفضل ( علیه السّلام ) هستند که متصف به صفات
والا و گرایشهاى عمیق انسانى بوده اند و به حکم قانون وراثت ، ویژگیهاى والاى خود
را از طریق ام البنین به فرزندان بزرگوارش منتقل کرده اند.
پیوند امام با ام البنین
هنگامى که امام امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) به سوگ پاره تن و ریحانه پیامبر
اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) و بانوى زنان عالمیان ، فاطمه زهرا( علیها السّلام
) نشست ، برادرش ((عقیل )) را که از
عالمان به انساب عرب بود فراخواند و از او خواست برایش همسرى برگزیند که زاده
دلاوران باشد تا پسر دلیرى به عرصه وجود برساند و سالار شهیدان را در کربلا یارى
کند.(8)
عقیل ، بانو ام البنین از خاندان ((بنى کلاب
)) را که در شجاعت بى مانند بود، براى حضرت انتخاب کرد. بنى کلاب در شجاعت و
دلاورى در میان عرب زبانزد بودند ولبید درباره آنان چنین مى سرود:
((ما بهترین زادگان عامر بن صعصعه هستیم )).
و کسى بر این ادعا خرده نمى گرفت . ((ابوبراء))
همبازى نیزه ها (ملاعب الاسنّه ) که عرب در شجاعت ، چون او را ندیده بود، از همین
خاندان است .(9)
امام این انتخاب را پسندید و عقیل را به خواستگارى نزد پدر ام البنین فرستاد. پدر
خشنود از این وصلت مبارک ، نزد دختر شتافت و او با سربلندى و افتخار، پاسخ مثبت داد
و پیوندى همیشگى با مولاى متقیان ، امیرمؤ منان ( علیه السّلام ) بست . حضرت در
همسرش ، خِرَدى نیرومند، ایمانى استوار، آدابى والا و صفاتى نیکو مشاهده کرد و او
را گرامى داشت و از صمیم قلب در حفظ او کوشید.
ام البنین و دو سبط پیامبر (ص )
ام البنین بر آن بود تا جاى مادر را در دل نوادگان پیامبر اکرم و ریحانه رسول خدا و
آقایان جوانان بهشت ، امام حسن و امام حسین ( علیهما السّلام ) پر کند؛ مادرى که در
اوج شکوفایى پژمرده شد و آتش به جان فرزندان نوپاى خود زد. فرزندان رسول خدا در
وجود این بانوى پارسا، مادر خود را مى دیدند و از فقدان مادر، کمتر رنج مى بردند.
ام البنین فرزندان دخت گرامى پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) را بر فرزندان
خود که نمونه هاى والاى کمال بودند مقدّم مى داشت و عمده محبت و علاقه خود را متوجه
آنان مى کرد.
تاریخ ، جز این بانوى پاک ، کسى را به یاد ندارد که فرزندان هووى
(10) خود را بر فرزندان خود مقدّم بدارد. لیکن ، ام البنین توجّه به
فرزندان پیامبر را فریضه اى دینى مى شمرد؛ زیرا خداوند متعال در کتاب خود به محبت
آنان دستور داده بود و آنان امانت و ریحانه پیامبر بودند؛ ام البنین با درک عظمت
آنان به خدمتشان قیام کرد و حقّ آنان را ادا نمود.
اهل بیت و ام البنین
محبت بى شائبه ام البنین در حق فرزندان پیامبر و فداکاریهاى فرزندان او در راه
سیدالشهداء بى پاسخ نماند، بلکه اهل بیت عصمت و طهارت در احترام و بزرگداشت آنان
کوشیدند و از قدردانى نسبت به آنان چیزى فروگذار نکردند. ((شهید))
که از بزرگان فقه امامیه است مى گوید:
((ام البنین از زنان بافضیلت و عارف به حق اهل بیت ( علیهم
السّلام ) بود. محبتى خالصانه به آنان داشت و خود را وقف دوستى آنان کرده بود. آنان
نیز براى او جایگاهى والا و موقعیتى ارزنده قایل بودند. زینب کبرى پس از رسیدن به
مدینه نزدش شتافت و شهادت چهار فرزندش را تسلیت گفت و همچنین در اعیاد براى تسلیت
نزد او مى رفت ...)).
رفتن نواده پیامبر اکرم ، شریک نهضت حسینى و قلب تپنده قیام حسین ، زینب کبرى ، نزد
ام البنین و تسلیت گفتن شهادت فرزندان برومندش ، نشان دهنده منزلت والاى ام البنین
نزد اهل بیت ( علیهم السّلام ) است .
ام البنین نزد مسلمانان
این بانوى بزرگوار، جایگاهى ویژه نزد مسلمانان دارد و بسیارى معتقدند او را نزد
خداوند، منزلتى والاست و اگر دردمندى او را واسطه خود نزد حضرت بارى تعالى قرار
دهد، غم و اندوهش برطرف خواهد شد. لذا به هنگام سختیها و درماندگى ، این مادر
فداکار را شفیع خود قرار مى دهند.
البته بسیار طبیعى است که ام البنین نزد پروردگار مقرب باشد؛ زیرا در راه خدا و
استوارى دین حق ، فرزندان و پاره هاى جگر خود را خالصانه تقدیم داشت .
مولود بزرگ
نخستین فرزند پاک بانو ام البنین ، سالار بزرگوارمان ابوالفضل العباس ( علیه
السّلام ) بود که با تولدش ، مدینه به گُل نشست ، دنیا پرفروغ گشت و موج شادى ،
خاندان علوى را فراگرفت . ((قَمَرى ))
تابناک به این خاندان افزوده شده بود و مى رفت که با فضایل و خون خود، نقشى جاودانه
بر صفحه گیتى بنگارد.
هنگامى که مژده ولادت عباس به امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) داده شد، به خانه
شتافت ، او را در برگرفت ، باران بوسه بر او فرو ریخت و مراسم شرعى تولد را درباره
او اجرا کرد. در گوش راستش اذان و در گوش چپ اقامه گفت . نخستین کلمات ، بانگ
روحبخش توحید بود که به وسیله پدرش پیشاهنگ ایمان و تقوا در زمین ، بر گوشش نشست و
سرود جاویدان اسلام ، جانش را نواخت :((اللّه اکبر... لا اله
الاّ اللّه )). این کلمات که عصاره پیام پیامبران و سرود
پرهیزگاران است ، در اعماق جان عباس جوانه زد، با روحش عجین شد و به درختى بارور از
ایمان بدل شد تا آنجا که در راه بارورى همیشگى آن ، جان باخت و خونش را به پاى آن
ریخت . در هفتمین روز تولد نیز بنا به سنّت اسلامى ، حضرت ، سر فرزند را تراشید،
همسنگ موهایش ، طلا (یا نقره ) به فقیران صدقه داد و همان گونه که نسبت به حسنین (
علیهما السّلام ) عمل کرده بود، گوسفندى به عنوان عقیقه ذبح کرد.
سال تولد
برخى از محققان برآنند که حضرت ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) در روز چهارم ماه شعبان سال 26 هجرى دیده به جهان گشود.(11)
نامگذارى
المؤ منین ( علیه السّلام ) از پس پرده هاى غیب ، جنگاورى و دلیرى فرزند را در
عرصه هاى پیکار دریافته بود و مى دانست که او یکى از قهرمانان اسلام خواهد بود، لذا
او را عباس (دُژم : شیر بیشه )(12)
نامید؛ زیرا در برابر کژیها و باطل ، ترشرو و پرآژنگ بود و در مقابل نیکى ، خندان و
چهره گشوده . همان گونه که پدر دریافته بود، فرزندش در میادین رزم و جنگهایى که به
وسیله دشمنان اهل بیت ( علیهم السّلام ) به وجود مى آمد، چون شیرى خشمگین مى غرّید،
گردان و دلیران سپاه کفر را درهم مى کوفت و در میدان کربلا تمامى سپاه دشمن را دچار
هراس مرگ آورى کرد. شاعر درباره حضرتش مى گوید:
((هراس از مرگ ، چهره دشمن را درهم کشیده بود، لیکن عباس در
این میان خندان و متبسم بود)).(13)
کنیه ها
به حضرت عباس ، این کنیه ها را داده بودند:
1 ابوالفضل :
از آنجا که حضرت را فرزندى به نام ((فضل ))
بود، او را به
((ابوالفضل )) کنیه داده بودند. شاعرى
در سوگ ایشان مى گوید: ((اى ابوالفضل ! اى بنیانگذار فضیلت و
خویشتندارى ! ((فضیلت )) جز تو را به
پدرى نپذیرفت )).(14)
این کنیه با حقیقت وجودى حضرت هماهنگ است و او اگر به فرض فرزندى به نام فضل
نداشت ، باز به راستى ابوالفضل (منبع فضیلت ) بود و سرچشمه جوشان هر فضیلتى به شمار
مى رفت ؛ زیرا در زندگى خود با تمام هستى به دفاع از فضایل و ارزشها پرداخت و خون
پاکش را در راه خدا بخشید.
حضرت پس از شهادت ، پناهگاه دردمندان شد و هرکس با ضمیرى صاف او را نزد خداوند شفیع
قرار داد، پروردگار رنج و اندوهش را برطرف ساخت .
2 ابوالقاسم :
حضرت را فرزند دیگرى بود به نام ((قاسم ))، لذا ایشان را ((ابوالقاسم )) کنیه داده بودند. برخى از مورخان معتقدند قاسم همراه پدر و در راه دفاع از ریحانه رسول اکرم در سرزمین کربلا به شهادت رسید و پدر، او را در راه خدا فدا کرد.
القاب
معمولاً القاب ، ویژگیهاى نیک و بد آدمى را مشخص مى سازد و هر کس را بر اساس خصوصیتى که دارد لقبى مى دهند. ابوالفضل را نیز به سبب داشتن صفات والا و گرایشهاى عمیق اسلامى ، لقبهایى داده اند، از آن جمله :
1 قمر بنى هاشم :
حضرت عباس با رخسار نیکو و تلا لؤ چهره ، یکى از آیات کمال و جمال به شمار مى رفت ، لذا او را قمر بنى هاشم لقب داده بودند. در حقیقت نه تنها قمر خاندان گرامى علوى بود، بلکه قمرى درخشان در جهان اسلام به شمار مى رفت که بر راه شهادت پرتو افشانى مى کرد و مقاصد آن را براى همه مسلمانان آشکار مى نمود.
2 سقّا:
از بزرگترین و بهترین القاب حضرت که بیش از دیگر القاب مورد علاقه اش بود، ((سقّا)) مى باشد. پس از بستن راه آب رسانى به تشنگان اهل بیت ( علیهم السّلام ) به وسیله نیروهاى فرزند مرجانه ، جنایتکار و تروریست ، جهت از پا درآوردن فرزندان رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) قهرمان اسلام ، بارها صفوف دشمن را شکافت و خود را به فرات رساند و تشنگان اهل بیت و اصحاب امام را سیراب ساخت که تفصیل آن را هنگام گزارش شهادت حضرت بیان خواهیم کرد.
3 قهرمان علقمى :
((علقمى )) نام رودى بود که حضرت بر کناره آن به شهات رسید و به وسیله صفوف به هم فشرده سپاه فرزند مرجانه ، محافظت مى شد تا کسى از یاران حضرت اباعبداللّه را یاراى دستیابى به آب نباشد و همراهان امام و اهل بیت ایشان تشنه بمانند. حضرت عباس با عزمى نیرومند و قهرمانى بى نظیر خود توانست بارها به نگهبانان پلید علقمى حمله کند، آنان را درهم شکند و متوارى سازد و پس از برداشتن آب ، سربلند بازگردد. در آخرین بار، حضرت در کنار همین رود، به شهادت رسید، لذا او را ((قهرمان علقمى )) لقب دادند.
4 پرچمدار:
از القاب مشهور حضرت ، پرچمدار (حامل اللواء) است ؛ زیرا ایشان ارزنده ترین پرچمها؛
پرچم پدر آزادگان ؛ امام حسین ( علیه السّلام ) را در دست داشتند.
حضرت به دلیل مشاهده تواناییهاى نظامى فوق العاده در برادر خود، پرچم را تنها به
ایشان سپردند و از میان اهل بیت و اصحاب ، او را نامزد این مقام کردند؛ زیرا در آن
هنگام سپردن پرچم سپاه از بزرگترین مقامهاى حساس در سپاه به شمار مى رفت و تنها
دلاوران و کارآمدان ، بدین امتیاز مفتخر مى گشتند. حضرت عباس نیز پرچم را با دستانى
پولادین برفراز سر برادر بزرگوارش به اهتزاز درآورد و از هنگام خروج از مدینه تا
کربلا، همچنان در دست داشت . پرچم از دست حضرت به زمین نیفتاد مگر پس از آنکه دو
دست خود را فدا کرد و در کنار رود علقمى به خاک افتاد.
5 کبش الکتیبه :
لقبى است که به بالاترین رده فرماندهى سپاه به سبب حسن تدبیر و دلاورى که از خود نشان مى دهد و نیروهاى تحت امر خود را حفظ مى کند، داده مى شود. این نشان دلیرى ، به دلیل رشادت بى مانند حضرت عباس در روز عاشورا و حمایت بى دریغ از لشکر امام حسین ( علیه السّلام ) بدو داده شده است . ابوالفضل در این روز، نیرویى کوبنده در سپاه برادر و صاعقه اى هولناک بر دشمنان اسلام و پیروان باطل بود.
6 سپهسالار:(15)
لقبى است که به بزرگترین شخصیت فرماندهى و ستاد نظامى داده مى شود. و حضرت را به سبب آنکه فرمانده نیروهاى مسلح برادر در روز عاشورا بود و رهبرى نظامى لشکر امام را بر عهده داشت ، این گونه لقب داده اند.
7 حامى بانوان :
از القاب مشهور حضرت ابوالفضل ، ((حامى بانوان (حامى الظعینه
) )) است . ((سید جعفر حلى
)) در قصیده استوار و زیباى خود در سوگ حضرت به این نکته چنین اشاره مى کند:
((حامى الظعینه کجا، ربیعه کجا، پدر حامى الظعینه ، امام
متقیان کجا و مُکَدَّم کجا)).(16)
به دلیل نقش حساس حضرت در حمایت از بانوان حرم و اهل بیت نبوت ، چنین لقبى به حضرت
داده شده است . ایشان تمام تلاش خود را مصروف بانوان رسالت و مخدرات اهل بیت نمود و
فرود آوردن از هودجها یا سوار کردن به آنهارا به عهده داشت و در طى سفربه کربلا این
وظیفه دشوار را به خوبى انجام داد.
لازم به ذکر است که این لقب را به یکى از جنگاوران و دلاوران عرب به نام
((ربیعة بن مُکَدَّم .)) که در راه دفاع از همسرش ،
شجاعت بى نظیرى از خود نشان داد، داده بودند.(17)
در میان مردم ((باب الحوائج )) است .
آنان به این مطلب یقین دارند که دردمند و نیازمندى قصد حضرت را نمى کند، مگر آنکه
خداوند حاجت او را برآورده و درد و اندوهش را برطرف مى سازد و گره مشکلات او را مى
گشاید. پسرم ((محمد حسین )) نیز قصد
درِ خانه حضرت کرد و رفع مشکلاتش را از او خواستار شد که دعایش برآورده شد و خداوند
رنج و اندوهش را برطرف ساخت .
ابوالفضل نسیمى از رحمتهاى الهى ، درِ رحمتى از درهایش و وسیله اى از وسایل اوست و
او را نزد خداوند منزلتى والاست . این موقعیت ، نتیجه جهاد خالصانه در راه خدا و
دفاع از آرمانها و اعتقادات اسلامى و پشتیبانى از سالار شهیدان در سخت ترین شرایط
است ؛ دفاع از ریحانه رسول خدا تا آخرین مرحله و جانبازى در راه اهداف مقدسش .
اینها برخى از لقبهاى حضرت است که ویژگیهاى شخصیت بزرگ و صفات نیک و مکارم اخلاق او
را بازگو مى کند.(18)
شمایل
حضرت آیتى از جمال و زیبایى بود. رخساره اش زیبا، چهره اش پرشکوه ، اندامش متناسب و نیرومند بود که آثار دلیرى و شجاعت را به خوبى نمایان مى ساخت . راویان او را خوبرو و زیبا وصف کرده اند و گفته اند: ((رشادت اندام و قامت ایشان به حدى بود که بر اسب نیرومند و بزرگى مى نشست ، لیکن در همان حال پاهایش بر زمین خط مى انداخت )).(19)
به خدا مى سپارمت :
قلب مادر آکنده از محبت به عباس و از زندگى نزد او عزیزتر و گرامیتر بود. مادر از
چشم حسودان بر او مى ترسید که مبادا به او آسیبى برسانند و رنجورش کنند، لذا او را
در پناه خداوند متعال قرار مى داد و ابیات زیر را درباره اش مى سرود:
((فرزندم را از چشم حسودان نشسته و ایستاده ، آینده و رونده
، مسلمان و منکر، بزرگ و کوچک و زاده و پدر در پناه خداوند یکتا قرار مى دهم
)).(20)
با پدر
امام امیرالمؤ منین حال فرزند خود را در کودکى بشدت رعایت مى کرد و عنایتى خاص به
او داشت ، خصوصیات ذاتى مبتنى بر ایمان و ارزشهاى عمیق انسانى خود را به فرزند
منتقل مى کرد و در چهره فرزندش قهرمانى از قهرمانان اسلام را مشاهده مى کرد که براى
مسلمانان صفحات درخشانى از سرافرازى و کرامت به یادگار خواهد گذاشت . امیرالمؤ منین
پسر را غرق بوسه مى کرد و فرزند، عواطف و قلب پدر را مسخّر کرده بود.
مورخان نقل مى کنند که : ((روزى امیرالمؤ منین ، عباس را در
دامان خود گذاشت ، فرزند آستینهایش را بالا زد و امام در حالى که بشدت مى گریست به
بوسیدن ساعدهاى عباس پرداخت . ام البنین حیرت زده از این صحنه ، از امام پرسید:
چرا گریه مى کنى ؟
حضرت با صدایى آرام و اندوه زده پاسخ داد: به این دو دست نگریستم و آنچه را بر
سرشان خواهد آمد به یاد آوردم .
ام البنین شتابان و هراسان پرسید: چه بر سر آنها خواهد آمد؟
حضرت با آوایى مملوّ از غم و اندوه و تاءثر گفت : آنها از ساعد قطع خواهند شد)).
این کلمات چون صاعقه اى بر ام البنین فرود آمد و قلبش را ذوب کرد و با دهشت و به
سرعت پرسید:
((چرا قطع مى شوند؟))
امام به او خبر داد که فرزندش در راه یارى اسلام و دفاع از برادرش ، حافظ شریعت
الهى و ریحانه رسول اللّه ( صلّى اللّه علیه و آله ) دستانش قطع خواهند شد. ام
البنین به شدت گریست و زنان همراه او نیز در غم و رنج و اندوهش شریک شدند.(21)
سپس ام البنین به دامن صبر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس گفت که فرزندش فدایى
سبط گرامى رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) و ریحانه او خواهد بود.
رشد
ابوالفضل العباس ، از بالندگى شایسته اى برخوردار بود و کمتر انسانى از چنین امکان
رشدى برخوردار مى گردد. حضرت در سایه پدرش ، (پرچمدار عدالت اجتماعى بر روى زمین )
رشد کرد و از علوم ، تقوا، گرایشهاى والا و عادات پاکیزه او بهره مند گشت ، تا آنکه
در آینده نمونه کامل و تصویرى گویا از امام متقیان باشد. مادرش بانو فاطمه نیز در
تربیت فرزند اهتمامى شایسته داشت و بذر همه صفات کمال و فضایل و خدادوستى را در
زمین بکر وجود فرزند کاشت ، که بر اثر آن ، حضرت عباس در تمام زندگى خود، طاعت خدا
و جلب مرضات او را در سرلوحه کار خود قرار داد.
ابوالفضل ، ملازم برادرانش ریحانه و دو سبط گرامى رسول اکرم ( صلّى اللّه علیه و
آله ) حسن و حسین ( علیهما السّلام ) سروران جوانان بهشت بود و از آنان اصول فضیلت
و بنیادهاى آداب والا را فراگرفت . مخصوصاً هماره با برادرش سیدالشهداء بود و در
سفر و حضر از او جدا نمى شد و از رفتار برادرش بشدت اثر گرفت و الگوهاى رفتارى او
را در جان خود استوار ساخت و صفات نیک او را در خود متمثل کرد تا آنجا که جلوه اى
کامل از برادر در خصوصیات و دیدگاههایش شد. امام نیز که محبت بى شائبه و جانبازى
او را نیک دریافته بود او را بر همه اهل بیت خود مقدم مى داشت و خالصانه به او محبت
مى ورزید.
الگوهاى تربیتى والاى ابوالفضل العباس ، او را به سطح مصلحان بزرگ بشریت رساند،
مصلحانى که با جانبازیهاى والا و تلاشهاى مستمر براى نجات بشریت از ذلّت و بندگى و
احیاى آرمانهاى بلند انسانى ، مسیر تاریخ را عوض کردند.
ابوالفضل از همان آغاز، آموخت که در راه اعلاى کلمه حق و برافراشتن پرچم اسلام که
خواهان آزاد کردن اراده انسانى و ایجاد جامعه برینى است که عدالت ، محبت و فداکارى
و ازخودگذشتگى بر آن حاکم باشد جان بازى کند. این اعتقادات بزرگ در جان عباس ریشه
داشت و با هستى اش عجین شده بود تا آنجا که با تمام قوا در راه آنها پیکار کرد.
طبیعى بود که چنین باشد؛ زیرا پدرش امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) و برادرانش ،
حسن و حسین ( علیهما السّلام ) نهال ارزشها را در جانش غرس کرده بودند؛
بزرگوارانى که مشعل حرّیت و کرامت را در دست گرفتند و افقهاى روشنى براى ملتهاى روى
زمین گشودند، تا آزادى و کرامت خود را باور کنند و حق و عدالت و ارزشهاى والاى
انسانى بر آنان حاکم باشد.
*****
تقدیم به بابالحوائج ابوالفضل عباس(ع)
ماه منیر
دست قلم گشته، ضریح دل است
کیست دخیلی که به دستت نبست؟!
بهتر از این دست، کجا هست، نیست
بوسه گهی بهتر از آن نیست، هست؟
تیر که بر ماه منیرت نشست
جبهه خورشید از این غم شکست
قامت سبز تو که از هم گسست
عشق خم آورد و به زانو نشست!
****
شب روز انتخاب است!
امشب دل من در التهاب است
عالم همگی در اضطراب است
امشب چه کلاس درس و مشقی است
یکریز صدای آب، آب است؟!
در مَهد یکی چو ماه تابان
از فَرطِ عطش به خواب ناب است
ای منتظران صبح فردا!
امشب، شبِ روزِ انتخاب است
قاسم یوسفی
اسیر دست خزان شد بهار سرخ گلو گلو بریده درخشید یار سرخ گلو
فغان که دشت بلا را گرفته کرکس ها چگونه لب بگشاید هزار سرخ گلو؟
حریم عزت حق را چگونه ترک کند به دست غول بیابان سوار سرخ گلو؟
علم به دست نظر کرد سوی لشگرگاه همان امیر که بود از تبار سرخ گلو
سراغ مشک بگیرد رود به سوی فرات؟ که گر گرفته کنون کشتزار سرخ گلو
گلو بریده پذیرفت تیر حرمله را به روی دست" همان یادگارسرخ گلو
و خیمه خیمه نگهبان غنچه هاگردید همان اسیر نحیف و نزار سرخ گلو
و بهت حاکم دلهای هرچه انسان شد و خیره شد فلک از اعتبار سرخ گلو
تقدیم به یاران/ یا حق
طالع بینی شخصی متولدین آذر ماه |
مشخصات کلی
متولدین آذرماه:
پر شانسترین فرد ، ساده و بی آلایش ،
عاشق تعلیم و تربیت ، سازشکار ، با هوش و با
نشاط ، اهل دین و مذهب و معنویّات ، کنجکاو ،
خوش قلب ، دوست داشتنی ، علاقهمند به مسافرت
و گردش ، اجتماعی و خوش مشرب ، اهل تجربه ،
سخاوتمند ، با ذوق ، چالاک ، یک دفعه حرف
شیرین می پراند ، انعطاف پذیر ، فراموشکار ،
اهل عدالت ، مشتاق و پر انرژی ، زود خسته می
شود ، علاقهمند به معاشرت و دوست یابی ،
مرتّب کار عوض می کند ، عاشق تنوّع ، شاد و
خندان ، با شهامت ، پاک و معصوم ، دعوائی و
زودرنج ، اهل فرار از مسئولیّت ، خوش ذات ،
صادق ، کم دقّت ، خوش بین ، منطقی ، مهمان
دوست ، ولخرج ، رک گو ، اهل سؤال و جواب ،
دمدمی مزاج ، برای دوست هر کاری می کند ، عاشق
شهرت و افتخار ، خونگرم ، با معلومات ، سریع
الانتقال و باهوش ، خوش گذران ، چیز فهم ،
مشتاق بیان حقایق .
اهل منطق و واقعیت، مهمان دوست، بی ریا و پول خرج کن، بی نظم و انضباط، راستگو اما بد زبان و درشتگو، زبان متولد این ماه نیشدار و پر کنایه است اما قلبش پاک و صمیمی و بی ریا ست. بیشتر اهل شکار افتخارات و شهرت است تا اهل شکار و پول و مادیات
www.loo3.comبدانکه در روز ورود آن حضرت به کربلا خلاف است واصح اقوال آنست که ورود آن جناب به کربلا در روز دوم محرم الحرام سال شصت و یکم هجرت بوده و چون به آن زمین رسید پرسید که این زمین چه نام دارد؟ عرض کردند کربلا مینامندش، چون حضرت نام کربلا شنید گفت:
اّلّلهُمَّ اِنّ اَعُوذُبِکَ مِنَ الْکَرْبِ وَالْبَلآءِ
پس فرمود که این موضوع کرب و بلا و محل محنت و عنا است فرود آئید که اینجا منزل و محل خیام ما است، و این زمین جای ریختن خون ما است. و در این مکان واقع خواهد شد قبرهای ما، جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به اینها پس در آنجا فرود آمدند. و جز نیز با اصحابش در طرف دیگر نزول کردند و چون روز دیگر شد عمر بن سعد (ملعون) با چهار هزار مرد سوار به کربلا رسید و در برابر لشکر آن امام مظلوم فرود آمدند.
ابوالفرج نقل کرده پیش از آنکه ابن زیاد عمر سعد را به کربلا روانه کند او را ایالت ری داده و والی ری نموده بود چون خبر به ابن زیاد رسید که امام حسین علیه السلام به عراق تشریف آورده پیکی به جانب عمر بن سعد فرستاد که اولا برو به جنگ حسین و او را بکش و از پس آن به جانب ری سفر کن. عمر سعد به نزد ابن زیاد آمده گفت ای امیر از این مطلب عفو نما گفت ترا معفو میدارم و ایالت ری از تو باز میگیرم عمر سعد مردد شد مابین جنگ با امام حسین علیه السلام و دست برداشتن از ملک ری لاجرم گفت مرا یک شب مهلت ده تا در کار خویش تاملی کنم پس شب را مهلت گرفته و در امر خود فکر نمود، آخرالامر شقاوت بر او غالب گشته جنگ سیدالشهداء علیه السلام را به تمنای ملک ری اختیار کرد، روز دیگر به نزد ابن زیاد رفت و قتل امام علیه السلام را بر عهده گرفت پس ابن زیاد با لشکر عظیم او را به جنگ حضرت امام حسین علیه السلام روانه کرد.
سبط ابن الجوزی نیز فریب به همین مضمون را نقل کرده، پس از آن محمد بن سیرین نقل کرده که میگفت معجزهای از امیرالمومنین علیه السلام در این باب ظاهر شد، چه آن حضرت گاهی که عمر سعد را در ایام جوانیش ملاقات می کرد به او فرموده بود وای بر تو یابن سعد چگونه خواهی بود در روزی که مردد شوی مابین جنت و نار و تو اختیار جهنم کنی.
و بالجمله چون عمر سعد وارد کربلا شد عروه بن قیس احمسی را طلبید و خواست که او را به رسالت به خدمت حضرت بفرستد و از آن جناب بپرسد که برای چه به اینجا آمدهای و چه اراده داری، چون عروه از کسانی بود که نامه برای آن حضرت نوشته بود حیا میکرد به سوی آن حضرت برود و چون سخن گوید، گفت مرا معفو دار و این رسالت را به دیگری واگذار، پس ابن سعد بهر یک از رؤسای لشکر که می گفت باین علت ابا میکردند زیرا که اکثر آنها از کسانی بودند که نامه برای آن جناب نوشته بودند و حضرت را به عراق طلبیده بودند پس کثیر بن عبدالله که ملعونی شجاع و بیباک و بیحیائی فتاک بود برخاست و گفت که من برای این رسالت حاضرم و اگر خواهی ناگهانی او را به قتل در آورم عمر سعد گفت این را نمیخواهم ولیکن برو به نزد او و بپرس که برای چه باین دیار آمده. پس آن لعین متوجه لشکرگاه آن حضرت شد. ابوثمامة صائدی را چون نظر بر آن پلید افتاد به حضرت عرض کرد که این مرد که به سوی شما میآید بدترین اهل زمین و خونریزترین مردم است این بگفت و به سوی کثیر شتافت و گفت اگر به نزد حسین علیه السلام خواهی شد شمشیر خود را بگذار و طریق خدمت حضرت را پیش دار گفت لاوالله هرگز شمشیر خویش را فرو نگذارم همانا من رسولم اگر گوش فرا دارید ابلاغ رسالت کنم وار نه طریق مراجعت گیرم. ابوثمامه گفت پس قبضه شمشیر ترا نگه می دارم تا آنکه رسالت خود را بیان کنی و برگردی گفت به خدا قسم نخواهم گذاشت که دست بر شمشیرم گذاری گفت به من بگو آنچه داری تا به حضرت عرض کنم و من نمیگذارم که چون تو مرد فاجر و فتاکی با این حال به خدمت آن سرور روی، پس لختی با هم بد گفتند و آن خبیث به سوی عمر سعد برگشت و حکایت حال را نقل کرد، عمر قره بن قیس حنظلی را برای رسالت روانه کرد. چون قره نزدیک شد حضرت با اصحاب خود فرمود که این مرد را میشناسید؟ حبیب من مظاهر عرض کرد بله مردیست از قبیله حنظله و با ما خویش است و مردی است موسوم به حسن رای و من گمان نمیکردم که او داخل لشکر عمر سعد شود. پس آن مرد آمد به خدمت آن حضرت و سلام کرد و تبلیغ رسالت خود نمود، حضرت در جواب فرمود که آمدن من بدینجا برای آنست که اهل دیار شما نامههای بسیار به من نوشتند و به مبالغه بسیار مرا طلبیدند، پس اگر از آمدن من کراهت دارید برمیگردم و میروم پس حبیب رو کرد به قره و گفت وای بر تو ای قره از این امام به حق روی میگردانی و به سوی ظالمان میروی بیا یاری کن این امام را که به برکت پدران او هدایت یافتهای، آن بیسعادت گفت پیام ابن سعد را ببرم و بعد از آن با خود فکر میکنم تا ببینم چه صلاح است. پس برگشت به سوی پسر سعد و جواب امام را نقل کرد، عمر گفت امیدوارم که خدا مرا از محاربه و مقاتله با او نجات دهد. پس نامهای بابن زیاد نوشت و حقیقت حال را در آن درج کرده برای ابن زیاد فرستاد. حسان بن فائد عبسی گفت که من در نزد پسر زیاد حاضر بودم که این نامه بدو رسید چون نامه را باز کرد و خواند گفت:
یعنی الحال که چنگالهای ما بر حسین بند شده در صدد نجات خود برآمده و حال آنکه ملجاء و مناصی از برای رهائی او نیست. پس در جواب عمر نوشت که نامه تو رسید به مضمون آن رسیدم، پس الحال بر حسین عرض کن که او و جمیع اصحابش برای یزید بیعت کنند تا من هم ببینم رای خود را در باب او بر چه قرار خواهد گرفت والسلام. پس چون جواب نامه به عمر رسید آنچه عبیدالله نوشته بود به حضرت عرض نکرد. زیرا که میدانست آن حضرت به بیعت یزید راضی نخواهد شد. ابن زیاد پس از این نامه نامة دیگری نوشت برای عمر سعد که یابن سعد حایل شو میا حسین و اصحاب او و میان آب فرات و کار را برایشان تنگ کن و مگذار که یک قطره آب بچشند چنانکه حائل شدند میان عثمان بنعفان تقی زکی و آب در روزی که او را محصور کردند. پس چون این نامه به پسر سعد رسید همان وقت عمر بن حجاج را با پانصد سوار بر شریعه موکل گردانید و آن حضرت را از آب منع کردند، و این واقعه سه روز قبل از شهادت آن حضرت واقع شد و از آن روزی که عمر سعد به کربلا رسید پیوسته ابن زیاد لشکر برای او روانه میکرد، تا آنکه به روایت سید تا ششم محرم بیست هزار سوار نزد آن ملعون جمع شد. و موافق بعضی از روایات پیوسته لشکر آمد تا به تدریج سی هزار سوار نزد عمر جمع شد، و ابن زیاد برای پسر سعد نوشت که عذری از برای تو نگذاشتم در باب لشکر باید مردانه باشی و آنچه واقع میشود در هر صبح و شام مرا خبر دهی.
پس چون حضرت آمدن لشکر را برای مقاتله با او دید به سوی ابن سعد پیامی فرستاد که من با تو مطلبی دارم و میخواهم ترا ببینم، پس شبانگاه یکدیگر را ملاقات نموده و گفتگوی بسیار با هم نمودند پس عمر به سوی لشکر خویش برگشت و نامه به عبیدالله بن زیاد نوشت که ای امیر خداوند آتش برافروخته نزاع ما را با حسین خاموش کرد و امر امت را اصلاح فرمود، اینک حسین (علیه السلام) با من عهد کرده که برگردد به سوی مکانی که آمده یا برود در یکی از سرحدات منزل کند و حکم او مثل یکی از سایر مسلمانان باشد در خیر و شر یا آنکه برود در نزد امیر یزید دست خود را در دست او نهد تا او هر چه خواهد بکند. و البته در این مطلب رضایت تو و صلاحیت امت است.
مؤلف گوید: اهل سیر و تواریخ از عقبه بن سمعان غلام رباب زوجه امام حسین علیه السلام نقل کردهاند که گفت من با امام حسین علیه السلام بودم از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق واز او مفارقت نکردم تا وقتی که به درجه شهادت رسید، و هر فرمایشی که در هر جا فرمود اگرچه یک کلمه باشد خواه در مدینه یا در مکه یا در عراق یا روز شهادتش تمام را حاضر بودم و شنیدم این کلمه را که مردم میگویند آن حضرت فرمود دست خود را در دست یزید بن معاویه گذارد، نفرمود.
فقیر گوید: پس ظاهر آنست که این کلمه را عمر سعد از پیش خود در نامه درج کرده تا شاید اصلاح شود و کار به مقاتله نرسد چه آنکه عمر سعد از ابتداء جنگ با آن حضرت را کراهت داشت و مایل نبود.
و بالجمله چون نامه به عبیدالله رسید و خواند گفت این نامه شخص ناصح مهربانی است با قوم خود و باید قبول کرد. شمر ملعون برخاست و گفت ای امیر آیا این مطلب را از حسین قبول میکنی؟ به خدا سوگند که اگر او خود را به دست تو ندهد و در پی کار خود رود، امر او قوت خواهد گرفت و ترا ضعف فرو خواهد گرفت اگر خلاف کند دفع او را دیگر نتوانی کرد، لکن الحال به جنگ تو گرفتار است و آنچه رایت در باب او قرار گیرد از پیش میرود. پس امر کن که در مقام اطاعت و حکم تو برآید پس آنچه خواهی از عقوبت یا عفو در این باب به عمر بن سعد با تو آن را روانه می کنم و باید ابن سعد آن را بر حسین و اصحابش عرض نماید اگر قبول اطاعت من نمودند، ایشان را سالماً به نزد من بفرستد و اگر نه با ایشان کارزار کند و اگر پسر سعد از کارزار با حسین اباء نماید تو امیر لشکر میباش و گردن عمر را بزن و سرش را برای من روانه کن.
پس نامه نوشته به این مضمون:
ای پسر سعد من ترا
نفرستادم که با حسین رفق و مدارا کنی و در جنگ با او مسامحه و مماطله نمائی و
نگفتم سلامت و بقای او را متمنی و مترجی باشی و نخواستم گناه او را عذرخواه
گردی و ازبرای او به نزد من شفاعت کنی، نگران باش اگر حسین و اصحاب او در مقام
اطاعت و انقیاد حکم من میباشند پس ایشان را به سلامت برای من روانه نما؛ و اگر
اباء وامتناع نمایند با لشکر خود ایشان را احاطه کن و با ایشان مقاتلت نما تا
کشته شوند و آنها را مثله کن همانا ایشان مستحق این امر میباشند و چون حسین
کشته شد سینه و پشت او را پایمال ستوران کن چه او سرکش و ستمکار است و من
دانستهام که سم ستوران مردگان را زیان نکند چون بر زبان رفته است که اگر او را
کشم اسب بر کشته او برانم این حکم باید انفاذ شود. پس اگر به تمام آنچه امرت
کنم اقدام نمودی جزای شنونده و پذیرنده به تو میدهم و اگر نه از عطا محرومی و
از امارات لشکر معزول و شمر بر آنها امیر است و منصوب والسلام. آن نامه را به
شمر داد و به کربلا روانه نمود.
ویژگیهای مدیر موفق و مدیر خلاق( 240 نکته در مورد مدیر موفق)
مدیر موفق کیست؟
سخن گفتن از مدیریت بدین معنا نیست که انسان چگونه بتواند یک اداره و یا سازمان
مشخص را اداره نماید، بلکه مراد از مدیریت این است که ما چه قوانین را برای مدیریت
داشته باشیم و چگونه بتوانیم در هر شرایط و زمان خود را به آن قوانین پایبند بدانیم
و مدیریت خود مان را آنطور با قوانین جامعه مورد نظر هماهنگ کنیم که نه خود ما و نه
جامعه از آن ضرر ببیند؟
در همهء تمدن های بشری این یک امر پذیرفته شده است که اداره کننده ء سالم، راستکار،
راستگوی و پای بند به قانون را مردم می پسندند. همهء ادیان و مکتبهای بشری اصولی را
در زمینه ای وضع کرده اند تا جامعه را بسوی خیر و فلاح بکشانند، این اشخاص هستند که
قانون را زیر پای میگذازند، آنرا توجیه غلط میکنند و مورد استفادهء سوء قرار
میدهند. بعبارت دیگر مشکل اصلی در نبود قانون نیست بلکه مشکل در عدم رعایت و تطبیق
قانون است.
بدون شک قوانین در ذات خود برتری ها و بهتری های نسبت به یکدیگر دارند، اما در
مجموع هیچ قانون انسانها را تشویق به ظلم و تجاوز به حق دیگران نمیکند .
پس از دیدگاه شما یک مدیر موفق چه کسی است؟
مدیر موفق کسی است که:
1-مسئولیت پذیری در برابر کار ها ، فعالیتها و شکستها
2-تمایل براى بهبود انجام کارها و به کار گیری ابتکار عمل
3-قلمداد کردن کارها به عنوان سرگرمی لذت بخش نه به عنوان بارى بر دوش
4-برخورداری از توانایى کافى در زمان بندى مناسب براى انجام فعالیتها
5-توانایى انجام کارها در فشرده ترین زمان ممکن
6-درک و پذیرش منطقی شرایط و پشتکار فراوان برای انجام فعالیتها
7-اعتماد وافر نسبت به سایر افراد و مردم
8-انجام فعالیت به منظور دستیابى و تحقق موفقیت
9-فراگرفتن ابزارها و روشهاى تقویت حافظه
10-برخورداری از نیروی جسمانی و سلامت بدنی
11-داشتن دیدگاههای روشن و آشکار واندیشه ی نافذ و بینشی فراگیر
12-داشتن آرزوهایی هدفمند و قابل دستیابی و به عبارتی نزدیک به حقایق
13-انعطاف پذیری در عین استواری و پایداری در رسیدن به اهداف
14-میانه روی وپرهیزاز افراط و تفریط
15-برخورداری از شخصیت پایدار و غیر متزلزل
16-بردباری و صبر در حل مشکلات
17-خویشتن داری در جایگاهها و موقعیتهای سخت و برانگیزاننده
18-آرامش در برابر بحران
19-واقع بینی در برخورد با مسائل
20-رعایت اصول و موازینی ( ارزش ) چون نظم ، ترتیب و احترام به زمان بندیها
احترام به مقررات و آئیین نامه های سازمانی
21-یکسان نگری به حال و آینده (چرا که نبایستی این دو را فدای یکدیگر کرد)
22-قاطع بودن در تصمیم گیری و درگیر شک و تردید نگشتن
23-پایبندی به تصمیماتی که با اندیشه و مشاوره اتخاذ گردیده اند
24-روحیه هم کارى وهم بستگی در سیستم مدیریتى
25-داشتن روحیه انتقاد پذیر
26-سیستم مدیریتی هدف گراو واقع گرا.
27-گوش فرا دادن به صحبت ها و نظرات دیگران و احترام به آنها
حال شخصی که مدیریت یک اداره ویا مدرسه را بعهده دارد باید همهء صفات ممتاز را نسبت
به سائرین باید داشته باشد، در این امر تنها خود پیامبر(ص) بعد از خداوند (ج) شارع
دین و معصوم است، باقی همهء جانشینان ایشان از این امر مستثنی نیستند و باید در
صفات ایمان، تقوی، دانش، عدالت، طهارت، راستی، وفا، شجاعت، همت، مدیریت، قاطعیت،
فصاحت، بلاغت، حکمت، درایت، شناخت و... در آخر حتی در حسن صورت نسبت به همهء افراد
جامعه برتر باشد.
برای تشخیص چنین شخصی چه چیزی لازم است وچگونه می توان ان را از دیگران تمییز
داد؟این یک سؤال اساسی است. در جوامع عقب مانده که سطح دانش و بینش پایان است، حتی
مردم در شناخت اصول و قوانین خود از آگاهی اندکی برخوردار نیستند این انتخاب خیلی
مشکل است .
راه حل اینست که مردم با یک اخلاص و دید درست کسانی را از میان خود که به ایشان
گمان نیک دارند انتخاب نمایند و آنهارا ملزم بسازند که از میان خود کسی را برای
ادای این امر خطرناک و بسیار دشوار بر گزینند، این یگانه راهست .
اگر در انتخاب مردم صفات غیر از صفات در بالا ذکر شده، مثل قوم، قبیله، نژاد، زبان،
پول و... مقصود و منوط بود اینجاست که از ابتداء ما به سوء مدیریت دچار میشویم، چون
در یک بینش بسیار ابتدائی مدیر باید ارضای خاطر کسانی را که برایش بخاطر قوم،
قبیله، نژاد، زبان، پول و... رأی داده اند نگاهدارد، در غیر این صورت بقایی خود را
نا ممکن میداند.
هر چه اگر انتخاب به اساس شروط و ارزشهای خوب یاد شدهء قبلی باشد، چنین رئیسی
هیچگاه ارزشهای مطرح نزد خود را بخاطر ارضای دیگران زیر پای نمیگذارد و در صورت
بکار گرفتن عدالت اجتماعی حامیان بیشتر و صادقتر پیدا میکند .
منبع:http://www.edunews.ir
*************************************
ویژگی مدیر خلاق
مدیر خلاق و نو آور کسی است که از هیچ چیز ،همه چیز می آفریند.
مدیر خلاق با استفاده از نیروی ذاتی و تخیل خلاق خود ،امکانات بالقوه را به بالفعل
تبدیل می کند. او:
1-اعتماد به نفس داردو مقاوم و مصمم و سمج است.
2-قدرت تحمل ابهامات را دارد و دیرتر خسته و کلافه و سردر گم
می شود.
3-به پدیده ها نگاهی غیر مرسوم دارد.
4-قدرت اطلاعات تخصصی و عمومی زیادی دارد.
5-در مدیریت خود از سبک رهبری تفویضی استفاده می کند وبسیار انعطاف پذیر است.
6- ثبات فکری دارد و ساده ا نگار نیست.
7- تجربه پزوهشی اش او را به دنبال فکر های بکر و دست نخورده
می کشاند.
8- جسارت برخورد با مسایل پیچیده را دارد.
9- علاقه وافری به کار و تلاش و کوشش دارد.
10- دقیق و ریز نگر است و به دقت به اطراف نظر می افکند.
11- در ضمن استقلال رای و قضاوت ،حوصله وتوانایی شنیدن و
هم جوشی افکار را دارد.
12- خطر پذیر است.
13- مهارت های ادراکی وانسانس زیادی دارد.
14- سریع الانتقال است و قدرت حل مسائل را دارد.
15-برای پیشبرد اهداف خود ،از ارتباطات گروهی و شخصیتی استفاده می کند.
16- برنامه ریزی او بلند مدت و راهبردی است.
17- فرصت طلب و موقعیت جوست و قبل از دیگران طرح های خود را ارائه می دهد.
18- سنت شکن و نو گراست.
19- گیرنده های قوی و حساسی دارد.
20- هوش های چند گانه او از متوسط جامعه بالاتر است.
آیا شما یک مدیر خلاق می شناسید؟؟؟
www.mudir.myblog.ir
**************************************************
رموز مدیریت موفق
- مدیریت موفق یعنی رسیدن به دست آوردهای فوق العاده با به کارگیری افراد معمولی
- مدیر موفق باید این توانایی را داشته باشد که حوزه ای را که گروه می تواند در آن
بهترین باشد تعیین کند .
- همه کارها به صورت تیمی انجام می شود نه به صورت فردی . نتیجه کار یک مدیر نتیجه
کار تیم اوست .
- در خودتان عمل گرایی و احساس اضطراب برای به انجام رساندن کارها را تقویت کنید .
- سرعت عمل برای موفقیت ضروری است . آن را به دست بیاورید ، بهیود ببخشید و به کار
بگیرید .
- برای اینکه در حوزه خود مدیر موفقی شوید ، زودتر سر کار حاضر شوید ، سخت تر کار
کنید و دیرتر کار را تعطیل کنید .
- مدام از خودتان بپرسید : ((چه کاری است که انجام آن فقط از من بر می آید و اگر
آن را به خوبی انجام دهم یک تغییر اساسی به وجود خواهد آمد ؟ ))
- مشخص کنید در چه زمینه هایی قوی هستید و روی زمینه هایی متمرکز شوید که می توانید
در آنها نقش اساسی داشته باشید .
- کارها را آسان کنید . مدام دنبال راه هایی باشید که کارتان را سریع تر ، بهتر و
آسان تر به انجام بر سانید .
- به تعویق انداختن عمدی را برای کارهای کم ارزش به کار گیرید و انجام آنها را برای
مدت نامعینی به تعویق بیندازید .
- کدام مرحله از کار است که شما را محدود کرده و سرعت دست یابی به هدف های اصلی تان
را تعیین می کند ؟
- (( هر چیزی را می شود دگردگون کرد . افراد را باید با ارائه الگوی مناسب رهبری
کرد . )) راس پروت
- از انجام کارهای غیر مترقبه نترسید . وقتی به پیش می روید ، امنیت شما بیشتر از
زمانی است که ثابت ایستاده باشید .
- وضوح و روشنی کلید مدیریت موفق است : هدف های خود را روشن کنید .
- قصد انجام چه کاری را دارید ؟ روش تان چبست ؟
- عمل گرا باشید ! مدیریت یعنی پی گیری کارها . اگر نمی توانید عمل گرا باشید فکر
مدیریت را از سرتان بیرون کنید .
- نیروها یتان را متمرکز کنید . ببینید چه کار بخصوصی را بهتر انجام می دهید و
بیشتر به آن کار بپردازید .
- انعطاف پذیری در زمان تغییرات بزرگ یکی از ویژگی های ضروری مدیریت است .
- توانایی تصمیم گیری درست بیش از هر عامل دیگری تعیین کننده موفقیت شماست
ادامه ، نکاتی در مورد مدیر موفق
واقعیت ها را در نظر بگیرید ! نه تنها واقعیت های آشکار را بلکه واقعیت های مفروض
یا آنچه وقوعش را دارید . اما مواظب باشید که واقعاً واقعیت داشته باشند .
· پیش فرض های نادرست زیربنای همه شکست ها هستند . پیش فرض های شما کدامند ؟ اگر
درست نباشند چه ؟
· به حس برتر اعتماد کنید و به ندای درونتان گوش بدهید .
· اگر همیشه همان کارهایی را بکنید که تا به حال کرده اید همیشه همان چیزهایی را به
دست خواهید آورد که تا به حال به دست آورده اید .
· برای به دست آوردن چیزی که تا به حال به دست نیاورده اید باید تبدیل به کسی بشوید
که تا به حال نبوده اید .
· آیا در بین کسانی که برایتان کار می کنند کسی هست که اگر آنچه را اکنون درباره اش
می دانید از ابتدا می دانستید هرگز استخدامش نمی کردید ؟
· از روش فکری (( نوک کوه یخ )) استفاده کنید . هر اتفاق غیر منتظره ای را نشانه
ای از بروز یک جریان در نظر بگیرید .
· کار را پی گیری کنید و باز هم پی گیری کنید تا به اتمام برسد و نتیجه مورد نظر به
دست بیاید .
· دنیا را همانطور که هست بپذیرید و نخواهید که حتماً مطابق میل شما باشد .
· روی نقاط قوت تان متمرکز شوید . برای بهتر کردن وضعیتی که در آن هستید چه کاری
است که فقط از عهده شما بر می آید ؟
· به محض اینکه هدفتان را مشخص کردید تمام ذهنتان را تا زمانی که به آن برسید روی
هدف متمرکز کنید .
· جرأت پیشروی داشته باشید . در مدیریت ، شهامت نشانه برجستگی است .
· اگر می خواهید چیزی را به انسان ها یاد بدهید باید در آن مورد برایشان یک الگو
باشید . هیچ راه دیگری وجود ندارد . آلبرت شوایتزر بشر دوست ، برنده جایزه نوبل
· از بهانه آوردن و دیگران را مقصر دانستن دوری کنید . یک مدیر همیشه می گوید : ((
اگر اشکالی هست ، مسئولیتش با من است . ))
· زمینه هایی که در آنها می توانید نتایج کلیدی به دست آورید شناسایی کنید و خودتان
را وقف این کنید که در همه این زمینه ها عملکرد بسیار خوبی داشته باشید .
· مداوم در جستجوی راه هایی برای افزایش بهره وری ، کاریی و بازدهی باشید .
· شروع دوباره را در ذهن تان مجسم کنید . به این فکر کنید که خودتان و کارتان را هر
سال از نو بیافرینید .
· ساختار فعالیت هایتان را مرتباً بهبود ببخشید . مدام از ابتکارها و تدبیرهای
خودتان برای فعالیت های ارزشمند تر استفاده کنید .
· افراد با ارزش ترین سرمایه های شما هستند . فقط انسان ها هستند که می توانید
کارایی و ارزش آنها را با مدیریت درست افزایش دهید .
· شما هم بک از همان مدیرانی بشوید که کارکنان با میل خودشان و بدون در نظر گرفتن
پست و مقام از آنها پیروی می کنند .
· کار هر کس به طریقی راضی کردن مشتری های خودش است . مشتری شما چه کسانی هستند و
عملکرد شما چگونه است ؟
· مدام به کارکنان بگویید که چقدر خوب هستند و چقدر کاری که انجام می دهند مهم است
.
· همیشه آماده باشید تا اگر کسی ایده تازه و بهتری پیشنهاد کرد آن را جایگزین ایده
قدیمی خودتان کنید .
· (( خودتان را در مقابل دریای مشکلات مسلح کنید تا به آنها پایان دهید . )) شکسپیر
· اصولاً در تجارت میزان موفقیت مالی نشان دهنده میزان موفقیت یک مدیر است . مدام
در جستجوی راه های افزایش درآمد و کاهش هزینه ها باشید .
· مدیر موفق برای خودش استانداردهای بالا وضع می کند . به عملکرد ضعیف یا متوسط
رضایت ندهید .
· اصل (20 / 80 ) را در همه کارهایتان در نظر داشته باشید . 80 درصد از دستاوردهای
هر کس نتیجه 20 درصد از فعالیت های اوست . با ارزش ترین فعالیت های شما کدامند ؟
· مدیران برتر باعث شادی و شگفتی مشتری هایشان هستند . آیا شما هم همین طور هستید ؟
· کیفیت یعنی همان چیزی که مشتری می خواهد . مشتری های شما کیفیت را چطور تعریف می
کنند ؟
· هر فرد عادی موقع کار حداکثر از 50 درصد توان خود استفاده می کند . وظیفه شما به
کار انداختن آن 50 درصد دیگر است .
· قدردانی و تشویق قدرتمند ترین ابزار برای ساختن کارکنانند .
· رهبران خوب می خواهند مطمئن شوند که همه کارکنان می دانند هر روز باید چه کارهایی
را انجام دهند .
· (( آیا من برای تو اهمیت دارم ؟ )) جواب این سؤال را در هر موقعیتی که پیش می آید
به کارکنان بدهید .
· با تعیین هدف مدیریت کنید . به کارکنان بگویید که دقیقاً چه کارهایی می خواهید
انجام دهند و سپس از سر راهشان کنار بروید .
· با دادن مسئولیت مدیریت کنید . این یکی از روش های نیرومند برای پروراندن کارکنان
است .
· با مستثنا کردن ، مدیریت کنید . فقط در مواردی از کارکنان گزارش بخواهید که
ایرادی در انجام برنامه کاری پیش آمده باشد .
· یکی از شاخص های مدیران برتر این است که نسبت به کارکنان خود بسیار با ملاحظه اند
و به آنها اهمیت می دهند .
· فلسفه پیشرفت مداوم را به کار بگیرید . هر روز نسبت به روز قبل کمی بهتر بشوید .
· وقتی کارکنان می خواهند با شما صحبت کنند مقداری از وقت تان را به آنها اختصاص
بدهید . این یکی از بهترین روش های ایجاد انگیزه است .
· برای آینده سازمان چشم انداز روشنی داشته باشید . قصد دارید تا پنج سال دیگر به
کجا برسید ؟
· ارزش هایی که به آن معتقدید ؟ روی چه چیزهایی پافشاری می کنید ؟ آیا همه این را
می دانند .
· رسالت شما چیست ؟ سازمان شما برای چه به وجود آمده است ؟
· (( امتیاز برد )) را در خود پرورش دهید . تفاوت های جزئی در عملکرد شما می تواند
به تفاوت های عمده در نتایج منجر شود .
- · خودتان را وقف پرورش مداوم شخصیت تان کنید . شما ارزشمندترین سرمایه خودتان
هستیدچ
ادامه نکاتی در مورد مدیر موفق
· کیفیت ایده های شما نسبت مستقیم دارد با کمیت ایده هایی که می سازید .
· شکست در برنامه ریزی یعنی برنامه ریزی برای شکست . هدف های شما کدامند ؟
· بهترین مدیران کسانی هستند که به همه جزئیات کار توجه دارند . هیچ چیز را به دست
شانس نسپارید .
· مدیران برتر همیشه آماده پذیرفتن اشتباهات خود و متوقف کردن خسارت هستند . آماده
باشید اعتراف کنید که نظرتان را عوض کرده اید . وقتی می فهمید تصمیم گیری اولیه
ضعیف بوده است دیگر روی آن پافشاری نکنید .
· کار مناسب را در زمان مناسب به فرد مناسب بسپارید و همیشه آماده باشید تا هر کدام
را که لازم شد عوض کنید .
· مدام از خودتان بپرسید : (( اگر کارم را امروز و با اطلاعاتی که اکنون دارم شروع
می کردم آیا هیچ قسمتی از کارم بود که ترجیح می دادم آن را انجام ندهم ؟ ))
· طوری برنامه ریزی کنید که بیشترین بازده را از نیرویی که مصرف می کنید به دست
آورید . روی نقاط قوت تان متمرکز شوید .
· کارکنان با دقت انتخاب کنید . 95 درصد از موفقیت یک مدیر بستگی به انتخاب درست او
دارد .
· مناسب ترین زمان برای اخراج یک فرد معمولاً همان اولین باری است که به آن فکر می
کنید .
· (( شما نمی توانید یک مشکل را با همان روش تفکری حل کنید که آن مشکل را به وجود
آورده است . )) آلبرت اینشتین
· مدیریت یک بازی فکری است . هر چه بهتر فکر کنید نتایجی که به دست می آورید بهتر
خواهد بود .
· مدام از خودتان بپرسید : (( بهترین استفاده ای که الان می توانم از وقتم بکنم
چیست ؟ ))
· مدیران برجسته احساس می کنند رسالتی دارند و به خودشان و کاری که می کنند ایمان
دارند .
· با یادآوری مدام این نکته به دیگران که چقدر خوب کار می کنند و چقدر قبولشان
دارید به آنها قدرت عمل بدهید .
· روی دستاوردها متمرکز شوید ، نه فعالیت ها .
· چرا به شما پول می دهند یا برای انجام چه کاری استخدامتان کرده اند ؟
· چه مهارتی است که اگر آن را در سطح بالایی در خود پرورش دهید بیشترین تأثیر را
روی کارتان می گذارد
· وظایف اصلی یک مدیر ، نوآوری و بازاریابی است . چقدر وقت صرف هر کدام از اینها می
کنید ؟
· همیشه نیروهایتان را روی یکی دو موردی متمرکز کنید که بازده درست و حسابی دارند .
· اطلاعات را در اختیار افراد بگذارید . همه می خواهند بدانند اوضاع واقعاً چطور
پیش می رود .
· (( من شش خدمتگذار صدیق دارم که هر چه می دانم از آنها یاد گرفته ام . نامشان چه
چیزی ، چه زمانی ، چه جایی ، چه کسی ، چرا و چطور است . )) رودیارد کیپلینگ
· یک مدیر طوری رفتار می کند که انگار همه دارند او را تماشا می کنند ، حتی وقتی
هیچکس به او توجه ندارد یا تنهاست .
· یک مدیر شخصاً بیشترین مسئولیت را در مورد عملکرد سازمان و نتایج آن قبول می کند
.
· مدیران به راه حل ها فکر می کنند و درباره آنها حرف می زنند اما دیگران به مشکلات
فکر می کنند و درباره آنها حرف می زنند .
· همیشه آینده را به گذشته ترجیح بدهید . در حال حاضر داریم چه می کنیم ؟
· روی کاغذ فکر کنید . تمام مدیران کارآمد قلم به دست فکر می کنند .
· موانع وقتی خودنمایی می کنند که چشم از هدف برداریم .
· به محض اینکه هدفتان برایتان روشن شد فقط به این فکر کنید که می توانید به آن
برسید .
· برای انتخاب افراد یک تیم بهترین اصل این است : (( موقع استخدام با صبر و حوصله
عمل کنید و موقع اخراج سریع . ))
· تصمیم گیری سریع در انتخاب کارکنان معمولاً بدون استثنا تصمیم گیری نادرستی است .
عجله نکنید .
· برای انتخاب افراد خواست خودشان بهترین معیار است . فقط کسانی را استخدام کنید که
واقعاً خواهان شغل مورد نظر هستند .
در انتخاب کارکنان کاملاً خودخواه باشید . فقط کسانی را انتخاب کنید که از آنها
خوشتان می آید ، از کار کردن با آنها لذت می برید و دوست دارید در کنارتان باشند
ادامه ...
1. پیش از مصاحبه با داوطلبان یک شغل ، توصیفی روشن و دقیق از فرد ایده آل خود
بنویسید .
2. شخصیت و نحوه برخورد کارکنان نیز به اندازه مهارت و توانایی آنها اهمیت دارد .
هوشیارانه انتخاب کنید .
3. تنها شاخص عملکرد آینده افراد ، عملکرد گذشته آنهاست . معرفی نامه ها را با دقت
بررسی کنید .
4. تشویق ، ابزاری توانمند برای ساختن و پرورش افراد است . کارکنانتان را وقتی
دارند کاری را درست انجام می دهند غافلگیر کنید .
5. تأثیر بازخورد یا نتیجه کار مثل تأثیر صبحانه برای ورزشکاران است . کن بلانچارد
، نویسنده در زمینه مدیریت
6. برای اینکه کارکنان بدانند عملکردشان چطور است و در مسیر درست باقی بمانند نیاز
دارند که به طور مرتب بازخورد کارشان را ببینند .
7. در دنیای کار ، دشمن شماره یک انگیزه این است که فرد نداند چه انتظاری از او
دارند .
8. برای هر یک از کارکنان هدف ها و استاندارهای روشنی وضع کنید . تنها کارهایی به
انجام می رسند که اندازه گیری شوند .
9. برای انجام کاری که به دیگران واگذار می کنید و هر یک از مراحل آن مهلت تعیین
کنید .
10. واگذاری به معنی کناره گیری نیست . وقتی کاری را واگذاری می کنید ، دقیقاً
بررسی کنید تا مطمئن شوید آیا طبق خواست شما پیش می رود یا نه .
11. یک مدیر کارآمد به این نکته توجه دارد که بیش از آنکه کارکنان به او وابسته
باشند ، او به آنها وابسته است . تندروی نکنید !
12. اگر می خواهید کاری تکرار شود ، آن را تقویت کنید . کاری که مورد تشویق قرار
گیرد باز هم انجام می شود .
13. کارکنان جدید باید با قدرت کارشان را شروع کنند . از همان روز اول به آنها
مسئولیت بدهید .
14. همه کارکنان باید در کار مشارکت داشته و درگیر باشند . به طور منظم جلساتی
برگزار کنید و در مورد کار با آنها مشورت کنید .
15. اگر برای رقابت با دیگران امتیازی ندارید . از رقابت صرف نظر کنید . جک ولش ،
مدیر عامل کمپانی جنرال الکتریک
16. رهبری یعنی توانایی به دست آوردن پیرو . آیا کارکنان با میل و رغبت از شما
پیروی می کنند ؟
17. قانون طلایی را در تمام زمینه های مدیریت به کار بگیرید . دوست دارید رئیستان
چه طور آدمی باشد ؟ درست همانطور مدیریت کنید .
18. کارکنان می توانند عملکرد عالی داشته باشند به شرط اینکه مدیر خوبی داشته باشند
و انگیزه هایشان به خوبی تقویت شود .
19. تا پایان عمرتان یک دانشجو باقی بمانید . هر روز مطلب جدیدی یاد بگیرید .
20. کاملاً مراقب سلامت جسمی خود باشید . سرزنده بودن و انرژی داشتن برای موفقیت یک
مدیر ضروری است .
21. اولین ساعت روز پایه و اساس روز است . هنری وارد بیچر
22. در دنیای امروز ، وقت و دانش دو منبع اساسی ارزشمند هستند . هر روز برای
استفاده بهتر از آنها راه های تازه پیدا کنید .
23. مسئولیت کلیدی مدیر تفکر درباره آینده است . هیچکس دیگری نمی تواند این کار را
به جای شما انجام دهد .
24. خردمندی ارزشمندترین عامل خلاقیت و نوآوری است .
25. حداقل شرط لازم برای موفقیت این است که درباره حوزه کاری تان مدام مطالب جدیدی
یاد بگیرید .
26. هر روز حداقل یک ساعت از وقت تان را به مطالعه در مورد زمینه کاری تان اختصاص
دهید . این کار موجب برتری شما در بین رقیب هایتان می شود .
27. بحران اجتناب ناپذیر است . مهم این است که برخورد شما با آن چگونه باشد .
28. شرایط انسان را نمی سازد بلکه فقط شخصیت واقعی اش را به او می شناساند .
اپیکتتوس ، فیلسوف رمی
29. پیش بینی بحران را مدام تمرین کنید . همیشه فکر کنید که چه اشتباهی ممکن است رخ
بدهد و سپس خود را برای روبرو شدن با آن آماده کنید .
30. فکر کنید ! هیچ مشکلی نیست که نشود آن را با نیروی تفکر حل کرد
ادامه ...
1. اصل ( سه م ) در مدیریت این است : ( محبت ) ، ( ملاحظه ) و ( متانت ) . با همه
مؤدب باشید .
2. احترام نشانه اصلی یک مدیر قابل است . میزان احترامی که کارکنان به مدیرشان می
گذارند نشانه میزان قابلیت اوست .
3. ارزش قول هر کسی بستگی به میزان ارزشی دارد که خودش برای حرفش قائل است .
4. مدیران برتر در فکر کردن و حرف زدن معیارهای بالاتری دارند . باید بهترین باشید
.
5. مدام میزان توقعتان را از خودتان افزایش دهید . امروز چطور می توانید بهتر و
بیشتر به مشتری هایتان خدمت کنید ؟
6. در بین مهارت های ضروری ، مهارتی که در آن از بقیه ضعیف تر هستید تعیین کننده
میزان توانایی شما در انجام کار است .
7. چه عاملی سرعت شما را در راه رسیدن به هدف هایتان کند کرده است ؟ چطور می توانید
این محدودیت را از بین ببرید یا تأثیرش را کمتر کنید ؟
8. کار بعدی شما چیست ؟ برای اینکه در این کار عملکرد عالی داشته باشید به چه دانش
و مهارت هایی نیاز دارید ؟
9. کار کردن با کامپیوتر را یاد بگیرید . برای بالا بردن مهارت هایتان از تکنولوژی
استفاده کنید .
10. (( بهترین راه برای پیش بینی آینده این است که خودمان آن را بسازیم . )) مایکل
کامی ، متخصص برنامه ریزی استراتژیک
11. کسانی که به آینده فکر نمی کنند نمی توانند آینده ای داشته باشند .
12. آنچه شما را به موقعیت کنونی رسانده برای حفظ آن کافی نیست .
13. برای اینکه درآمد بیشتری داشته باشید باید بیشتر یاد بگیرید .
14. شما می توانید برای رسیدن به هر هدفی که مشخص می کنید هر چیزی را که لازم است
یاد بگیرید .
15. در عمل هیچ هدفی وجود ندارد که رسیدن به آن غیر ممکن باشد به شرط اینکه با تمام
وجود خواستار رسیدن به آن باشید ، به اندازه کافی برای آن وقت بگذارید و برای رسیدن
به آن به اندازه کافی تلاش کنید .
16. (( انضباط فردی توانایی وادار کردن خودتان به انجام کاری که باید در زمان معینی
انجام بدهید ، چه مایل به انجام آن کار باشید و چه نباشید . )) البرت هوبارد ،
نویسنده و سخنران
17. مدیران واقعی تمام تمرکز و توجه خودشان را روی یک چیز معطوف می کنند : مهمترین
کار . و تا آن تمام نشود ، سراغ کار دیگری نمی روند .
18. کارها را ساده کنید ، با هم ادغام کنید و آنهایی را که لازم نیست حذف کنید .
مدام در حال سازمان دهی مجدد کارها باشید .
19. مدیران با تهییج خود از احساسات کارکنان استفاده می کنند .
20. مدیریت ، بیشتر یعنی که هستید تا اینکه چه می کنید .
21. (( اگر با خویشتن خویش صادق باشی ، آنگاه همان گونه که روز لاجرم از پی شب فرا
می رسد ، با دیگران نیز صادق خواهی بود . )) شکسپیر
22. صداقت با ارزش ترین و محترم ترین ویژگی یک مدیر است . همیشه به حرف هایتان عمل
کنید .
23. نشانه شخصیت قوی ادامه حرکت به سوی هدف با اراده استوار است پس از فرو نشستن
احساسات پرشور اولیه .
24. مدام از خودتان بپرسید : (( اگر همه در سازمان مثل من کار کنند عاقبت سازمان چه
می شود ؟ ))
25. عمل گرایی نشانه یک مدیر برجسته است .
26. تحت فرماندهی یک ژنرال خوب ، هیچ سرباز بدی وجود نخواهد داشت .
27. مدیر کسی است که می تواند نتایج مطلوب را به دست آورد و رهبر کسی است که
توانایی پیش بینی آینده را دارد .
28. وظیفه یک رهبر تضمین عملکرد عالی در کار مورد نظر است .
29. وظیفه شما به عنوان یک مدیر این است که آفریننده شرایط و موقعیت ها باشید نه
آفریده آنها .
30. اراده کنید که همیشه به وجود آورنده تحولات باشید نه قربانی تغییرات
ادامه :
رموز مدیریت موفق
1-برای تجزیه و تحلیل شرایط ، مدام از خودتان بپرسید : (( بدترین اتفاقی که ممکن
است بیفتد چیست ؟ )) سپس هر کاری لازم است بکنید تا مطمئن شوید این اتفاق نخواهد
افتد .
2. هر چیزی به حساب می آید ! هر چیزی یا مفید است ، یا مضر ، یا سودآور است یا
هزینه بر . هیچ چیز خنثی نیست .
3. اولین ویژگی شهامت ، داشتن نیروی اراده برای شروع کار است بدون اینکه هیچ ضمانتی
برای موفقیت وجود داشته باشد . دومین ویژگی شهامت ، توانایی ادامه کار است بدون
اینکه امیدی به موفقیت باشد .
4. آینده متعلق به کسانی است که ریسک می کنند ، نه افراد راحت طلب .
5. به جای اینکه هشتاد درصد از وقت تان را صرف تمرکز کردن روی مشکلات گذشته کنید ،
صرف ایجاد موقعیت هایی برای آینده کنید .
6. برای نزدیک شدن به هدف های اصلی تان هر روز قدمی بردارید .
7. (( کاری را بکنید که از انجامش می ترسید . خواهید دید که مرگ ترس حتمی است . ))
رالف والدو امرسون
8. همه می ترسند . رهبر کسی است که بر ترسش غلبه می کند و کاری را که لازم است
انجام می دهد .
9. برای اینکه بتوانید در دیگران انگیزه ایجاد کنید تا عملکردشان عالی شود . مدام
کاری کنید که احساس کنند مهم و ارزشمند هستند .
10. مدیر موفق کسی است که فضایی ایجاد کند که در آن همه کارکنان نسبت به خودشان
احساس خیلی خوبی داشته باشند .
11. مرتباً با کارکنان تمرین اندیشه گشایی کنید . یعنی بگذارید هر کس هر ایده ای به
ذهنش می رسد آزادانه بیان کند . با این کار آنها را تشویق می کنید تا مدام در مورد
کارشان تفکر خلاق داشته باشند .
12. داشتن قدرت و نفوذ از توانایی کمک کردن یا آسیب رساندن به دیگران ناشی می شود .
13. هر چه بیشتر بتوانید به دیگران کمک کنید بدون آنکه انتظار پاداش داشته باشید ،
پاداش بیشتری ، حتی از جاهایی که انتظارش را ندارید ، به دست می آورید .
14. آرامش ذهن را بالاترین هدف خود قرار دهید و بر اساس آن برای زندگی تان برنامه
ریزی کنید .
15. اوقات معینی را به مهم ترین افراد زندگی خود اختصاص دهید و اجازه ندهید کسی یا
چیزی مزاحم این اوقات شود .
16. همیشه به یاد داشته باشید که در خانه کمیت وقت و در محیط کار کیفیت وقت اهمیت
دارد .
17. در مواردی که نیازی به تصمیم گیری نیست ، تصمیم گیری نکنید . اگر ضروری نیست که
در موردی تصمیم بگیرید ، ضروری است که تصمیم نگیرید .
18. برای تقویت قوه درک و اعتماد به نفس دیگران ، آنها را وادار کنید که خودشان به
فکر خودشان باشند و خودشان تصیم بگیرید .
19. (( سرنوشت تان را به دست بگیرید ، و گرنه دیگران این کار را خواهند کرد . ))
جک ولس ، مدیر عامل کمپانی جنرال الکتریک
20. هر چند وقت یک بار اندیشه گشایی کنید : روی کاغذ بنویسید (( هدف های من چیست ؟
)) وبیست پاسخ مقابل آن بنویسید .
21. تمام برنامه ریزی های استراتژیک در نهایت ، برنامه ریزی برای جلب مشتری هستند .
22. از نشانه های یک مدیر برتر نتیجه گیری شدید اوست .
23. با پرسیدن این دو سؤال از خودتان گذشته را مرور کنید : (( چه کاری را درست
انجام دادم ؟ )) و (( چه کاری را باید طور دیگری انجام می دادم ؟ ))
24. اصل ( حد توانایی ) می گوید : (( هیچوقت برای انجام همه کارها وقت کافی وجود
ندارد ، اما همیشه برای انجام مهم ترین کارها وقت کافی هست . ))
25. هر کاری که انجام می دهید در واقع انتخابی است بین کار مهم تر و کارهایی که
اهمیت کمتری دارند . درست انتخاب کنید .
26. کارکنان بی کفایت اعتبارتان را تضعیف و آینده تان را تباه می کنند .
27. اخراج کردن از نقش های کلیدی یک مدیر است . مدیری که فرد بی لیاقتی را نگه می
دارد و اجازه می دهد به کارش ادامه دهد در واقع خودش بی لیاقت است .
28. (( اگر نسبت به کارتان شور شوق نداشته باشید ، با شور و شوق شما را اخراج
خواهند کرد . )) وینس لمباردی ، مربی فوتبال
29. همیشه آمادگی این را داشته باشید که قبول کنید فرد لایقی را استخدام نکرده اید
: 33 درصد از کارکنان در ساعت های اضافه کاری کار مفید انجام نمی دهند .
30. مدیر موفق محکم و باثبات است و در عین حال وقتی یکی از کارکنان صلاحیت لازم را
ندارد ، عادلانه و قاطعانه تصمیم می گیرید .
31. تا این لحظه از زندگی کدام ویژگی شما بیشترین موفقیت را نصیبتان کرده است ؟ این
خصوصیت را بشناسید واز آن بیشتر استفاده کنید
ادامه :
. اولویت بندی کارهای مهم به مشخص کردن کارهای غیر ضروری هم هست . چه کارهایی کمتر
مهم هستند ؟
2. معیار اصلی برای اولویت بندی کارها این است که ببینید هر کاری در درازمدت چه
نتایج بالقوه ای به همراه دارد ؟
3. برای هر حوزه از زندگی تان هدف های مشخص و روشنی تعریف کنید و آنها را بنویسید .
4. اگر ندانید که دارید به کجا می روید ، هر راهی شما را با خود خواهید برد .
توماس کارالایل ، فیلسوف انگلیسی
5. عوامل مهم موفقیت تان را مشخص کنید ، همان کارهایی که مجبورید حتماً آنها را
انجام بدهید تا موفق شوید .
6. کاری را که دوست دارید انجام بدهید و خودتان را متعهد کنید آن را عالی انجام
بدهید .
7. با ارزش ترین سرمایه یک سازمان این است که بین مشتری هایش به چه ویژگی مشهور است
.
8. وقتی حضور ندارید مشتری ها راجع به شما چطور فکر و صحبت می کنند ؟
9. برداشت و استنباط مردم یک واقعیت است . هر کاری که میکنید به نحوی برداشت و
ادراک دیگران را تحت تأثیر قرار می دهد .
10. فقط مسئولیت انجام کارهایی را قبول کنید که می توانید آنها را عالی انجام بدهید
. عملکرد متوسط پاداش ندارد .
11. مدیران ممکن است همیشه تصمیم هایشان صحیح نباشد اما همیشه تصمیم هایشان را
تصحیح می کنند .
12. در مورد هدف هایتان قاطع باشید اما در مورد راه های رسیدن به آنها انعطاف پذیر
باشید .
13. استعدادها و خلاقیت های ذاتی تان را شکوفا کنید . برای انجام کارها همیشه به
دنبال راه های بهتر و سریع تر باشید .
14. مدام در پی نوآوری باشید چون به محض اینکه ایده ای را به کار بگیرید ، دیگر
کهنه شده است .
15. استعدادها و توانایی های منحصر به فردتان را مشخص کنید . تا امروز کدامیک از
توانایی هایتان بیشترین تأثیر را در موفقیت تان داشته است ؟
16. همیشه فکر کنید برای خودتان کار می کنید . رویکردتان نسبت به سازمان طوری باشد
که گویی صاحب آن هستید حمید رضا ترکمندی ، زیباوب www.zibaweb.com
17. مدیران موفق ابتدا به ضروریات شخصی خودشان نمی پردازند ، چون به ضروریات شرایطی
که در آن هستند توجه دارند . این ضروریات کدامند ؟
18. با شهامت عمل کنید . خواهید دید کمک هایی دریافت می کنید که انتظارش را ندارید
.
19. برای غلبه بر ترس ، همیشه طوری عمل کنید که گویی شکست برایتان غیر ممکن است و
همین طور هم خواهد شد .
20. مدیران موفق برای اینکه به کارکنان تازه کار یاد بدهند که چطور کارشان را خوب
انجام بدهند وقت صرف می کنند .
21. مدیریت به شما این توانایی را می دهد که از انجام دادن کارها به کنترل کردن
کارها برسید .
22. مدیران کارآمد از نظرات دیگران استقبال می کنند و خودشان را تصحیح می کنند .
23. ابتدا تجسم کنید که برای انجام هیچ کاری محدودیت ندارید . حالا تفکر (( برگشت
از آینده )) را تمرین کنید : فرض کنید حالا پنج سال بعد است و از آنجا به گذشته
نگاه کنید .
24. اگر می دانستید که هیچ شکستی در کار نیست ، چه رؤیایی در سر می پروراندید ؟
25. روی کاغذ فکر کنید . هر دقیقه ای که صرف برنامه ریزی کنید ، موجب می شود که
موقع انجام کار ، ده دقیقه صرفه جویی کنید .
26. عادت کنید با تمام نیرو کار کنید . مدام به خودتان بگویید . (( برگردیم سر کار
. ))
27. همیشه این آمادگی را داشته باشید که بپذیرید ممکن است اشتباه کرده باشید .
28. (( شجاعت واقعاً اساسی ترین فضیلت است . چرا که سایر فضیلت ها به آن وابسته اند
. ))
وینستون چرچیل
29. برای کشف سرزمین های جدید باید اراده کنید که از ساحل دور شوید .
30. محک واقعی برای رهبری خوب ، کیفیت عملکرد شما در زمان بحران است .
31. میزان توانایی شما برای حل مشکلات و تصمیم گیری درست معیار واقعی سنجش میزان
مهارت تان به عنوان یک مدیر است .
32. مدیران در روبرو شدن با خطرها و مشکلات ، همیشه آرام و خونسرد هستند و خویشتن
داری را از دست نمی دهند
ادامه :
اگر میزان تحولات خارج از سازمان شما بیش از میزان رشد داخل سازمان باشد در این
صورت سقوط سازمان حتمی است . جک ئلس ، مدیر عامل کمپانی جنرال الکتریک
2. برای اینکه سرعت فرایند تحویل محصولات و خدمات تان را به مشتری افزایش دهید چه
کار می توانید بکنید ؟
3. آن قسمت از کارها یا فعالیت های سازمان را که شرکت ها یا سازمان های دیگر می
توانند یهتر از شما انجام دهند به آنها واگذار کنید .
4. برای مدیریت کارکنان مختلف و موقعیت های گوناگون نیاز به استفاده از سبک های
متفاوت مدیریت داریم .
5. به کارکنان بی تجریه دستورات روشن و قاطع بدهید و راهنمایی های واضح و صریح
بکنید .
6. برای اینکه کارکنان و مجریان عالی داشته باشید ، مدام به آنها آموزش بدهید و
آنها را راهنمایی کنید .
7. برای انجام کارهای پیچیده ، دیگران را تشویق کنید تا با راهنمایی ها و مشارکت
خودشان به شما کمک کنند .
8. مسئولیت هر کاری را فقط به دست کسی بسپارید که ثابت کرده است از عهده آن کار بر
می آید .
9. برای فکر کردن و بررسی کارها وقت بگذارید . تفکر عمیق مشخصه بارز مدیران موفق
است .
10. از جلو رفتن و پیشرفت نترسید . طناب را باید بکشید . نمی توانید آن را هل بدهید
.
11. هرجایی که اکنون هستید و هر شغلی که دارید ، خودتان مسئول آن هستید و دلیلش
انتخاب ها و تصمیم گیری های خودتان است .
12. عملکرد بهترین رقیب هایتان را معیار عملکرد خودتان قرار دهید . به این فکر کنید
که دفعه بعد چگونه می توانید از آنها ببرید .
13. مدیران هرگز از وضعیت فعلی شان راضی نیستند و مدام سعی می کنند بهتر بشوند .
14. موفقیت ممکن است منجر به رضایت از خود بشود و این بزرگ ترین دشمن موفقیت است .
15. در دوره تحولات سریع ، سکون خطرناک ترین چیز است .
16. دنیای بیرون شما انعکاس دنیای درونتان است . اگر طرز تفکرتان را عوض کنید ،
زندگی تان عوض می شود .
17. هر چیزی که به حقیقت اضافه شود از آن حکم می کند .
الکساندر سولژنیتسین ، نویسند روسی و برنده جایزه نوبل
18. در اغلب اوقات هر نقطه ضعفی در واقع نقطه قوتی است که از آن استفاده نادرست شده
است . اگر فردی کارایی لازم را ندارد شاید نشان دهنده این است که باید کار دیگری به
او واگذار کرد .
19. اگر در سازمانتان فرد باهوشی دارید که تخص ویژه ای دارد برایش یک پست جدید
ایجاد کنید .
20. از راحت طلبی که باعث مدیریت ضعیف می شود دوری کنید . استانداردهای خودتان را
مدام بالاتر و بالاتر ببرید .
21. برای به دست آوردن اطلاعات به روز و با خبر شدن از اظهار نظرهای کارکنان ، در
سازمان گشتی بزنید .
22. همیشه آماده باشید تا در صورت لزوم شرح وظایف کارکنان را تغییر بدهید و یا حتی
اگر لازم است افراد را عوض کنید .
23. موفقیت شما در گرو این است که تمام کارکنان شما با تمام وجود تلاش کنند تا
عملکرد عالی داشته باشند .
24. فقط وجود یک کارمند مسئولیت ناپذیر کافی است که منبع اصلی مشکلات در سازمان
بشود .
25. تفکر (( آسمان بی ابر )) را تمرین کیند . تجسم کنید که هیچ کاری برایتان غیر
ممکن نیست . در این صورت چه کاری را مایلید به نحو دیگری انجام بدهید ؟
26. در مقابل برگرداندن و واگذاری کار به صورت معکوس یا از پایین به بالا مقاوت
کنید . اجازه ندید انجام کاری را که به دیگران واگذار کرده اید دوباره به خودتان
محول کنند .
27. مدیران واگذار کنندگان پرتوقعی هستند . آنها شدیداً روی این نکته تأکید می کنند
که کار باید درست انجام شود .
28. هدف اصلی و قطعی خودتان را در زندگی مشخص کنید و سپس تمام فعالیت هایتان را بر
اساس همان هدف سازماندهی کنید .
29. مدیران در هر برهه از زندگی مسئولیت کامل تمام اعمالشان را به عهده می گیرند .
30. هرگز گله و شکایت نکنید . هرگز سعی نکنید کارهایتان را توجیه کنید .
بنجامین دیزرائیلی
31. تمرین کنید که همیشه راهنما و مشاور کارکنان باشید . برای پیشرفت در کارشان
مدام آنها را راهنمایی کنید .
32. در هر کاری که می کنید طوری عمل کنید که الگوی دیگران شوید . همیشه فکر کنید که
دیگران شاهد کارهای شما هستند .
33. برای دادن آموزش های جدید به کارکنان هزینه کنید تا پیشرفت کنند و عملکردشان
بهتر شود .
34. وفادارای به سازمان ، رئیس و کارکنان از با ارزش ترین ویژگی های یک مدیر موفق
است .
35. افرادی که عملکرد بالا دارند به داشتن ارتباط عالی با رئیس شان بسیار اهمیت می
دهند .
36. قبل از اینکه کاری را شروع کنید اول از همه تمام فعالیتهای مربوط به آن کار را
اولویت بندی کنید .
37. در محیط کار جوی ایجاد کنید که همه با صداقت و شرافت عمل کنند و بتوانند به
راحتی حرفشان را بزنند .
38. راستگویی نشانه واقعی شرافت است .
39. برای هر حوزه کلیدی و مهم یک نفر مسئول کنید .
40. طرز لباس پوشیدن شما باید به کسب موفقیت تان کمک کند . ظاهر شما بسیار مهم است
. مردم بر اساس ظاهرتان روی شما قضاوت می کنند .
41. اصل ( حذف انتخاب دیگر ) را همیشه به یاد داشته باشید : (( انجام یک کار یعنی
انجام ندادن یک کار دیگر )
*********************************
چگونه فرد موفقی باشیم؟
دانستن کارهایی که آدم های موفق انجام داده اند یکی از روش هایی است که به ما کمک
می کند بهتر زندگی کنیم
محمد کیاسالار
اسم و رسم برایان تریسی در دنیای موفقیت، بزرگ تر از آن است که به معرفی احتیاج
داشته باشد: یک مولف، مربی و سخن ران حرفه ای در زمینه موفقیت، مدیر شرکت
بین المللی برایان تریسی واقع در سولاتابیچ کالیفرنیا، و مشاور بیش از 500 شرکت
معتبر بین المللی. او در زندگی نامه اش می نویسد:
تا آن جا که یادم می آید، من در سال های درس و مدرسه جز یک ذهن کنجکاو هیچ
سرمایه ای نداشتم. همیشه توی مدرسه شاگرد ضعیفی بودم و آخرش هم مجبور شدم ترک تحصیل
کنم. دوران نوجوانی ام عمدتا به کارگری گذشت: کار در آشپزخانه یک رستوران، حفر چاه،
کارگری در کارخانه و حمل و نقل بسته های کاه در مزارع و دام داری ها. بیست و پنج
ساله بودم که شروع کردم به فروشندگی. از این خانه به آن خانه می رفتم و با سود
مختصری که از خرید و فروش لوازم منزل به دست می آوردم، روزگارم می گذشت. یک روز این
سوال توی ذهنم جرقه زد که: چرا خیلی ها توی همین حرفه موفق اند اما من موفق نیستم؟
برایان تریسی خودش اعتقاد دارد که زندگی اش را همین سوال زیر و رو کرد:
این سوال باعث شد من دست به کاری بزنم که مسیر زندگی ام را عوض کند. رفتم سراغ
فروشندگان موفق و از آن ها سوال کردم که رمز موفقیت شان چیست. آن ها هر کدام شان
حرف هایی زدند و بخشی از تجربیات شان را به من منتقل کردند. من فقط از همان حرف ها
و تجربیات استفاده کردم تا به این جا رسیدم. به همین سادگی! دو سال به همین ترتیب
کار کردم. توانایی و مهارتم در فروشندگی، زیاد و زیادتر شد تا این که توانستم مدیرِ
فروش شوم. در کار مدیریت فروش هم دقیقا از همان شیوه استفاده کردم: رفتم سراغ کسانی
که در مدیریت فروش، عمل کرد موفقی داشتند؛ توصیه هایشان را شنیدم و به کار بستم.
احساس می کردم کشف بزرگی کرده ام که می تواند زندگی ام را متحول کند. موفقیت برای
من یک قانون ساده داشت: فقط یاد می گرفتم که افراد موفق برای پیش رفت شان دست به چه
کارهایی زده اند، آن وقت من هم می رفتم و دقیقا همان کارها را انجام می دادم. حمید
رضا ترکمندی ، زیباوب www.zibaweb.com
اما بزرگ ترین فایده این کشف برای برایان تریسی این بود که نگاه او به موفقیت و
آدم های موفق عوض شده بود: خب، من به خاطر تجربیات ناموفقی که در دوران نوجوانی
داشتم، همیشه احساس ضعف و ناتوانی می کردم. همیشه خیال می کردم کسانی که از من
موفق ترند، واقعا از من برتر و بهترند، اما کم کم فهمیدم که این طرز فکر ایراد
دارد. آن ها موفق تر بودند چون کارها شان را به روش بهتری انجام می دادند، اما من
هم می توانستم (و توانستم) هر چه آن ها انجام می دهند، انجام بدهم. و این برای من
مثل یک مکاشفه بود. . . هنوز یک سال از عمل کردم در زمینه مدیریت فروش نگذشته بود
که تبدیل شده بودم به یک فروشنده تراز اول. یک سال بعد، مدیر عامل شرکت شدم و
توانستم با 95 نماینده فروش در 6 کشور هم کاری کنم. سال ها به همین ترتیب گذشت و من
توانستم شرکت های متعددی را تاسیس و راه اندازی کنم، در یک دانشگاه معتبر در رشته
مدیریت بازرگانی درس بخوانم، به زبان های فرانسوی، اسپانیایی و آلمانی مسلط شوم و
به عنوان سخن ران، مربی و مشاور با بیش از 500 شرکت بین المللی هم کاری کنم. . .
برایان تریسی می گوید که در طول این سال ها یک حقیقت برای او کاملا روشن شده است:
کلید دست یابی به یک موفقیت بزرگ این است که آدم بتواند ذهنش را تمام و کمال بر روی
مهم ترین کار یا هدفی که در زندگی اش دارد متمرکز کند، آن را درست انجام بدهد و تا
آن را به پایان نرسانده دست از کار و کوشش برندارد. او برای موفقیت، فرمول های
ساده ای کشف کرده است که به برخی از آن ها اشاره می کنیم.
وقتی قدم اول را برداشتید، آن وقت باید برای هر کدام از اهداف تان مهلت تعیین کنید.
تا وقتی این کار را نکرده اید، هیچ فوریتی برای رسیدن به هدف ها وجود ندارد
یک، دو، سه، حرکت!
از زندگی چه می خواهید؟ دنبال چه می گردید؟ هدف تان چیست؟ یک تکه کاغذ بردارید و
هدف های دور و نزدیک تان را رویش بنویسید. با خودتان صادق باشید. برایان تریسی
سرسختانه اعتقاد دارد: آن هایی که افکار و اهداف شان را روی کاغذ می آورند، لااقل
یک قدم به موفقیت نزدیک تر می شوند. برای این کار می توانید از مشورت دوستان،
نزدیکان و یا هر کسی که حرفش را قبول دارید، بهره مند شوید. این قدم اول است.
وقتی قدم اول را برداشتید، آن وقت باید برای هر کدام از اهداف تان مهلت تعیین کنید.
تا وقتی این کار را نکرده اید، هیچ فوریتی برای رسیدن به هدف ها وجود ندارد. بعد از
این مرحله باید فهرست اهداف تان را اولویت بندی کنید. مثلا می خواهید تا یک سال
دیگر وارد دانشگاه شوید، تا دو سال دیگر شغل مناسبی برای خودتان دست و پا کنید و .
. .
برای رسیدن به هر کدام از هدف هایتان چه راه هایی پیش رو دارید؟ از تمام کارهایی که
فکر می کنید شما را یک قدم به هدف تان نزدیک تر می کند، فهرستی تهیه کنید و هر بار
که چیز جدیدی به ذهن تان می رسد یا حرف جدیدی از کسی می شنوید که می تواند شما را
به هدف تان نزدیک تر کند با اضافه کردن آن به فهرست قبلی فهرست تان را تکمیل کنید.
پس از تکمیل این فهرستِ کاری، باید فهرست فعالیت هایتان را هم اولویت بندی کنید. چه
کاری باید قبل از همه و چه کارهایی باید بعد از آن انجام شود؟ برایان تریسی معتقد
است که احتمال موفق شدن شما در این مرحله بسیار بیشتر از احتمال موفق شدن نابغه ای
است که هدف ها و برنامه هایش را در ذهنش نگه می دارد و با خودش حمل می کند.
وقتی برنامه ریزیِ مکتوب تان تمام شد، شروع کنید به کار کردن. هر روز لااقل یک قدم
به سمت هدف تان بردارید. حرکت کنید. توقف ممنوع است. آن چه شما را موفق می کند،
همین استواری و ثبات قدم است.
فقط از روی فهرست
الکس مک کنزی می گوید: وارد عمل شدن قبل از یک برنامه ریزی صحیح، سرآغاز تمام
شکست های زندگی است. هر چه برنامه ریزی تان بهتر باشد، آسان تر می توانید دست به
کار شوید. از اسم برنامه ریزی نترسید. برنامه ریزی کار عجیب و غریبی نیست. از نظر
برایان تریسی: برنامه ریزی یعنی تهیه یک فهرست کاری. او توصیه می کند که همیشه
کارهایمان را بر اساس همان فهرستی انجام بدهیم که خودمان تهیه کرده ایم و اگر
احیانا کار جدیدی پیش آمد، حتما قبل از شروع به کار، آن را به فهرست مان اضافه
کنیم. از همان اولین روزی که کارهایتان را از روی فهرست شروع می کنید، 20 تا 25
درصد به راندمان کاری تان اضافه می شود. هر شب فهرست تان را ببینید و ارزیابی کنید
که امروز چه کارهایی انجام داده اید، چه کارهایی نیمه کاره مانده و برای فردا باید
چه فهرستی تدارک ببینید؟ فهرست کاری هر روز را باید شبِ قبل آماده کنید. در طول روز
همیشه باید به فهرست کاری تان توجه داشته باشید و هر کاری را که به اتمام
می رسانید، کنارش علامت بزنید. این کار، انگیزه و اعتماد به نفس تان را به وضوح
افزایش خواهد داد.
از همین امروز شروع کنید به تهیه فهرست برنامه های روزانه، هفتگی و ماهانه. البته
حواس تان باشد که داشتن برنامه های هفتگی و ماهانه خوب است، اما داشتن برنامه
روزانه ضرورت دارد؛ ضرورت!
بیست را به هشتاد نفروشید!
ویلفردو پارتو، اقتصاددان ایتالیایی، در سال 1895 ادعایی کرد که از نظر برایان
تریسی، آن ادعا مثل یک قانون علمی، ارزش و اعتبار دارد: آدم های جامعه را می شود به
دو دسته تقسیم کرد. دسته اول که به طور معمول هشتاد درصد هر جامعه را تشکیل
می دهند، اکثریتِ تاثیرپذیرند، و دسته دوم که به طور معمول بیست درصد هر جامعه را
تشکیل می دهند، اقلیتِ موثر. نکته دقیقا در این جاست که همیشه همین بیست درصد، آن
هشتاد درصد را به دنبال خودش می کشد. در فعالیت های اقتصادی هم تقریبا همیشه اوضاع
از همین قرار است. یعنی مثلا هشتاد درصد از سود شما را بیست درصد از تولیدات تان
تامین می کند. بیست درصد از مشتری های شما، هشتاد درصد از کل فروش تان را خریداری
می کنند. هشتاد درصد از نتایج (و درآمدی) که کسب می کنید، نتیجه بیست درصد از
فعالیت های شماست و . . .
برایان تریسی به همین ادعای ویلفردو پارتو استناد می کند و آن وقت نتیجه می گیرد
که: اگر در فهرست کاری روزانه تان 10 مورد نوشته باشید، احتمالا یکی دو مورد وجود
دارد که بیشتر از آن هشت نه موردِ دیگر ارزش دارد و یا لااقل ارزشش کم تر از آن
موارد نیست! و طبیعی است که پس از این نتیجه گیری، توصیه می کند که: همیشه در
فهرست تان بگردید و آن اقلیتِ موثر را پیدا کنید و کارها یتان را هم با همان اقلیتِ
موثر شروع کنید. در مقابل این وسوسه که اول کارهای کوچک را سر و سامان بدهید، تا
می توانید مقاومت کنید. از همین امروز قاطعانه تصمیم بگیرید که وقت بیشتری را صرف
کارهایی بکنید که ممکن است زندگی شما را متحول کند و وقت کم تری را به کارهای
کم اهمیت تر اختصاص بدهید. روزنامه همشهری
لطفا از مطلب فوق با درج این لینک و منبع استفاده نمایید :حمید رضا ترکمندی ، زیباوب www.zibaweb.com
لاتـَرفع حــاجَتَک إلاّ إلـى أحـَدٍ ثَلاثة:
إلـى ذِى دیـنٍ، اَو مُــرُوّة اَو حَسَب
جز به یکى
از سه نفر حاجت مبر: به دیندار، یا صاحب مروت،
یا کسى که اصالت خانوادگى داشته باشد
لاأفلَحَ
قـَومٌ اشتَـروا مَـرضـاتِ المَخلـُوق
بسَخَطِ الخـالِق
رستگـار نمی شوند
مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل
غضب خـالق خریدنـد
إنَّ
شِیعَتَنا مَن سَلمَت قُلُوبُهُم مٍن
کلِّ غَشٍّ وَ غِلٍّ وَ دَغَلٍ
بدرستی که شیعیان ما قلبشان از
هرناخالصی و حیله و تزویر پاک است
(فرهنگ سخنان امام حسین ص/ 476)
لا یأمَن
یومَ القیامَةِ إلاّ مَن خافَ
الله فِی الدُّنیا
کسی در
قیامت در امان نیست مگر کسی که در
دنیا ترس از خدا در دل داشت
(مناقب ابن شهر آشوب ج/4 ص/ 69)
أَعجَزالنّاسٍ مَن عَجَزَ
عَنِ الدُّعاء
عاجزترین مردم
کسی است که
نتواند دعا کند
اَلبُکاءُ مِن
خَشیةِ اللهِ نَجآةٌ
مِنَ النّارِ
گریه از ترس خدا سبب نجات
از آتش جهنّم است
(حیات امام حسین ج 1 /ص 183)
مَن حاوَلَ اَمراً بمَعصِیَهِ اللهِ کانَ اَفوَتَ لِما یَرجُو وَاَسرَعَ
لِمَجئ ما یَحذَرُ
آن که در کاری که
نافرمانی خداست بکوشد امیدش را از دست می دهد
و نگرانیها به او رو می آورد.
(بحار الانوار ، ج 3 ، ص 397)
(الدره الباهره ، ص24)
لا یأمن یوم
القیامة إلا من خاف الله فی الدنیا.
هیچ کس روز قیامت در امان نیست ، مگر آن که در دنیا خدا ترس باشد.
(بحار الانوار،ج 4،ص 19)
لا أفلح قوم إشتروا مرضاة المخلوق بسخط الخالق.
کسانی که رضایت مخلوق را به بهای غضب خالق بخرند، رستگار نخواهند شد.
(مقتل خوارزمی،ج 1،ص239)
من حاول اَمرا بمعصیة الله کان اَفوت لما یرجو و اَسرع لما یحذر.
کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد ، دیرتر به آروزیش می رسد و
زودتر به آنچه می ترسد گرفتار می شود .
(بحارالانوار،ج78،ص120)
من طلب رضی الناس
بسخط الله وکله الله إلی الناس .
کسی که برای جلب رضایت و خوشنودی مردم ، موجب خشم و غضب خداوند
ی، خداوند او را
به مردم وا می گذارد.
(بحارالانوار،ج78،ص126)
(بحار الانوار،ج75،ص128)
من دلائل العالم إنتقادة لحدیثه و علمه بحقائق فنون النظر.
از نشانه های عالم ، نقد سخن و اندیشه خود و آگاهی از نظرات مختلف است
.
(بحارالانوار،ج78،ص119)
من دلائل العالم إنتقادة لحدیثه و علمه بحقائق فنون النظر.
از نشانه های عالم ، نقد سخن و اندیشه خود و آگاهی از نظرات مختلف است
.
(بحارالانوار،ج78،ص119)
لا تقولوا باَلسنَتکم ما ینقُص عَن قَدَرَکم
چیزى را بر زبان نیاورید که از ارزش شما بکاهد
(جلاءالعیون،ج۲ص۲۰۵)
لا یأمن یوم القیامة إلا من خاف الله فی الدنیا.
هیچ کس روز قیامت در امان نیست ، مگر آن که در دنیا خدا ترس
باشد.
(بحار الانوار، ج 44، ص 192 )
لا یکمل العقل إلا باتباع الحق .
عقل کامل نمی شود مگر با پیروی از حق .
(بحار الانوار، ج 78، ص 127 )
( بحار الانوار، ج 78، ص120 )
مُجالَسَةِ أهلِ الدِنَاءَة شَر، وَ مُجَالَسَةِ أَهلِ الفُسُوقِ ریبَة
همنشینی با سفلگان و افراد پست ناپسند است و همدمی گناهکاران موجب بدبینی مردم و از دست دادن اعتماد و اعتبار است
(بحارالانوار، ج78، ص 122)
فَإنی لا
أَرَی المَوتَ إلَّا السَّعادَةَ وَ الحَیاة مَعَ الظّالِمینَ إلّا
بَرماًی
به درستی که من مرگ را جز سعادت نمی بینم و زندگی با ستمکاران را جز
محنت نمی دانم.
(تحف العقول ، ص 245)
مَن عَبَدَ اللهَ حَقَّ عِبادَتِهِ آتاهُ اللهُ فَوقَ أمانِیهِ وَ
کفایتِهِی
هر که خدا را، آنگونه که سزاوار اوست، بندگی کند، خداوند بیش از
آرزوها و کفایتش به او عطا کند
(بحار الأنوار، ج 71، ص 183)
(کشف الغمّة، ج2، ص239 )
إنَّ شیعَتَنا مَن سَلِمَت قُلوبُهُم
مِن کلِّ غِشٍّ وَغِلٍّ وَدَغَلٍ
بی گمان
شیعیان ما، دلهایشان از هر خیانت، کینه، و فریبکارى پاک است.
(بحارالأنوار، ج 68، ص 156 )
مَن صَامَ ثَلَاثَةَ أَیامٍ مِن شَعبَانَ وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ وَ کانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) شَفِیعَهُ یومَ القِیامَةِ
هر کسی که سه روز از ماه شعبان را روزه بگیرد؛ بهشت بر او واجب می شود و در قیامت نیز پیامبر(ص) شفیع او خواهد بود
وسائل الشیعة ج 10 ، ص 490
إنَّ حَوائِجَ النّاسِ إلَیکم مِن نِعَمِ اللهِ عَلَیکم فَلا
تَمَلُّوا النِّعَمَ
نیاز مردم به شما از نعمتهای خدا بر شما است، از این نعمت افسرده و
بیزار نباشید
بحار الأنوار، ج 74، ص 205
یَظهَرُ اللَّهُ قائِمَنا فَیَنتَقِمُ مِنَ الظّالِمینَ
خداوند قائم ما را از پس پرده غیبت بیرون مىآورد و آنگاه او از
ستمگران انتقام مىگیرد
إثباة الهداة ، ج 7 ، ص 138
أنَا قَتیلُ العَبَرَةِ لایَذکُرُنی مُؤمِنٌ إلّا استَعبَرَ
من کشته اشکم ؛ هر مؤمنى مرا یاد کند ، اشکش روان شود
کامل الزیارات ، ص 215
اَللّهُمَّ لا تَسْتَدْرِجنى بِالاِْحسانِ وَ لا تُؤَدِّبْنى
بِالْبَلاء
خدایا! با غرق کردن من در ناز و نعمت، مرا به پرتگاه عذاب خویش مَکشان
و با بلایا (گرفتارىها) ادبم مکن
عیون اَخبار الرضا ، ج 1، ص 107 ح 1
لا یَکمُلُ العَقلُ اِلاّ
بِاتِّباعِ الحَقِّ
عقل، جز با پیروى از حق، کامل نمىشود
اعلام الدین، ص 298
مِن دَلائِلِ عَلاماتِ
القَبولِ : الجُلوسُ إلى أهلِ العُقولِ
از نشانه هاى خوشنامى و نیکبختى ، همنشینى با خردمندان است.
بحارالأنوار، ج 75، ص 119
اَ یُّهَا النّاسُ نافِسوا فِى المَکارِمِ وَ سارِعوا فِى المَغانِمِ وَ لا تَحتَسِبوا بِمَعروفٍ لَم تَجعَلوا
اى مردم در خوبىها با یکدیگر رقابت کنید و در بهره گرفتن از فرصتها شتاب نمایید و کار نیکى را که در انجامش شتاب نکردهاید، به حساب نیاورید.
ارشاد القلوب دیلمى، ص 73
أَلاِستِدراجُ مِنَ اللّهِ سُبحانَهُ لِعَبدِهِ أَن
یُسبِغَ عَلَیهِ النِّعَمَ وَ یَسلُبَهُ الشُّکر
غافلگیر کردن بنده از جانب خداوند به این شکل است که به او نعمت فراوان
دهد و توفیق شکرگزاری را از او بگیرد.
تحف العقول،ص 250
مَن حاوَلَ اَمراً بمَعصِیَهِ اللهِ کانَ اَفوَتَ لِما یَرجُو
وَاَسرَعَ لِمَجئ ما یَحذَرُ
کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد ، دیرتر به آروزیش می رسد و
زودتر به آنچه می ترسد گرفتار می شود .
بحارالانوار،ج78،ص120
إنَّ شِیعَتَنا مَن سَلمَت قُلُوبُهُم مٍن کُلِّ غَشٍّ وَ غِلٍّ وَ
دَغَلٍ
بدرستی که شیعیان ما قلبشان از هرناخالصی و حیله و تزویر پاک است.
فرهنگ سخنان امام حسین ص/ 476
لا یُکمَلُ العَقلُ اِلّا بِاتِّباعِ الحَق اَلاتَرَونَ اَنَّ الحَق لا یُعمَلُ بِه وَ الباطِل لا یُتَناهی عَنه
عقل جز به پیروی از «حق» کمال نمی یابد آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل نهی نمی شود؟
بحار الانوار، ج 78، ص 127
اَللّهُمَّ لا تَستَدرِجنى بِالاِحسانِ وَ لا تُؤَدِّبنى بِالبَلاءِ ؛
خدایا! با غرق کردن من در ناز و نعمت، مرا به پرتگاه عذاب خویش مَکشان
و با بلایا (گرفتارى ها) ادبم مکن.
الدُّرًّةُ البَاهرة من الأصدَاف الطّاهِرة
لا یَأمَنُ یوم الْقِیامَةِ إلاّ مَنْ قَدْ خافَ اللهَ فی الدُّنْیا ؛
کسى در روز قیامت از شدائد و أحوال آن در أمان نمى باشد، مگر آن که در
دنیا از خداوند متعال ترس داشته باشد ـ و اهل گناه و معصیت نگردد-
بحار الأنوار: ج 44، ص 192، ح 5
اَلبَخیلُ مَن بَخِلَ بِالسَّلامِ ؛
بخیل کسی است که از سلام کردن بخل ورزد (سلام
نکند).
تحف العقول/ 253
لِلسَّلامِ سَبعُونَ حَسَنَةً، تِسعٌ وَ سِتُّونَ
لِلمُبتَدِءِ وَ واحِدَةٌ لِلرادِ ؛
سلام کردن هفتاد حسنه و ثواب دارد شصت و نه ثواب از
برای سلام کننده و یک ثواب برای جوابگو است (با وجود آنکه سلام کردن
مستحب ولی جواب دادن آن واجب است).
تحف العقول ص 253
لاتـَرفع حــاجَتَک إلاّ إلـى أحـَدٍ ثَلاثة: إلـى ذِى دیـنٍ ، اَو
مُــرُوّة اَو حَسَب ِ ؛
جز به یکى از سه نفر حاجت مبر: به دیندار ، یا صاحب مروت ، یا کسى که
اصالت خانوادگى داشته باشد
تحف العقول ، ص 251
مَن عَبَدَ اللهَ حَقَّ عِبادَتِهِ آتاهُ اللهُ فَوقَ أمانِیهِ وَ
کفایتِهِ ؛
هر که خدا را ، آنگونه که سزاوار اوست ، بندگی کند ، خداوند بیش از
آرزوها و کفایتش به او عطا کند
بحار الأنوار، ج 71، ص 183
اَلبُکاءُ مِن خَشیةِ اللهِ نَجآةٌ مِنَ النّار ؛
گریه از ترس خدا سبب نجات از آتش جهنّم است
حیات امام حسین ج 1 /ص 183
مَن حاوَلَ أمراً بِمَعصِیةِ الله کان
أفوتُ لما یَرجُوا و أسرَع لما یحذَر ؛
کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد ، دیرتر به آرزویش می رسد و
زودتر به آنچه می ترسد گرفتار می شود
بحار الانوار، ج 78، ص 120
أیما اثْنَین جَرى بینهما کلام فطلب أحدهما رضَـى الاخر کانَ سابقة
الىَ الجنّة ؛
هر یک از دو نفـرى که میان آنها نزاعى واقع می شود و یکـى از آن دو
رضایت دیگرى را بجـویـد ، سبقت گیـرنـده اهل بهشت خـواهـد بــود
محجه البیصاء ج 4،ص 228
لاأفلَحَ قـَومٌ اشتَـروا مَـرضـاتِ الْمَخلـُوق بسَخَطِ اْلخـالِق ؛
رستگـار نمی شوند مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل غضب خـالق
خریدنـد.
تاریخ طبرى،ص 1،ص 239
اِنّ اَعفَی النّاسِ مَن عَفا عِندَقُدرَتِهِ ِ؛
بخشنده ترین مردم کسی است که در هنگام قدرت می بخشد.
الدره الباهره ، ص24
أمن حاول اَمرا بمعصیة الله کان اَفوت لما یرجو و اَسرع لما یحذر ؛
کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد ، دیرتر به آروزیش می رسد و
زودتر به آنچه می ترسد گرفتار می شود.
بحارالانوار،ج78،ص120
www.aviny.comیکم محرم
- آغاز سال 1433 هجری قمری
تاریخ قمری گرچه پیش از اسلام نیز در میان برخی از ملت ها از جمله عرب ها رایج بود، ولی پس از ظهور دین مبین اسلام، به عنوان تاریخ رسمی این دین در آمد. هم اکنون این تاریخ، تاریخ مشترک بیش از یک میلیارد مسلمانان جهان می باشد.
به سال قمری، هلالی هم گفته می شود. به جهت این که قمر از هلال، یک دور خود را در مدت 29 روز 12 ساعت و 43 دقیقه می پیماید و یک سال قمری، 354 روز است. ماه های این سال، عبارتند از: محرم، صفر، ربیع الاول، ربیع الثانی، جمادی الاولی، جمادی الثانی، رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذی قعده و ذی حجة.
مسلمانان، مبداء سال قمری را هجرت سرنوشت ساز پیامبر اسلام حضرت محمد از مکه به مدینه قرار دادند. به همین جهت به این تاریخ، تاریخ هجری قمری می گویند.
- آغاز محاصره پیامبر اکرم و بنی هاشم در شعب ابی طالب (سال هفتم بعثت)
در سال هفتم بعثت پس از مهاجرت گروهی از مسلمانان به حبشه و تقویت مسلمانان مکه از سوی ابوطالب و حمزه، مشرکان قریش را وحشت فرا گرفت و برای جلوگیری از گسترش اسلام، انجمنی بزرگ برپا کردند و بر قتل پیامبر اسلام هم دست شدند.
ابوطالب، بزرگ حامی پیامبر اکرم پس از آگاهی از تصمیم ناجوانمردانه قریش، دستور داد تمام آل هاشم و عبدالمطلب از شهر مکه کوچ نموده و در دره ای که بعدا به «شعب ابوطالب » موسوم شد، سکنی گزینند. فرزندان عبدالمطلب چه مسلمان و چه غیرمسلمان بر این فرمان، گردن نهادند. جز ابولهب که تا آخر عمر بر کفرش باقی بود.
آنان سه سال در این دره خشک به سر بردند و زندگی سختی را پشت سر گذاشتند و جز در ایام حج، نمی توانستند از آن خارج شده و با دیگران ارتباطی برقرار کنند.
- آغاز هفته احیای امر به معروف و نهی از منکر
قال ابوالحسن الامام علی بن ابی طالب :
(1)2 محرم
- ورود امام حسین به سرزمین کربلا (61 ق)
امام حسین در روز ترویه یعنی هشتم ذی حجه سال 60 قمری از مکه معظمه به سوی عراق مهاجرت فرمود و پس از چند روز، لشکریان عبیدالله بن زیاد به فرماندهی حر بن یزید ریاحی با آن حضرت مواجه شده و مانع حرکت آن حضرت به سوی کوفه شدند. گرچه حر بن یزید، ماموریت داشت با امام حسین برخورد شدید نماید ولیکن رفتار وی با آن حضرت بر رفق و مدارا بود. به همین جهت حر و لشکریانش در نماز جماعت امام حسین شرکت می کردند و به خطبه های دلنشین وی گوش جان می سپردند و این دو سپاه، چند روز بدون هیچ گونه مشکلی در کنار هم بودند.
اما عبیدالله بن زیاد که عطش فراوان برای جنگ با اباعبدالله الحسین داشت، نامه ای به حر بن یزید نوشت و وی را مامور سخت گیری بر امام حسین نمود. حر بن یزید نیز طبق فرمان، راه را بر امام حسین و یارانش مسدود نمود و آنان را به سوی منطقه خشک و بی حاصل به نام کربلا هدایت کرد و در آنجا آنان را در محاصره خویش قرار داد. قافله امام حسین چون به سرزمین کربلا رسیدند، آن حضرت پرسید:
این زمین چه نام دارد ؟ عرض کردند: کربلا.
آن حضرت تا نام کربلا را شنید، فرمود: اللهم انی اعوذ بک من الکرب والبلاء. (2)
فرمود: این، موضع کرب و بلا و محل محنت و عنا است، فرود آیید که اینجا منزل و محل خیمه های ما است و این زمین، جای ریختن خون ما است و در این مکان قبرهای ما واقع خواهد شد. جدم رسول خدا مرا به این امور خبر داد.
به ناچار آن حضرت و یاران و اصحابش در روز پنج شنبه دوم محرم الحرام سال 61 قمری در آن سرزمین فرود آمدند و حربن یزید نیز با سپاهیانش در مقابل آن حضرت، خیمه زدند.
- شهادت آیه الله سید محمد باقر صدر و خواهر مکرمه اش بنت الهدی (1359ش)
آیه الله سید محمد باقر صدر در سال 1350 قمری در کاظمین در خانواده ای فقیر اما نابغه پرور به دنیا آمد. پدرش فقیه بزرگوار سیدحیدر و مادرش دختر شیخ عبدالحسین آل یاسین بانویی با تقوی بود. وی در 14 سالگی پدر را از دست داد و تحت کفالت برادرش قرار گرفت .وی پس از فراگرفتن مقدمات و اصول نزد اساتید آن زمان و برادرش راهی نجف اشرف شد و قبل از 20 سالگی به مرحله اجتهاد نایل آمد و در سن 22 سالگی نخستین اثر علمی تحقیقی خود را به نام غایه الفکر فی علم اصول الفقه را به جهان علم ارایه نمود و کتابهای «فلسفتنا» و «اقتصادنا» که پس از آن به رشته تحریر درآمدند سمبل قدرت نمایی ایدلوژی اسلامی در برابراندیشه های وارداتی بودند.
آیة الله صدر مساله رهبری فکری را از مساله رهبری سیاسی جدا نمی دانست و همراه فعالیتهای فکری به فعالیتهای سیاسی و رهبری سیاسی جامعه نیز همت می گماشت و به همین دلیل وجودش خطری برای بعثیان به شمار می آمد وهمین امر باعث رنجش حاکمان بعثی عراق شد و موجب شهادت این عالم فرزانه و خواهر عالمه اش گردید. آیه الله صدرنقش ارزنده ای در حمایت از انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی داشت شهادت این مرد بزرگ و خواهر مکرمه اش پس از شکنجه های فراوان در زندان های رژیم بعثی عراق در روز 19 فروردین 1359 شمسی مصادف با 24 جمادی الاولی سال 1400قمری واقع شد.
3 محرم
- ورود عمر بن سعد فرمانده سپاهیان یزید به سرزمین کربلا (61 ق)
پس از آنکه حر بن یزید، امام حسین و یارانش را در سرزمین کربلا در محاصره خویش قرار داد و مانع حرکت آنان گردید، عبیدالله بن زیاد عامل یزید در کوفه، فرماندهی سپاه یزید را بر عهده عمر بن سعد گذاشت. عمر بن سعد در روز جمعه سوم محرم الحرام سال 61 قمری به همراه چهار هزار نیروی جنگی وارد کربلا شد و فرماندهی را بر عهده گرفت.
عمر بن سعد پیش از واقعه کربلا، منصب حکومت «ری » را از عبیدالله گرفته بود ولیکن با پیش آمد مخالفت اباعبدالله الحسین با یزید و امتناع از بیعت و حرکت آن حضرت به سوی کوفه، عبیدالله حکومت «ری » را مشروط به خاتمه بخشیدن به قضیه امام حسین نمود. عمر بن سعد به خاطر دست یابی به حکومت منطقه وسیع ایالت «ری » (که هرگز به آن نایل نیامد) فرماندهی سپاه یزید را پذیرفت و مرتکب جنایت بزرگ غیرانسانی شد.
از روزی که عمر بن سعد وارد سرزمین کربلا شد، پیوسته لشکریانی از سوی عبیدالله بن زیاد برای وی فرستاده می شد. بنابر روایتی تا ششم محرم، متجاوز از 000/20 نفر در سپاه عمر بن سعد گرد آمدند.
- قطع رابطه سیاسی ایران با آمریکا و اظهار خرسندی حضرت امام خمینی از این رویداد(1359 ش)
3 - شهادت هنرمند بسیجی سید مرتضی آوینی (1373 ش)
6 - کشف کودتای براندازی جمهوری اسلامی ایران - معروف به کودتای نوژه - (1361 ش)
7 - آغاز عملیات «والفجر 1» از سوی رزمندگان اسلام علیه بعثیان عراق (1362ش)
8 - آغاز عملیات «بیت المقدس 5» رزمندگان اسلام علیه متجاوزان عراق (1367ش)
6 محرم
- درگذشت دانشمند بزرگ شیعه سید محمد بن حسین، معروف به سید شریف رضی -گردآورنده کتاب شریف نهج البلاغه - (406 ق)
ابوالحسن محمد بن حسین، معروف به سید رضی در سال 359 قمری دیده به جهان گشود. پدرش ابو احمد حسین بن موسی که نسبش با چهار واسطه به امام موسی بن جعفر می رسد، از بزرگان شیعه و دارای مقام و منزلت در دولت بنی عباس و دولت آل بویه بود و پنج دوره، نقابت سادات طالبیین را بر عهده داشت. مادرش سیده فاطمه بنت حسین که نسبش با هفت واسطه به امام همام علی بن ابی طالب می رسد از بانوان مجلله و از نوادگان حسن اطروش (داعی صاحب نام علویان طبرستان) بود. برادرش سید مرتضی، از بزرگان علما و فقهای شیعه در قرن پنجم هجری قمری و صاحب تالیفات فقهی و اصولی است.
سید رضی ازجمله علمای جامع شیعه است که در زمینه های مختلف علمی و اسلامی، مجتهد مسلم و صاحب نظر بود. به ویژه در شعر و ادبیات عربی، بی هماورد بود. وی در 30 سالگی، کل قرآن را در مدت کوتاهی حفظ نمود. از آثار مهم این عالم فرزانه، کتاب شریف نهج البلاغه است که کلمات بلاغی امام امیرالمؤمنین را در سه بخش خطبه ها، نامه ها و کلمات قصار گردآوری نمود.
7 محرم
- ممنوعیت استفاده ازنهر فرات برای امام حسین(ع) واصحابش ازسوی عمربن سعد (61 ق)
پس از آن که عبیدالله بن زیاد، لشکریان فراوانی برای نبرد با اباعبدالله الحسین به کربلا گسیل داشت و آن حضرت را کاملا در محاصره لشکریان خودش قرار داد، نامه ای به عمر بن سعد فرمانده سپاه کربلا نوشت و به او دستور داد: به محض رسیدن نامه از حسین برای یزید بیعت بگیر، و اگر چنانچه این پیشنهاد را پذیرفت، بعد تصمیم خود را خواهیم گرفت.
در نامه دیگری که به عمر بن سعد نوشت تاکید کرد: میان حسین و آب فرات فاصله بیانداز و اجازه نده وی از آن آب استفاده کند. همان طوری که آنها عثمان بن عفان را از آب منع نمودند.
ابن سعد بلافاصله «عمرو بن حجاج زبیدی » را با پانصد سوار ماموریت داد تا مانع استفاده امام حسین و یارانش از آب فرات گردند. و این واقعه ناجوانمردانه، سه روز پیش از شهادت امام حسین بود.
البته حضرت اباالفضل العباس از تاریکی شب استفاده می کرد و برای خیمه ها آب می آورد و حضرت علی اکبر با پنجاه نفر در شب عاشورا برای خیمه ها آب کافی آورد. ولیکن از بامداد تا شامگاه روز عاشورا هیچ گونه آبی برای امام حسین و یاران و کودکانش مهیا نشد و آنان در شدت گرما و عطش، متحمل مصائب این روز عظیم شدند.
8 محرم
- ملاقات و گفتگوی اباعبدالله الحسین با عمر بن سعد فرمانده سپاهیان یزید در کربلا در شب هشتم محرم (61 ق)
امام حسین که به هیچ صورتی راضی به وقوع نبرد و خون ریزی میان مسلمانان نبود، تلاش وافر نمود تا از ایجاد درگیری و جنگ جلوگیری گردد. به همین جهت با عمر بن سعد ملاقات کرده و برای پایان دادن بحران با وی به تفاهم رسید. عمر بن سعد نامه ای به عبیدالله بن زیاد نوشت و در آن، از مصالحه با اباعبدالله الحسین اظهار خرسندی کرد.
ولیکن عبیدالله بن زیاد با تحریک شدن از سوی شمر بن ذی الجوشن، نامه شدیداللحنی برای عمر بن سعد نوشت و به او دستور داد با امام حسین به سختی و شدت برخورد نماید.
- آغاز عملیات «فتح 5» از سوی رزمندگان اسلام علیه بعثیان عراق (1366 ش)
این عملیات در شمال عراق با همکاری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و کردهای عراقی علیه جنایتکاران حزب بعث عراق انجام گرفت که به انهدام بخشی از ماشین جنگی ارتش عراق منجر گردید.
- آغاز عملیات «نصر» رزمندگان اسلام علیه بعثیان عراق (1366 ش)
این عملیات در نوار مرزی غرب ایران انجام شد. از جمله اهداف عملیات مقابله با ضد انقلاب داخلی و کنترل تحرکات آنها بود.
9 محرم
- روز تاسوعای حسینی (61 ق)
عبیدالله بن زیاد که از مصالحه امام حسین با عمر بن سعد، ناخرسند بود، نامه ای به این مضمون برای عمر بن سعد فرستاد: من تو را برای اصلاح میان خود و حسین نفرستادم. اکنون به محض رسیدن نامه اگر حسین به پیشنهاد ما توجه نکرد بر او حمله کن، او و یارانش را به قتل برسان و پس از کشتن، آنان را مثله نما.
پس از اینکه حسین و یاران او را کشتی بر بدن های آنان اسب تازی کن. من می دانم پس از کشته شدن، اسب راندن بر بدن های آنان فایده ای ندارد ولیکن چون از زبانم جاری شده است، باید انجام دهی و اگر چنانچه به این حرف ها توجه کنی در نزد ما عزیز و محترم هستی و اگر میل نداری با حسین جنگ کنی از فرماندهی لشکر معزول خواهی بود و کارها را به شمر بن ذی الجوشن واگذار کن و او مامور است فرمان ما را اجرا کند.
شمر بن ذی الجوشن نامه عبیدالله را روز نهم محرم به عمر بن سعد رسانده و به وی گفت: اکنون یا امر امیرت را اجرا کن و یا لشکر را به من سپار. عمر بن سعد گفت: تو لیاقت فرماندهی نداری، من در مقام امارت لشکر خواهم ماند و تو هم از پیادگان سرپرستی کن.
عمر بن سعد در غروب روز نهم، فرمان حمله به سوی خیمه های امام حسین و یارانش را صادر کرد و یک دفعه بیش از 000/30 تن نیروی مسلح به طرف اردوگاه امام حسین هجوم آوردند.
امام حسین از طریق برادرش اباالفضل العباس از آنان پرسید: چه می خواهید و این چه هیاهویی است که به راه انداختید؟ عمر بن سعد پاسخ داد: از طرف امیر، عبیدالله بن زیاد دستور رسیده که شما را برای اطاعت از وی دعوت کنیم و اگر اجابت نکنید با شما جنگ نماییم.
حضرت ابوالفضل برگشت و جریان را به امام حسین اطلاع داد. امام حسین برادرش را دوباره فرستاد و فرمود: به این جمعیت بگویید امشب به ما مهلت دهند تا نماز بیشتر بخوانیم و با خدای خویش راز و نیاز کرده و دعا و استغفار کنیم. ابوالفضل العباس این موضوع را با سپاه دشمن در میان گذاشت. آنان پس از امتناع و اختلاف، سرانجام این درخواست را پذیرفتند و شب عاشورا را به امام حسین و یارانش مهلت دادند.
- جواب رد ابوالفضل العباس به امان نامه شمر بن ذی الجوشن (61 ق)
شمر بن ذی الجوشن در عصر روز نهم محرم، چون دید که عمر بن سعد مهیای نبرد با امام حسین است، به نزدیک خیام حسینی آمد و بانگ زد که فرزندان خواهرم کجایند؟ منظورش حضرت عباس و سه برادرش به نام های عبدالله، جعفر و عثمان بود که از فرزندان فاطمه ام البنین بودند که آن مجلله از قبیله بنی کلاب و شمر هم از همین قبیله بود.
امام حسین که صدای شمر را شنید، به برادرانش دستور داد که جواب شمر را بدهند. اگر چه او فاسق است ولیکن با شما قرابت و خویشی دارد. حضرت عباس به همراه سه برادرش به نزد شمر رفتند. شمر برای آنان، امان نامه ای آورده بود، مشروط بر اینکه دست از یاری امام حسین بردارند و سپاهش را ترک گویند.
حضرت عباس بن علی فرمود: بریده باد دست های تو و لعنت باد بر امانی که برای ما آورده ای. ای دشمن خدا ما را امر می کنی که دست از برادر و مولای خویش برداریم و سر در طاعت ملعونان در آوریم. آیا ما را امان می دهی ولی برای پسر رسول خدا امانی نیست ؟ شمر از شنیدن این پاسخ دندان شکن، خشمناک شد و به لشکرگاه خویش برگشت.
10 محرم عاشورا
- واقعه خونین عاشورا و شهادت حضرت امام حسین در کربلا (61 ق)
پس از آنکه امام حسین شب عاشورا را مهلت گرفت، تمام این شب را به نماز تهجد، نیایش و مناجات، قرائت قرآن و گفتگو با اصحاب و اهل بیت : خود گذرانید. هنگامی که بامداد روز عاشورا دمید و نماز صبح را به جماعت برگزار کردند، از صبح این روز تا شامگاه حوادث مهمی در سرزمین کربلا روی داد که در تاریخ اسلام و تاریخ بشریت، ماندنی و جاودانه شده است. در این روز، دو سپاه در برابر یکدیگر قرار گرفتند که فاصله میان آنان گرچه از نظر فیزیکی بسیار نزدیک ولیکن از نظر روحی و معنوی تفاوت بسیار بود، فاصله ای بین ابتدا و انتهای آفرینش، تفاوتی بین تمام جهل و کفر و نفاق و تمام ایمان و تقوا.
به همین جهت امام حسین درباره اصحاب خویش در شب عاشورا فرمود: همانا من اصحابی باوفاتر و بهتر از اصحاب خود نمی دانم و اهل بیتی از اهلبیت خود نیکوتر ندانم. خداوند شما را جزای خیر دهد.
در اینجا رویدادهای این روز را به طور اجمال بیان می کنیم:
1) امام حسین لشکریانش را به این شرح تنظیم نمود: زهیر بن قین به فرماندهی بخش میمنه، حبیب بن مظاهر به فرماندهی بخش میسره، و پرچم سپاه را به دست برادرش عباس سپرد. تعداد یاران امام حسین در بامداد عاشورا، 32 نفر سواره و 40 تن پیاده بودند.
و به روایتی تعداد پیادگان 82 تن بود و به روایت دیگر از امام محمد باقر ، تعداد سوارگان 45 تن و تعداد پیادگان 100 تن بوده اند. اما سپاه عمر بن سعد که تعدادشان حداقل 6000 نفر بود (ولی به روایات دیگر 000/20 یا 000/22 و حتی 000/30 نفر هم گفته شده است) در میمنه، عمرو بن حجاج زبیدی و در میسره، شمر بن ذی الجوشن و بر سوارگان، عروة بن قیس و بر رجاله و ریش سفیدان، شبث بن ربعی قرار داشتند و پرچم سپاه به دست «درید» غلام عمر بن سعد بود.
2) امام حسین پیش از شعله ور شدن نائره جنگ، بر مرکبی سوار شد و در مقابل سپاه دشمن قرار گرفت و برای آنان خطبه بلیغی ایراد نمود و آنان را از اقدام به جنگ و خون ریزی و متابعت باطل برحذر داشت. گرچه سخنان پندآمیز امام حسین در قلوب سیاه اکثریت سپاه دشمن، تاثیر مثبتی برجای نگذاشت، ولیکن تعداد اندکی را از خواب غفلت بیدار کرد و آنان را از کرده خویش پشیمان ساخت. معروف ترین شخصیتی که در روز عاشورا، سپاه دشمن را رها کرد و به سپاه نور پیوست، حر بن یزید ریاحی بود که به اتفاق پسر و برادر خویش پس از پیوستن به امام حسین با دشمنانش به نبرد برخاستند.
3) پس از خطبه امام حسین ، جنگ گروهی بین دو سپاه با تیرانداختن عمر بن سعد به سوی خیمه های امام حسین آغاز گشت و ساعتی به طول انجامید و شهامت و دلیری یک سپاه کمتر از صد تن در مقابل یک سپاه سی هزار نفری، تماشایی و غیرقابل توصیف بود. در حمله اولی،پنجاه نفر از یاران امام حسین به شهادت رسیده و از دشمن نیز صدها تن به هلاکت رسیدند.
4) پس از فروکش کردن حمله گروهی، نبرد انفرادی آغاز گردید که بی تردید برتری سپاهیان امام حسین که با کمال ایمان و یقین می جنگیدند بر سپاهیان عمر بن سعد که در کمال شک و تردید، مجبور به جنگ شده بودند، هویدا بود. در این مرحله یاران امام حسین با اجازه آن حضرت، از یکدیگر سبقت می گرفته و پس از جنگ با دشمن به شهادت می رسیدند.
5) به هنگام ظهر، امام حسین با اندک یار باقی مانده خویش، به نماز ایستاد و دشمن (که از نماز، همیشه وحشت داشته و دارد) آن حضرت را از دور تیرباران کردند.
6) پس از نماز، باقی مانده یاران امام حسین یکی پس از دیگری به میدان رفته و به درجه شهادت نایل آمدند. معروف ترین اصحاب ویارآن حضرت که شربت شهادت نوشیدند عبارتند از: حضرت عباس بن علی قاسم بن حسن ، عبدالله بن مسلم، عبدالله بن حسن، ابوبکر بن حسن، شوذب و عابس بن ابی شبیب، حنظله بن اسعد، نافع بن هلال، زهیر بن قین، ابوثمامه صیداوی، مسلم بن عوسجه، علی بن مظاهر، حبیب بن مظاهر، بریر بن خضیر، وهب بن عبدالله، حر بن یزید ریاحی و...
7) عصر عاشورا پس از شهادت همه یاران و اصحاب امام حسین آن حضرت لباس رزم به تن پوشید و عازم جهاد شد. ابتدا لشکریان عمر بن سعد را برای چندمین بار، پند و موعظه نمود و آنان را به جدا شدن از صفوف جنگ طلبان و خون آشامان عبیدالله بن زیاد دعوت کرد. پس از آن، با آنان به نبرد برخاست و تعداد زیادی را به خاک هلاکت رسانید.
سرانجام پلیدان کربلا، آن حضرت را محاصره کرده و به طرز فجیعی وی را به شهادت رساندند. گرچه تعدادی از منافقان درشهادت آن حضرت مشارکت داشتند ولیکن شمر بن ذی الجوشن، سر آن حضرت را از بدن جدا کرد.
8) پس از شهادت امام حسین خیمه های اهل بیت : را غارت کردند و فرومایگان از برداشتن هیچ چیزی دریغ نکردند. حتی پوست گوسفندی را که امام زین العابدین در شدت تب و بیماری روی آن، خوابیده بود، به غارت بردند.
9) پس از غارت خیمه ها، به دستور عمر بن سعد، خیمه ها را آتش زدند و زنان و کودکان امام حسین و بازماندگان شهدا به بیابانها پراکنده شدند.
10) تعداد 10 نفر از منافقان بر بدن های امام حسین و یارانش، اسب راندند.
11) بازماندگان اهل بیت : را برای اسارت آماده کردند.
12) عمر بن سعد پس از شهادت امام حسین ، سر آن حضرت را به «خولی » سپرد تا به تعجیل به نزد عبیدالله بن زیاد در کوفه برساند.
13) سرهای سایر شهدا را نیز از بدن جدا کردند و آنها را بین سران قبایل تقسیم کرده و به سرپرستی شمر به کوفه فرستادند تا در نزد عبیدالله، تقرب جویند.
- کشته شدن عبیدالله بن زیاد به دست ابراهیم بن مالک اشتر فرمانده سپاهیان مختار بن ابی عبیده ثقفی (67 ق)
در روز عاشورای سال 67 قمری، شش سال پس از واقعه کربلا، درست همان روزی که سپاهیان یزید به فرمان عبیدالله بن زیاد، فاجعه خونین کربلا را به وجود آورده بودند و امام حسین و یارانش را مظلومانه به شهادت رسانده بودند، لشکریان عبدالملک بن مروان به فرماندهی عبیدالله بن زیاد و لشکریان مختار بن ابی عبیده ثقفی به فرماندهی ابراهیم بن مالک اشتر در ساحل «نهر خاذر» در چهار فرسخی شهر «موصل » با هم به نبرد پرداختند و از طرفین تعداد بی شماری کشته شدند.
سرانجام لشکریان شام با از دست دادن هفتاد هزار تن، رو به هزیمت نهاده و طعم تلخ شکست را پذیرا شدند. مهمترین حادثه این نبرد، کشته شدن عبیدالله بن زیاد (فرمانده لشکریان شام) به دست ابراهیم بن مالک اشتر بود که با یک ضربت شمشیر، از کمر به دو نیم شد و به هلاکت رسید.
خداوند متعال برای سهولت پیمودن راه هدایت و رسیدن به قله های سعادت، علاوه بر دستورات و کتابهای آسمانی، الگوهای عملی را نیز معرفی فرموده است تا مردم با اقتدا به رفتار آنها راه حقیقت و راستی را به درستی و آسانی بپیمایند . تمام انبیا از این افراد می باشند و در راس همه، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قرار دارد . قرآن کریم در مورد اقتدا به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «ولکم فی رسول الله اسوة حسنة » ; (1) «برای شما در [رفتار] رسول خدا الگوی نیکویی است .» بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اسوه های امت، امامان معصوم علیهم السلام و اهل بیت آن حضرت می باشند، و یکی از این اسوه ها، سرور شهیدان، حسین بن علی علیه السلام است . خود آن بزرگوار در نامه ای به سلیمان بن صرد خزاعی و مسیب و ... نوشت: «فلکم فی اسوة; (2) برای شما در رفتار من الگو است .» از این جهت لازم است شیعیان با اوصاف و ویژگیهای آن بزرگوار آشنا شوند، و خود را با او همرنگ نمایند . آنچه در پیش رو دارید، اشاره ای به برخی ویژگیها و اوصاف سیدالشهداء، حسین بن علی علیه السلام است . مبلغان محترم می توانند در ماه محرم هر یک از این ویژگیها را در یک سخنرانی مطرح کرده و آن را با توجه به شرایط منطقه تبلیغی خود و اضافه کردن چاشنیهای سخنرانی ارائه کنند . 1 . اخلاص و خدامحوریدر پیشگاه الهی تنها اعمالی ارزش دارد که با اخلاص و رضایت خداوند همراه باشد، به همین جهت تمام اعمال در قرآن کریم به نوعی مقید به اخلاص و قصد قربت شده اند . درباره جهاد می فرماید: «والذین جاهدوا فی سبیل الله » ; (3) «کسانی که در راه خداوند جهاد کردند» و درباره شهادت می خوانیم «الذین قتلوا فی سبیل الله » ; (4) «کسانی که در راه خدا کشته شدند .» درباره انفاق می خوانیم: «والذین ینفقون اموالهم فی سبیل الله » ; (5) «کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند .» و کسانی را قرآن به عنوان اسوه مطرح نموده، که کارشان بر محور رضای خداوند بوده است، از جمله: 1 . از زبان حضرت ابراهیم می خوانیم: «قل ان صلاتی ونسکی ومحیای ومماتی لله رب العالمین لا شریک له وبذالک امرت وانا اول المسلمین » ; (6) بگو: نماز و تمام عبادات من، و زندگی و مرگ من، همه برای خداوند، پروردگار جهانیان است . همتایی برای او نیست، و به همین مامور شده ام و من نخستین مسلمانم .» 2 . درباره امیرمؤمنان در قرآن می خوانیم: «ومن الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضاة الله والله رؤوف بالعباد» ; «و از مردم کسی است که جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشد، و خداوند نسبت به بندگان مهربان است .» (7) 3 . قرآن درباره اهل بیت علیهم السلام می فرماید: «ویطعمون الطعام علی حبه مسکینا ویتیما واسیرا انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء ولا شکورا» ; (8) «غذا [ی خود] را با اینکه به آن علاقه دارند، به «مسکین » و «یتیم » و «اسیر» می دهند [و می گویند:] ما شما را بخاطر خدا اطعام می کنیم، و هیچ پاداش و سپاسی از شما نمی خواهیم .» از آنچه بیان شد و غیر آن از آیات قرآن به خوبی استفاده می شود که اعمالی در پیشگاه الهی ارزش دارد که همراه با اخلاص و رضایت الهی باشد، و افرادی در نزد او منزلت دارند که در مسیر رضایت حق قدم بردارند . اخلاص در روایات1 . همه چیز برای خدا: علی علیه السلام فرمودند: «طوبی لمن اخلص لله عمله وعلمه وحبه وبغضه واخذه وترکه وکلامه وصمته; (9) خوشا به حال کسی که عمل و علم و دوستی و دشمنی و گرفتن و ترک کردن و سخن گفتن و سکوتش رابرای خداوند خالص کرده است .» از رجب علی خیاط نقل شده است که: «در تشییع جنازه آیة الله بروجردی رحمه الله جمعیت بسیاری آمدند و تشییع باشکوهی شد، در عالم معنا از ایشان پرسیدم که چطور شد از شما این اندازه تجلیل کردند؟ فرمود: تمام طلبه ها را برای خدا درس می دادم .» (10) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به اباذر فرمود: «یا اباذر لیکن لک فی کل شی ء نیة صالحة حتی فی النوم والاکل; (11) ای ابوذر! باید در هر کاری نیتی پاک داشته باشی، حتی در خوردن و خوابیدن » . 2 . فقط اعمال خالص: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «اذا عملت عملا فاعمل لله خالصا لانه لا یقبل من عباده الاعمال الا ما کان خالصا; (12) هرگاه عملی انجام دادی، پس برای خدا خالصانه انجام بده; زیرا خداوند فقط اعمالی را از بندگان می پذیرد که خالصانه انجام شده باشد .» 3 . راس طاعت: امام صادق علیه السلام فرمودند: «راس طاعة الله الرضا بما صنع الله فیما احب العبد وفیما کره (13) ; سر [و اساس بندگی خداوند، راضی بودن به آن چیزی است که خداوند پیش می آورد; در آنچه بنده دوست دارد و یا ناخوشایند اوست .» 4 . رضایت خدا یا مردم؟: امام حسین علیه السلام فرمود: «من طلب رضا الله بسخط الناس کفاه الله امور الناس ومن طلب رضا الناس بسخط الله وکله الله الی الناس; (14) هرکس رضایت خدا را بخواهد هر چند با خشم مردم همراه شود; خداوند او را از امور مردم کفایت می کند، و هر کس که دنبال رضایت مردم باشد با به خشم آوردن خداوند، خداوند او را به مردم وامی گذارد .» امام حسین علیه السلام و رضایت الهیاز بارزترین ویژگیها و اوصاف امام حسین علیه السلام این است که در تمام زندگی، گفتار و رفتار و کردارش طبق رضایت حق و در مسیر الهی بود . جز از رضای خدا دم نزد و جز خدا ندید و جز سخن خدا نشنید و راستی که او به تمام معنی یک بنده سراپا تسلیم الهی بود . به نمونه هایی در این رابطه اشاره می شود: 1 . قیام برای خدا: آن حضرت فرمودند: «اللهم انک تعلم انه لم یکن ما کان منا تنافسا فی سلطان، ولا التماسا من فضول الحطام ولکن لنری المعالم من دینک ونظهر الاصلاح فی بلادک ویامن المظلومون من عبادک ویعمل بفرائضک وسنتک واحکامک; (15) بار خدایا! تو خود می دانی آنچه از ما سر زد، رقابت برای دستیابی به سلطنت و آرزوی زیاد کردن کالای بی ارزش دنیا نبوده است; بلکه برای این بوده که نشانه های دین تو را افراشته ببینیم و اصلاح را در شهرهایت آشکار نماییم و بندگان ستمدیده ات منیت یابند و به واجبات و سنتها و احکام تو عمل شود .» 2 . درخواست خشنودی خدا: امام حسین علیه السلام در کنار قبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به درگاه خداوند عرض می کند: «اللهم انی احب المعروف وانکر المنکر وانا اسئلک یا ذالجلال (16) والاکرام بحق القبر ومن فیه الا اخترت من امری هذا ما هو لک رضا ولرسولک فیه رضی; (17) خدایا! براستی من معروف را دوست دارم و منکر را زشت می دارم . ای خدای بزرگ و بزرگوار! من از تو می خواهم به حق این قبر [پیامبر اکرم] و کسی که درون آن است، که برای من در این قیام آنچه رضایت تو و پیامبرت در آن است پیش آوری .» 3 . هرچه خدا بخواهد: پس از آنکه امام حسین علیه السلام از مدینه به سوی مکه حرکت کرد، در مکه سخنان زیادی ایراد فرمود . در یکی از آنها فرمود: «الحمد لله وما شاء الله ولا قوة الا بالله ... رضی الله رضانا اهل البیت نصبر علی بلائه; (18) سپاس برای خداست، آنچه خدا بخواهد [همان خواهد بود] و قوتی جز برای خدا نیست ... ، خشنودی خدا، خشنودی ما اهل بیت است و در مقابل بلای او صبر می کنیم .» 4 . فقط برای خدا: هنگامی که تیر به سینه حضرت اصابت کرد و به زمین افتاد فرمود: «بسم الله وبالله وفی سبیل الله وعلی ملة رسول الله; (19) به نام خدا و به یاد خدا و در راه خدا و بر دین رسول خدا [شهید می شوم] .» الهی در رهت از سرگذشتم هم از عون و هم از جعفر گذشتم رضا دادم تنم بی سر بگردد ستوران بر همه پیکر بگردد رضا دادم که اکبر کشته گردد تن پاکش به خون آغشته گردد زکینه پیکرم پامال گردد زعشقت سر زنی بر دار گردد امام حسین علیه السلام نه تنها در لحظه شهادت زمزمه «فی سبیل الله » به زبان داشت بلکه همیشه در صبحگاهان و شامگاهان این دعا را به زبان داشت: «بسم الله وبالله ومن الله و الی الله وفی سبیل الله وعلی ملة رسول الله، و توکلت علی الله، ولا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم . اللهم انی اسلمت نفسی الیک، ووجهت وجهی الیک وفوضت امری الیک، ایاک اسال العافیة من کل سوء فی الدنیا والآخرة; (20) به نام خدا و به یاد خدا، از خداوند و به سوی او، و در راه او، بر آیین پیامبر او، و بر خداوند توکل کردم و نیرو و قدرتی جز به [اراده] خداوند بزرگ نیست . پروردگارا! جانم را به تو تسلیم کرده و چهره ام را به سوی تو گردانده و کارم را به تو واگذار نموده و از تو سلامتی از هر بدی در دنیا و آخرت را خواهانم .» در سراسر دعای فوق خدامحوری، رضایت الهی، و خشنودی به رضایت خداوند موج می زند . 2 . صبر و بردبارییکی دیگر از صفات نیکو و کلیدی انسان، صفت صبر و بردباری است، صبر حالتی است نفسانی که اگر به حد اعلای خود برسد انسان را از بی قراری و اضطراب و شکایت از قضای الهی در برابر حوادث باز می دارد و قدرت ایستادگی در مقابل نفس و خواسته های آن را پیدا می کند و بر انجام واجبات و طاعات پایدار خواهد ماند; به همین جهت در منابع دینی صبر به سه قسم تقسیم شده است; صبر در مقابل بلاها و مصائب که نیکوست، و نیکوتر از آن صبر بر طاعت و بندگی است، و برتر از همه بردباری و استقامت در مقابل گناهان و شهوات است . (21) صبر در قرآندر قرآن کریم، آیات فراوانی درباره صبر و استقامت آمده است . گاهی به انبیاء و مؤمنان، دستور می دهد که صبر کنید، مانند: «واصبر علی ما اصابک ان ذلک من عزم الامور» ; (22) «و در برابر مصایبی که به تو می رسد شکیبا باش که این از کارهای مهم است .» «فاصبر ان وعد الله حق » ; (23) «پس صبر و شکیبایی پیشه کن که وعده خدا حق است .» و گاهی دستور می دهد که همدیگر را به صبر توصیه نمایید، مانند «وتواصو بالصبر» ; (24) «همدیگر را به صبر سفارش کنید .» و گاه صابران را با زبانهای مختلف مورد تشویق و بشارت قرار می دهد، مانند: «وبشر الصابرین » ; (25) «به صابران بشارت ده » . «والله یحب الصابرین » ; (26) «خداوند صابران را دوست دارد .» «ان الله مع الصابرین » ; (27) «براستی خداوند با بردباران است .» و در آیه ای دستور می دهد که از صبر استمداد بجویید: «استعینوا بالصبر» ; (28) «از صبر یاری بجویید .» و در برخی آیات پاداش بی حساب صبر و شکیبایی را گوشزد نموده است، مانند این آیات: «ولنجزین الذین صبروا اجرهم باحسن ما کانوا یعملون » ; (29) «و به کسانی که صبر و استقامت پیشه کردند، مطابق بهترین اعمالی که انجام می دادند پاداش خواهیم داد .» «ونعم اجر العاملین الذین صبروا» ; (30) «چه خوب است پاداش عمل کنندگان; همانها که صبر و استقامت ورزیدند .» «انما یوفی الصابرون اجرهم بغیر حساب » ; (31) «همانا صابران اجر و پاداش خود را بی حساب دریافت می دارند .» صبر در روایاتدر روایات هم به تعبیرات ارزشمندی درباره صبر برمی خوریم، مانند: 1 . پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «الصبر کنز من کنوز الجنة; (32) صبر گنجی از گنجهای بهشت است . 2 . علی علیه السلام: «الصبر عون علی کل امر; (33) صبر به [پیشرفت] هر کاری کمک می کند . و فرمود: «ان صبرت ادرکت بصبرک منازل الابرار; (34) اگر صبر کنی به مقامات ابرار می رسی .» 3 . در روایتی می خوانیم: «والصبر راس الایمان، فلا ایمان لمن لا صبر له; (35) بردباری سر ایمان است، پس هر کسی صبر نداشته باشد، ایمان ندارد .» 4 . امام صادق علیه السلام فرمود: «انا صبر و شیعتنا اصبر منا لانا نصبر علی ما نعلم وشیعتنا یصبرون علی ما لا یعلمون; (36) ما خیلی بردباریم و شیعیان ما از ما بردبارترند، چرا که ما بر آنچه می دانیم صبر می کنیم ولی شیعیان ما بر چیزهایی که آگاهی از [عواقب] آن ندارند شکیبایی می کنند .» 5 . از حضرت مسیح علیه السلام نقل شده است که فرمود: «انکم لا تدرکون ما تحبون الا بصبرکم علی ما تکرهون; (37) براستی شما به آنچه دوست دارید نمی رسید مگر با صبر و بردباری بر آنچه بد می دارید .» 6 . امام حسین علیه السلام فرمودند: «من اصابته مصیبة فقال اذا ذکرها «انا لله وانا الیه راجعون » جدد الله له من اجرها مثل ما کان له یوم القیامة; (38) هر کسی مصیبتی به او رسد، پس هرگاه که به یاد آن مصیبت می افتد بگوید: «ما از خداییم و به سوی خدا باز می گردیم .» ، خداوند در روز قیامت پاداش او را [هر مقدار که تکرار کند] به میزان پاداش مصیبتی که به او رسیده است تجدید می کند .» 7 . امام صادق علیه السلام درباره آثار صبر فرمودند: «الصبر یظهر ما فی بواطن العباد من النور والصفاء، والجزع یظهر ما فی بواطنهم من الظلمة والوحشة; (39) صبر، آنچه را که در درون بندگان از نور و صفا وجود دارد، آشکار می سازد، و ناشکیبایی، آنچه را که در درون آنها از ظلمت و وحشت است ظاهر می سازد .» صبر در سیره امام حسین علیه السلاماگر بنا است برای صبر و صابران الگوی کامل و جامعی معرفی نمود، یکی از آنها سرور شهیدان، حسین بن علی علیه السلام است که صبر را با تمام اقسام و ابعادش در زندگی و رفتار خویش به بشریت نشان داد و با سرکشیدن جام تلخ صبر و بردباری، تمام ثمرات شیرین آن را در دنیا و آخرت نصیب خویش نمود . او از کودکی در مقابل فقر و نداری، مصائب مادر و پدر و برادر، ظلمهای ستم گران، آوارگی از مدینه تا کربلا، تشنگی و گرسنگی، شهادت برادران و فرزندان و یاران و صدها مصیبت دیگر صبر و شکیبایی نمود تا آنجا که صبر را نیز از تحمل و بردباری خود خجل کرد . اینک به برخی از نمونه هایی که در تاریخ و روایات به آنها اشاره شده می پردازیم: 1 . صبر در مقابل ستمگری معاویه: پس از شهادت امام مجتبی علیه السلام، گروهی از کوفیان و دیگر شهرها به امام حسین علیه السلام نامه نوشتند و تقاضای قیام کردند . امام در جواب آنها فرمود: «همانا نظر برادرم - که خدا او را رحمت فرماید - وفاداری به پیمان صلح بود، و نظر من مبارزه و جهاد با ستم کاران است که رستگاری و پیروزی به همراه دارد، پس تا معاویه زنده است، در جای خود باشید [و صبر پیشه کنید،] پنهان کاری نمایید، اهداف خود را مخفی کنید تا مورد سوء ظن قرار نگیرید، پس هرگاه معاویه از دنیا برود و من زنده باشم، نظر نهایی خود را به شما اعلام می کند، ان شاء الله .» (40) در نامه فوق حضرت علی رغم نظر خویش، فقط به خاطر تعهد نسبت به صلح امام حسن علیه السلام با معاویه، هم خود و هم یاران خویش را دعوت به صبر و تحمل می کند . در جای دیگر فرمود: «قد کان صلح وکانت بیعة کنت لها کارها فانتظروا مادام هذا الرجل حیا فان یهلک نظرنا ونظرتم; (41) قرارداد صلح و بیعتی [بین ما] وجود دارد که خوشایند من نیست [ولی با این حال صبر و تحمل می کنم ]. شما هم تا معاویه زنده است منتظر باشید، پس آنگاه که بمیرد ما و شما تجدید نظر می کنیم .» 2 . صبر در مقابل اهانت به جنازه امام حسن علیه السلام: وقتی مراسم غسل و تکفین امام حسن علیه السلام تمام شد، امام حسین علیه السلام بر آن نماز گذارد و قصد داشت برادر را در کنار قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله دفن کند . مروان، داماد عثمان، سوار بر قاطری شد و خود را به عایشه رساند و او را تحریک کرد که جلو این کار را بگیرد . اندکی بعد تعدادی از مخالفان به رهبری عایشه صف کشیدند و خطاب به امام حسین علیه السلام گفتند: سوگند به خدا نمی گذاریم حسن را در کنار قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله دفن کنید . امام حسین علیه السلام فرمودند: «اینجا خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله است و تو ای عایشه یکی از همسران نه گانه آن حضرت هستی، که اگر حق تو محاسبه شود به اندازه جایگاه قدمهای خود از این خانه سهم داری . » در اینجا بنی هاشم دست به شمشیر بردند و نزدیک بود جنگی پدید آید; اما امام حسین علیه السلام به خاطر عمل کردن به وصیت برادرشان مبنی بر اینکه خون ریزی صورت نگیرد، صبر کردند و فرمودند: «الله الله ان تفعلوا وتضیعوا وصیة اخی وقال لعائشة: والله لولا ان ابا محمد اوصی الی ان لا اهریق محجمة دم لدفنته ولو رغم انفک; (42) خدا را، خدا را [پروا کنید]، مبادا کاری انجام دهید که وصیت برادرم ضایع گردد .» و خطاب به عایشه فرمود: «سوگند به خدا! اگر برادرم وصیت نکرده بود که مبادا قطره ای خون ریخته شود، او را [در کنار پیامبر] دفن می کردم ولو اینکه بینی تو به خاک می مالیده شود .» ولی عایشه و طرفداران او دست برنداشتند، و با برخورد مسلحانه جنازه را تیرباران کردند . 3 . فقط صابران بیایند: امام حسین علیه السلام هر چند یاران و اصحاب معدودی داشت، ولی این گونه نبود که هر کس را به یاری دعوت کند، و نصرت هر بی صبر و تحملی را بپذیرد; بلکه با صراحت اعلام کرد که فقط صابران بیایند و بمانند: «ایها الناس فمن کان منکم یصبر علی حد السیف وطعن الاسنة فلیقم معنا و الا فلینصرف عنا; (43) ای مردم! هر کدام از شما که می تواند بر تیزی شمشیر و ضربات نیزه ها صبر کند با ما قیام کند [و بماند] وگرنه از میان ما بیرون رود [و خود را نجات دهد] .» گفت ای گروه هر که ندارد هوای ما سرگیرد و بیرون رود از کربلای ما 4 . صبر تا مرز تنهایی: آن حضرت در گوشه ای از نامه اش به محمد حنفیه نوشت: «فمن قبلنی بقبول الحق فالله اولی بالحق ومن رد علی هذا اصبر حتی یقضی الله بینی وبین القوم بالحق; (44) پس هرکس حقیقت مرا بپذیرد [و از من پیروی کند، راه خدا را پذیرفته و] خدا به حق اولی است و هر کس رد کند [و من را تنها گذارد] صبر می کنم تا خداوند میان من و این قوم به حق داوری کند .» 5 . روز عاشورا و صبر بی پایان: وقتی روز عاشورا فرا رسید و فشار نظامی، تشنگی و مشکلات دیگر هجوم آوردند، یاران اطراف حسین علیه السلام را گرفتند و نگاه به چهره او دوختند، تا ببینند چه رهنمودی می دهد . امام حسین علیه السلام به راستی صحنه های بسیار زیبایی از پشت پرده های صبر را به نمایش گذاشت که به برخی موارد آن اشاره می شود: الف) خطاب به یاران با چهره ای گشاده و با نفس آرام فرمود: «صبرا بنی الکرام فما الموت الا قنطرة عن البؤس والضراء الی الجنان الواسعة والنعیم الدائمة; (45) ای فرزندان کرامت و شرف! شکیبا باشید، مرگ پلی بیش نیست که ما را از مشکلات و سختیها به سوی بهشت وسیع و نعمتهای جاویدان عبور می دهد .» و در جای دیگر فرمود: «ان الله قد اذن فی قتلکم فعلیکم بالصبر; (46) براستی خداوند اذن کشته شدن [و شهادت شما را] داده است، پس بر شما لازم است که صبر کنید .» ب) آن حضرت خطاب به احمد بن حسن علیه السلام، آنگاه که بعد از جنگ آشکار برگشت و از عمو آب خواست، فرمود: «یابنی اصبر قلیلا حتی تلقی جدک فیسقیک شربة من الماء لا تظما بعدها ابدا; (47) پسرم! مدت کمی شکیبایی کن تا جدت رسول خدا صلی الله علیه و آله را، ملاقات کنی، پس آنگاه از آبی سیرابت کند که هرگز بعد از آن تشنه نشوی .» ج) امام حسین علیه السلام خطاب به علی اکبرش هنگامی که برای تجدید قوا آب خواست، فرمود: «اصبر حبیبی فانک لاتمسی حتی یسقیک رسول الله بکاسه; (48) عزیز دلم صبر کن; زیرا به زودی از دست جدت رسول خدا صلی الله علیه و آله سیراب می شوی . » راستی بسیار صبر و شکیبایی می خواهد که انسان جوانش را این گونه به سوی مرگ و شهادت تشویق کند; آن هم جوانی چون علی اکبر که از تمام جهات به پیامبر صلی الله علیه و آله شباهت داشت . گمان مدار که گفتم برو، دل از تو بریدم نفس شمرده زدم همرهت پیاده دویدم محاسنم به کف دست بود و اشک به چشمم گهی به خاک فتادم گهی زجای پریدم دلم به پیش تو، جان در فغان دیده به قامت خدای داند و دل شاهد است من چه کشیدم هنوز العطشت میزد آتشم که زمیدان صدای یا ابتای تو را دوباره شنیدم پسرم! نه تیغ شمر مرا می کشد نه نیزه خولی زمانه کشت مرا لحظه ای که داغ تو دیدم د) آن گاه که به درب خیمه زنها آمده و فریاد کشید: سکینه، فاطمه، زینب، ام کلثوم، خداحافظ من هم رفتم، زنها و بچه ها شروع به گریه کردند، حضرت خطاب به سکینه فرمودند: «یا نور عینی ... فاصبری علی قضاء الله ولا تشکی فان الدنیا فانیة والآخرة باقیة; (49) ای نور چشمم! ... پس باید بر تقدیرات الهی صبر کنی و شکوه نکنی; چرا که دنیا ناپایدار و آخرت ماندگار است .» ه) آخرین پرده ها از نمایش صبر حسین علیه السلام: آن حضرت چون آهن آب دیده و تیغ صیقل خورده هر چه بیشتر مصیبت می دید جلا و نورانیت بیشتری پیدا می کرد . حمید بن مسلم می گوید: حسین علیه السلام را در سخت ترین لحظه های عاشورا و جنگ دیدم . به خدا سوگند هرگز مرد گرفتار [و مصیبت زده ای] را ندیدم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند در عین حال دلدار و استوارتر و قوی دل تر از آن بزرگوار باشد . چون پیادگان به او حمله می کردند، او با شمشیر بر آنها حمله می کرد و آنها از راست و چپ می گریختند; چنان که گله روباه از شیری فرار کند . (50) آن گاه که حضرت به زمین افتاده بود و لحظات آخر عمر خویش را سپری می کرد، آخرین پرده از شکوه و صبر خویش را با این جملات به عرصه نمایش گذاشت: «صبرا علی قضائک لااله سواک یا غیاث المستغیثین ولا معبود غیرک، صبرا علی حکمک; (51) در برابر قضای تو صبر می کنم، خدایی جز تو نیست، ای پناه پناه آورندگان، و معبودی جز تو وجود ندارد، بر حکم تو صبر می کنم .» 3 . خدمت گزاریاز دیگر اوصاف انسانی، که نشانگر رشد روحی افراد است، بخشش و خدمت گزاری است . خدمت به دیگران راه میان بری است برای رسیدن به خدا و کمالات معنوی و همین طور راز موفقیت در همین دنیا است; به همین جهت در منابع دینی سخت روی خدمت گزاری و دستگیری از دیگران تکیه و تاکید شده است . خدمت گزاری در قرآندر فرهنگ قرآن مصادیق خدمت گزاری را در مسائلی همچون انفاق، احسان، امداد، حمایت از محرومان و مظلومان و قضای حاجت، قرض الحسنه و ... می توان جستجو کرد که به برخی از آنها اشاره می شود: 1 . انفاق به دیگران: «لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون ...» ; (52) «هرگز به نیکوکاری نمی رسید مگر اینکه از آنچه دوست می دارید، انفاق کنید .» 2 . احسان: «واحسنوا ان الله یحب المحسنین » ; (53) «احسان کنید که خداوند نیکوکاران را دوست می دارد .» 3 . امداد دیگران: «وتعاونوا علی البر والتقوی » ; (54) «در راه نیکی و تقوا با هم تعاون کنید .» دانی که چرا خدا به تو داده دو دست من معتقدم که اندر آن سری است یک دست به کار خویشتن پردازی با دست دگر ز دیگران گیری دست 4 . حمایت از مظلومان: «وما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله والمستضعفین من الرجال والنساء والولدان » ; (55) «شما را چه شده است که در راه خدا [و برای نجات] مردان و زنان و کودکانی که [به دست ستمگران] تضعیف شده اند پیکار نمی کنید .» خدمت رسانی در روایاتدر روایات هم از خدمت رسانی و خدمت گزاری با تعبیرات مختلف تشویق و بر آن تاکید شده است که به نمونه هایی اشاره می شود: امام صادق علیه السلام فرمود: «ملعون ملعون من وهب الله له مالا فلم یتصدق منه شیئا; (56) از رحمت خدا دور است، از حمت خدا دور است کسی که خداوند به او مالی عنایت کند، ولی چیزی از آن صدقه ندهد .» 2 . پیامبراکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «سید القوم خادمهم; (57) رئیس و آقای هر قومی، خدمت گزار آن قوم است .» 3 . امام علی علیه السلام فرمودند: «السید من تحمل اثقال اخوانه; (58) آقا کسی است که بار مشکلات سنگین برادران دینی خود را به دوش کشد .» خدمت گزاری در سیره حسین بن علی علیه السلام1 . اندیشه سازی امام حسین علیه السلام نه تنها انفاق و خدمت گزاری را در جامعه آن روز به نحو احسن و اعلی انجام می داد بلکه تلاش داشت اندیشه عالی و دیدگاه بلند خویش را درباره خدمت رسانی به جامعه اسلامی القاء نماید . برای تحقق همین امر است که فرمودند: «ای مردم! با ارزشهای والای اخلاقی زندگی کنید و برای به دست آوردن سرمایه های سعادت شتاب کنید، کار خوبی را که برای آن شتاب نکردید به حساب نیاورید، ستایش را با کمک کردن به دیگران به دست آورید، با کوتاهی کردن سرزنشها را به جان نخرید، اگر نیکی به کسی روا داشتید و آن شخص قدردانی نکرد نگران نباشید; زیرا خداوند او را مجازات خواهد کرد، و خدا بهترین پاداش دهنده و بهترین هدیه دهنده است .» آن گاه فرمودند: «واعلموا ان حوائج الناس الیکم من نعم الله علیکم فلا تملوا النعم فتحور نقما; (59) بدانید نیازهای مردم به سوی شما، از نعمتهای پروردگار برای شما است; پس نعمتها را [پس نزنید و] از دست ندهید که دچار عذاب الهی می شوید .» امام حسین علیه السلام در ادامه همان حدیث باز به اندیشه سازی می پردازد و می فرماید: «ایها الناس من جاد ساد و من بخل رذل وان اجود الناس من اعطی من لایرجوا; (60) ای مردم! هر کس بخشش کند، سروری کند و هر کس بخل ورزد، پستی کرده است، و همانا بخشنده ترین مردم کسی است که به انسانی کمک کند که [به او] امیدی نداشته باشد .» همچنین آن حضرت درباره پاداش و پی آمد خدمت گزاری فرمودند: «من سعی فی حاجة اخیه المؤمن فکانما عبدالله تسعة الاف سنة صائما نهاره قائما لیله; (61) کسی که برای برطرف کردن نیاز برادر مؤمنش تلاش کند، گویا خدا را نه هزار سال عبادت کرده است که روزهایش را روزه دار و شبهایش را بیدار بوده است .» چنان که در روایت دیگری فرمود: «ان المسالة لاتحل الا فی احدی ثلاث دم مفجع اودین مقرح او فقر عدقع; (62) کمک خواستن از دیگران حلال نیست مگر در سه مورد: 1 . [پرداخت] خون بها، 2 . دین و قرض کمرشکن، و 3 . فقر ذلت بار .» 2 . خدمت گزاری در عمل در ذیل نمونه هایی از خدمت گزاری امام حسین علیه السلام را برمی شمریم بدان امید که از آن امام خدوم الگو گیریم . الف) مردی از انصار نزد امام حسین علیه السلام آمد . می خواست نیاز خود را مطرح کند، ولی امام حسین علیه السلام به او فرمودند: «یا اخا الانصار صن وجهک عن بذلة المسالة وارفع حاجتک فی رقعة فانی آت فیها ما سارک ان شاء الله; ای برادر انصاری! آبرویت را از اینکه آشکارا درخواست کنی نگهدار و درخواست خود را به صورت کتبی عرضه کن، و من نیز طوری عمل می کنم که زمینه شادی و خوشحالی تو فراهم شود، ان شاءالله .» آن مرد به حضرت چنین نوشت: ای اباعبدالله! فلانی از من پانصد دینار [سکه طلا] طلبکار است و برای دریافت آن پافشاری می کند . با او گفتگو فرمایید تا زمان میسر شدن مهلت دهد . هنگامی که امام حسین علیه السلام نامه را خواند، به منزل خود رفته، کیسه ای که در آن هزار دینار بود آورد و به او داد و سپس فرمود: «پانصد سکه آن را به قرضت بده و پانصد سکه دیگر را کمک خرج زندگی خود ساز و حاجت خود را فقط با سه گروه مطرح کن: دیندار، جوانمرد، و ریشه دار [و آن که از نظر خانوادگی اصالت دارد] . اما دیندار برای حفظ دین خود حاجت تو را برآورده می سازد و جوانمرد از مردانگی خود شرم می کند و انسان ریشه دار می داند که تو با این رو انداختن به او، از آبرویت مایه گذاشتی، لذا با برآوردن نیازت آبروی تو را حفظ می کند .» (63) به جهت همین حفظ آبروی افراد بود که تمام ائمه ما از جمله امام حسین علیه السلام شبانه و مخفیانه و سر و صورت بسته به فقرا کمک می کردند . ب) حضرت امام حسین علیه السلام آن قدر کمک و خدمت رسانی به فقراء داشت که پشت و بازویش زخم شده بود . از شعیب بن عبدالرحمان خزاعی نقل شده است که: «وجد علی ظهر الحسین بن علی یوم الطف اثر فسالوا زین العابدین عن ذلک فقال: مما کان ینقل الجراب علی ظهره الی منازل الارامل والیتامی والمساکین; (64) بر پشت امام حسین علیه السلام در روز عاشورا اثر [زخمی] یافت شد، پس از امام زین العابدین علیه السلام درباره آن سؤال کردند، حضرت فرمود: [این اثر] مربوط به انتقال بارها است که حضرت [شبانه] به منزل بی سرپرستها و یتیمان و فقیران می برد .» ج) روزی امام حسین علیه السلام برای عیادت «اسامة بن زید» به خانه او رفت که سخت بیمار بود، وقتی نگاه او به امام افتاد آهی کشید و از اندوه خود یاد کرد . حضرت فرمودند: «وما غمک یا اخی؟ ای برادر! چه اندوهی داری؟» اسامه عرض کرد: اندوه من قرض فراوان است . من شصت هزار درهم بدهکارم . حضرت فرمودند: «ادای دین تو بر عهده من است . » اسامه گفت: می ترسم از دنیا بروم و قرض من پرداخت نگردد . حضرت فرمودند: «لن تموت حتی اقضیها عنک; پیش از آنکه مرگ تو فرا برسد من قرض تو را می پردازم .» (65) د) روزی امام حسین علیه السلام با جمعی از دوستان وارد باغ خود در مدینه شد . غلام آن حضرت به نام «صافی » نگهبان آن بود . امام به گونه ای وارد شد که غلام متوجه او نشد، حضرت دید او مشغول غذا خوردن است، روش غذا خوردن او امام را به خود جلب کرد; زیرا او هر قرص نانی که برمی داشت نصف آن را به سوی سگی که در پیش روی او بود می انداخت . ناگهان غلام متوجه آمدن حضرت شد . حضرت پرسیدند: چرا در غذا خوردن هر قرص نانی که برمی داشتی نصف آن را به سگ باغ می دادی؟ غلام عرض کرد: من غلام شما و نگهبان این باغم و این سگ نیز نگهبان این باغ است . وقتی سفره انداختم، در مقابل من نشست و به من نگاه می کرد . من حیا کردم که او گرسنه باشد و من غذا بخورم، از این رو هر قرص نان را مساوی تقسیم کردم . حضرت از پاسخ غلام به گریه افتاد و فرمود: «ان کان کذلک فانت عتیق لله تعالی ووهبت لک الفی دینار; اگر چنین است تو را در راه خدا آزاد کردم و دو هزار دینار نیز به تو بخشیدم .» غلام گفت: اگر مرا آزاد کنی من دست از تو برنمی دارم و باغبان تو در این باغ باقی میمانم . وقتی امام وفاداری او را دید، همه باغ را به او بخشید و فرمود: «انسان بزرگوار باید عمل او گفتارش را تایید کند ... این باغ را با آنچه در آن است بتو بخشیدم، پس دوستان مرا میهمانان من به حساب آور و به آنان احترام بگذار، خدا تو را در روز قیامت کرامت ببخشد، و اخلاق نیکو و ادب تو را مبارک گرداند .» (66) |
www.hawzah.net
1 . امام حسین علیه السلام در روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال 61 هجری به کربلا وارد شد . (1) عالم بزرگوار «سید بن
طاووس » نقل کرده است که: امام علیه السلام چون به کربلا رسید، پرسید: نام این سرزمین چیست؟ همینکه نام کربلا را شنید
فرمود: این مکان جای فرود آمدن ما و محل ریختن خون ما و جایگاه قبور ماست . این خبر را جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله
به من داده است . (2) 2 . در این روز «حر بن یزید ریاحی » ضمن نامه ای «عبیدالله بن زیاد» را از ورود امام علیه السلام به کربلا آگاه نمود . (3) 3 . در این روز امام علیه السلام به اهل کوفه نامه ای نوشت و گروهی از بزرگان کوفه - که مورد اعتماد حضرت بودند - را از حضور
خود در کربلا آگاه کرد . حضرت نامه را به «قیس بن مسهر» دادند تا عازم کوفه شود . (4) اما ستمگران پلید این سفیر جوانمرد امام
علیه السلام را دستگیر کرده و به شهادت رساندند . زمانی که خبر شهادت قیس به امام علیه السلام رسید، حضرت گریست و
اشک بر گونه مبارکش جاری شد و فرمود: «اللهم اجعل لنا ولشیعتنا عندک منزلا کریما واجمع بیننا وبینهم فی مستقر من رحمتک، انک علی کل شیی ء قدیر; خداوندا! برای ما و شیعیان ما در نزد خود قرارگاه والایی قرار ده و ما را با آنان در جایگاهی از رحمت خود جمع کن، که تو بر انجام
هر کاری توانایی .» (5) 1 . «عمر بن سعد» یک روز پس از ورود امام علیه السلام به سرزمین کربلا یعنی روز سوم محرم با چهار هزار سپاهی از اهل کوفه
وارد کربلا شد . (6) 2 . امام حسین علیه السلام قسمتی از زمین کربلا که قبر مطهرش در آن واقع می شد را از اهالی نینوا و غاضریه به شصت هزار
درهم خریداری کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت راهنمایی نموده و زوار او را تا سه روز میهمان کنند . (7)
3 . در این روز «عمر بن سعد» مردی بنام «کثیر بن عبدالله » - که مرد
گستاخی بود - را نزد امام علیه السلام فرستاد تا پیغام او را به حضرت
برساند . کثیر بن عبدالله به عمر بن سعد گفت: اگر بخواهید در همین ملاقات
حسین را به قتل برسانم; ولی عمر نپذیرفت و گفت: فعلا چنین قصدی نداریم . هنگامی که وی نزدیک خیام رسید، «ابو ثمامه صیداوی » (همان مردی که ظهر عاشورا نماز را به یاد آورد و حضرت او را دعا کرد)
نزد امام حسین علیه السلام بود . همین که او را دید رو به امام عرض کرد: این شخص که می آید، بدترین مردم روی زمین است .
پس سراسیمه جلو آمد و گفت: شمشیرت را بگذار و نزد امام حسین علیه السلام برو . گفت: هرگز چنین نمی کنم . ابوثمامه گفت: پس دست من روی شمشیرت باشد تا پیامت را ابلاغ کنی . گفت: هرگز! ابوثمامه گفت: پیغامت را به من بسپار تا
برای امام ببرم، تو مرد زشت کاری هستی و من نمی گذارم بر امام وارد شوی . او قبول نکرد، برگشت و ماجرا را برای ابن سعد بازگو
کرد . سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پیکی دیگر از امام پرسید: برای چه به اینجا آمده ای؟ حضرت در جواب فرمود: «مردم کوفه مرا دعوت کرده اند و پیمان بسته اند، بسوی کوفه می روم و اگر خوش ندارید بازمی گردم ... .» (8) در روز چهارم محرم، عبیدالله بن زیاد مردم کوفه را در مسجد جمع کرد و سخنرانی نمود و ضمن آن مردم را برای شرکت در
جنگ با امام حسین علیه السلام تشویق و ترغیب نمود . به دنبال آن 13 هزار نفر در قالب 4 گروه که عبارت بودند از: 1 . شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار نفر; 2 . یزید بن رکاب کلبی با دو هزار نفر; 3 . حصین بن نمیر با چهار هزار نفر; 4 . مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر; به سپاه عمر بن سعد پیوستند . (9) بهم پیوستن نیروهای فوق از این روز تا روز عاشورا بوده است . 1 . در این روز عبیدالله بن زیاد، شخصی بنام «شبث بن ربعی » (10) را به همراه یک هزار نفر به طرف کربلا گسیل داد . (11) 2 . عبیدالله بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام «زجر بن قیس » بر سر راه کربلا بایستد و هر کسی را که قصد یاری امام
حسین علیه السلام داشته و بخواهد به سپاه امام علیه السلام ملحق شود، به قتل برساند . همراهان این مرد 500 نفر بودند . (12) 3 . در این روز با توجه به تمام محدودیتهایی که برای نپیوستن کسی به سپاه امام حسین علیه السلام صورت گرفت، مردی به نام
«عامر بن ابی سلامه » خود را به امام علیه السلام رساند و سرانجام در کربلا در روز عاشورا به شهادت رسید . (13) 1 . در این روز عبیدالله بن زیاد نامه ای برای عمر بن سعد فرستاد که: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز
کرده ام . توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من می فرستند . 2 . در این روز «حبیب بن مظاهر اسدی » به امام حسین علیه السلام عرض کرد: یابن رسول الله! در این نزدیکی طائفه ای از بنی
اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم . امام علیه السلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان
آورده ام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت می کنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را
تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود . عمر بن سعد او را با لشکری انبوه محاصره کرده است، چون شما قوم و
عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت می نمایم ... . در این هنگام مردی از بنی اسد که او را «عبدالله بن بشیر» می نامیدند برخاست و گفت: من اولین کسی هستم که این دعوت را
اجابت می کنم و سپس رجزی حماسی خواند: قد علم القوم اذ تواکلوا واحجم الفرسان تثاقلوا انی شجاع بطل مقاتل کاننی لیث عرین باسل «حقیقتا این گروه آگاهند - در هنگامی که آماده پیکار شوند و هنگامی که سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند، - که من
[رزمنده ای] شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشه ام .» سپس مردان قبیله که تعدادشان به 90 نفر می رسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیه السلام حرکت کردند . در این میان
مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردی بنام «ازرق » را با 400 سوار به سویشان فرستاد . آنان در میان راه با یکدیگر درگیر
شدند، در حالی که فاصله چندانی با امام حسین علیه السلام نداشتند . هنگامی که یاران بنی اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در
تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد . حبیب بن مظاهر به خدمت امام علیه السلام آمد و جریان را بازگو کرد . امام علیه السلام فرمودند: «لاحول ولا قوة الا بالله » (14) 1 . در روز هفتم محرم عبید الله بن زیاد ضمن نامه ای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و
آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد . (15) عمر بن سعد نیز بدون فاصله «عمرو بن حجاج » را با 500 سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین علیه
السلام و یارانش به آب شدند . 2 . در این روز مردی به نام «عبدالله بن حصین ازدی » - که از قبیله «بجیله » بود - فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان
رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطره ای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی! امام علیه السلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده . حمید بن مسلم می گوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او
پروردگاری نیست، دیدم که عبدالله بن حصین آنقدر آب می آشامید تا شکمش بالا می آمد و آن را بالا می آورد و باز فریاد می زد:
العطش! باز آب می خورد، ولی سیراب نمی شد . چنین بود تا به هلاکت رسید . (16) 1 . «خوارزمی » در مقتل الحسین و «خیابانی » در وقایع الایام نوشته اند که در روز هشتم محرم امام حسین علیه السلام و اصحابش
از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند; بنابراین امام علیه السلام کلنگی برداشت و در پشت خیمه ها به فاصله نوزده گام به طرف
قبله، زمین را کند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشکها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده
نشد . هنگامی که خبر این ماجرا به عبیدالله بن زیاد رسید، پیکی نزد عمر بن سعد فرستاد که: به من خبر رسیده است که حسین
چاه می کند و آب بدست می آورد . به محض اینکه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را
بر حسین علیه السلام و یارانش سخت بگیر . عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود . (17) 2 . در این روز «یزید بن حصین همدانی » از امام علیه السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند . حضرت اجازه داد و او بدون
آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد; عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟
مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان می پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها
گرفته ای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن می نوشند از آنان مضایقه می کنی؟ عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من می دانم که آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حساسی
قرار گرفته ام و نمی دانم باید چه کنم; آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش می سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین
آلوده گردد، در حالی که می دانم کیفر این کار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در
خود نمی بینم که بتوانم از آن گذشت کنم . یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر
حکومت ری به قتل برساند . (18) 3 . امام علیه السلام مردی از یاران خود بنام «عمرو بن قرظة » را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو
سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند . شب هنگام امام حسین علیه السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند . امام حسین علیه السلام به
همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود «عباس » و فرزندش «علی اکبر» را نزد خود نگاه داشت . عمر بن سعد نیز
فرزندش «حفص » و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص کرد . در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه السلام که فرمود: آیا می خواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد . یک بار
گفت: می ترسم خانه ام را خراب کنند! امام علیه السلام فرمود: من خانه ات را می سازم . ابن سعد گفت: می ترسم اموال و املاکم را
بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که در حجاز دارم . عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد
خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند . حضرت هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمی گردد، از جای برخاست در حالی که می فرمود: تو را چه
می شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد . به خدا سوگند! من می دانم که از گندم عراق نخواهی خورد!
ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است . (19) 4 . پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه ای به عبیدالله نوشت و ضمن آن پیشنهاد کرد که حسین علیه السلام را رها کنند; چرا که
خودش گفته است که یا به حجاز برمی گردم یا به مملکت دیگری می روم . عبیدالله در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند،
«شمر بن ذی الجوشن » سخت برآشفت و نگذاشت عبیدالله با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت کند . (20) 1 . در روز نهم محرم (تاسوعای حسینی) شمر بن ذی الجوشن با نامه ای که از عبیدالله داشت از «نخیله » - که لشکرگاه و پادگان
کوفه بود - با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد کربلا شد و نامه عبیدالله را برای عمر بن سعد قرائت
کرد . ابن سعد به شمر گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب کند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آورده ای . به خدا قسم! تو عبیدالله
را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم بازداشتی و کار را خراب کردی ... . (21) 2 . شمر که با قصد جنگ وارد کربلا شده بود، از عبیدالله بن زیاد امان نامه ای برای خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس
علیه السلام گرفته بود که در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه کرد و ایشان نپذیرفت . شمر
نزدیک خیام امام حسین علیه السلام آمد و عباس، عبدالله، جعفر و عثمان
(فرزندان امام علی علیه السلام که مادرشان ام البنین علیها السلام بود) را
طلبید . آنها بیرون آمدند، شمر گفت: از عبیدالله برایتان امان گرفته ام .
آنها همگی گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و
پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟! (22) 3 . در این روز اعلان جنگ شد که حضرت عباس علیه السلام امام علیه السلام را باخبر کرد . امام حسین علیه السلام فرمود: ای
عباس! جانم فدای تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس که چه قصدی دارند؟ حضرت عباس علیه السلام رفت و خبر آورد که اینان می گویند: یا حکم امیر را بپذیرید یا آماده جنگ شوید . امام حسین علیه السلام به عباس فرمودند: اگر می توانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تاخیر بیندازند و امشب را مهلت
دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگذاریم . خدای متعال می داند که من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را
دوست دارم . (23) حضرت عباس علیه السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست . عمر بن سعد در موافقت با این درخواست تردید
داشت، سرانجام از لشکریان خود پرسید که چه باید کرد؟ «عمرو بن حجاج » گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم و کفار از تو چنین
تقاضایی می کردند سزاوار بود که با آنها موافقت کنی . عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس علیه السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت می دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به
عبیدالله می سپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت . (24) 1 . در شب عاشورا به «محمد بن بشیر حضرمی » یکی از یاران امام حسین علیه السلام خبر دادند که فرزندت در سرحد ری اسیر
شده است . او در پاسخ گفت: ثواب این مصیبت او و خود را از خدای متعال آرزو می کنم و دوست ندارم فرزندم اسیر باشد و من
زنده بمانم . امام حسین علیه السلام چون سخن او را شنید فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، برو و در آزاد
کردن فرزندت بکوش . محمد بن بشیر گفت: در حالی که زنده هستم، طعمه درندگان شوم اگر چنین کنم و از تو جدا شوم . امام علیه السلام پنج جامه به او داد که هزار دینار ارزش داشت و فرمود: پس این لباسها را به فرزندت که همراه توست بسپار تا در
آزادی برادرش مصرف کند . (25) 2 . امام حسین علیه السلام در سخنرانی شب عاشورا خبر از شهادت یاران خود داد و آنان را به پاداش الهی بشارت داد . در این
مجلس «قاسم بن الحسن » به امام علیه السلام عرض کرد: آیا من نیز به شهادت خواهم رسید؟ امام با عطوفت و مهربانی فرمود:
فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض کرد: ای عمو! مرگ در کام من از عسل شیرین تر است . امام علیه السلام فرمودند: آری
تو نیز به شهادت خواهی رسید بعد از آنکه به رنج سختی مبتلا شوی، و همچنین پسرم عبدالله (کودک شیرخوار) به شهادت
خواهد رسید . قاسم گفت: مگر لشکر دشمن به خیمه ها هم حمله می کنند؟ امام علیه السلام به ماجرای شهادت عبدالله اشاره نمودند که قاسم
بن الحسن تاب نیاورد و زارزار گریست و همه بانگ شیون و زاری سر دادند . (26) 3 . امام علیه السلام در شب عاشورا دستور دادند برای حفظ حرم و خیام، خندقی را پشت خیمه ها حفر کنند . حضرت دستور داد
به محض حمله دشمن چوبها و خار و خاشاکی که در خندق بود را آتش بزنند تا ارتباط دشمن از پشت سر قطع شود و این تدبیر
امام علیه السلام بسیار سودمند بود . (27) 4 . مرحوم شیخ صدوق در کتاب ارزشمند «امالی » نوشته است: شب عاشورا حضرت علی اکبر علیه السلام و 30 نفر از اصحاب به
دستور امام علیه السلام از شریعه فرات آب آوردند . امام علیه السلام به یاران خود فرمود: برخیزید، غسل کنید و وضو بگیرید که
این آخرین توشه شماست . (28) و اینک میدانی دوباره، اینک 72 یار و هزاران دشمن کینه توزی که رحم و مروت را از ازل نیاموخته اند . اینک عاشورا که هر چه از
آن بگوییم کم گفته ایم، از برخوردهای جلادانه سپاه عمر بن سعد، یا عنایات و الطاف سیدالشهداء علیه السلام . سردارانی، سپاه عظیمی را به سوی جهنم رهبری می کردند و امام معصومی لشکر کم تعداد خود را به بهشت بشارت می داد ... و
سرانجام شهادت، خون، نیزه، عطش و اطفال، تازیانه و سرهای بریده، آه از اسارت و شام، آه از خرابه و ... تا به قتلت عدو شتاب گرفت چرخ را سخت اضطراب گرفت ریخت خون مقدست به زمین آسمان زاشک آب گرفت ابر خون ماه عارضت پوشاند همه گفتند آفتاب گرفت ناله مصطفی به گوش رسید موج خون زچشم بوتراب گرفت شد سیه رنگ آسمان از خشم که زخونت زمین خضاب گرفت آن تن پاره پاره را دربر گه سکینه گهی رباب گرفت شست زینب زاشک جسمت را بلکه از چشم خود گلاب گرفت بر تن پاره پاره داد سلام زآن بریده گلو جواب گرفت هردم از زخم بی حساب تنت خم شد و بوسه بی حساب گرفت (29) روز دوم
روز سوم
روز چهارم
روز پنجم
روز ششم
روز هفتم
روز هشتم
روز نهم
چهار حادثه مهم شب عاشورا
روز عاشورا
به دشت «نینوا» ناى حقیقت از «نوا» افتاد
«حسین ! اى پرچم خونین حق بر دوش،
حسین ! اى مرد انقلابی
حسین ! اى رایت آزادگى در دست،
در آن صحراى سرخ و روز آتشگون
قیام قامتت در خون نشست، اما
پیام نهضتت برخاست
از آن طوفان «طف» در روز عاشورا،
به دشت «نینوا» ناى حقیقت از «نوا» افتاد
ولى ...
مرغ شباهنگ حقیقت ، از نواى ناله «حق ، حق » نمىافتد».
سلام بر تو ، اى حسین !
سلام بر خط شفقگون کربلا، که خون تو را، اى خون خدا - همواره بر چهره افق مىپاشد و غروب هنگام، سرخى آسمان مغرب را به شهادت مىگیرد ، تا آن جنایت هولناک را هر چه آشکارتر بنمایاند و چشم تاریخ را بر این صحنه همیشه خونین بدو زد و گوش زمان را از آن فریادها تندر گونه آن عاشوراى دوران ساز، پر کند.
اى حسین ... اى عارف مسلّح !
کربلاى تو، عشق را معنى کر دو انقلاب تو اسلام را زنده ساخت و شهادت تو، حضور همیشگى در همه زمانها و زمینها بود.
اى حسین ... اى شراره ایمان !
اى حسین ... اى در سکوت سرخ ستم، شهر آشوب!
در بهت خاموشى و ترس، تلخابه فریاد را در حلقوم شب ریختى و با نامردان تبهکار ، مردانه در آویختى.
عاشوراى تو، انفجارى از نور و تابشى از حق بود که بر «طور» اندیشهها تجلى کرد و «موسى خواهان» گرفتار در «تپه» ظلمت ظلم را از سرگردانى نجات بخشید.
چه مىگویم؟ ... تو تاریخ را به حرکت آوردى و زبان زمان را به سرودن حماسههاى زیباى ایثار و جهاد و شهادت گشودى . لحظه لحظه تاریخ را عاشورا ساختى و جاى جاى سرزمینها را کربلا...
خفته بودیم و بى خبر ... اما تو، این «مصباح هدایت» و اى «کشتى نجات» گام خسته ما را به تلاش کشاندى و افسردگى یأسمان را به شور امید مبدل ساختى و از سکوت و درنگ و وحشت ، به فریاد و هجوم و شجاعتمان رساندى و پاى کوفته و پر آبله ما را، تا بام آگاهى و تا برج بیدارى فرا بردى.
«اى حسین » ...
تو کلاس فشرده تاریخى .
کربلاى تو، مصاف نیست
منظومه بزرگ هستى است ،
طواف است.
پایان سخن
پایان من است
تو انتهاى ندارى ...
www.beytoote.com
بسم رب الحسین
نون و قلم نبی است و ما یَسترون حسین(ع)
طاق فلک علی است به عالم ستون حسین(ع)
خلقت تمام حضرت زهراست خون حسین(ع)
هستی تمام ظاهر و ما فی البطون حسین(ع)
با یک قیامت است هم القالبون حسین(ع)
در این قیام نقطه ی پرگار زینب است
سردار سر سپرده ی جولان عشق کیست؟
تنها امیر فاتح میدان عشق کیست؟
عشق است حسین و گوش بفرمان عشق کیست؟
روح دمیده در تن بی جان عشق کیست؟
علامه ی مُفَسِر قرآن عشق کیست؟
اذن دخول در حرم یار زینب است
ذرات کائنات همه مرده یا خموش
در احتجاج بود زنی یک علم به دوش
آتشفشان قهر خداوند در خروش
هوهوی ذوالفقار علی میرسد به گوش
در هیبتی ز حیدر کرار زینب است
پیداترین ستاره ی دیبای خلقت است
زیباترین سروده ی لبهای خلقت است
زهراترینِ زُهره ی زهرای خلقت است
لیلاترینِ لیلیِ لیلای خلقت است
شیواترین سؤال معمای خلقت است
گنجینه ی جزیره ی اسرار، زینب است
چشم ستاره دربه درِ جست و جوی ماه
بر روی نیزه دیده ی زینب گرفت راه
مبهوت می نمود به سر نیزه ای نگاه
آتش کشید شعله ز دل تا کشید آه ...
که ای جان پناه زینب و اطفال بی پناه
راحت بخواب چون که پرستار زینب است
از نای من به ناله چو افتاد نایِ نی
عالم شنید از پس آن های های نی
تو بر فراز نیزه و من در قفای نی
آنقدر سنگ خورده ام از لابه لای نی
تا اینکه یافتم سرت از ردِ پای نی
عشق تو هست آتش و نیزار زینب است
خورشید روی قله ی نی آشکار شد
کوچکترین ستاره سر شیرخوار شد
ناموس حق به ناقه ی عریان سوار شد
هشتاد و چهار خسته به هم هم قطار شد
زیباترین ستاره ی دنباله دار شد
در این مسیر نور جلودار زینب است...
به آخر ایران خوش آمدید/ سفر به جنگل حرا با طعم شوریده و حلوا (+عکس)
قدیمیترین سند ایرانی، کتیبه های میخی داریوش، نام این سرزمین را «ماکا» ضبط کرده است. بعد از اسلام این سرزمین «مکران» نام گرفت که.....
گواتر روستایی است که فقط خیابانهایش جدولبندی شدهاند اما آسفالت ندارد. همه با هم قوم و خویشند و بلوچ. همه صیادند.
در منتهی الیه جنوب شرقی ایران، درآخرین نقطه مرزی آنجا که شهرستان چابهار به خط تماس با مرز پاکستان می رسد، بندری کوچک و قدیمی قرار گرفته که چند صباحی است برای سرمایه گذاران کشورمان نامی آشنا شده است. آنجا گواتر است؛ بندری آن سوی ناکجای جغرافیای تاریخ.
گواتر تکه کوچکی از سرزمین بلوچستان است. بلوچستان زادگاه تنها دونلی نواز جهان، بلوچستان زادگاه دادشاه و گواتر برگوشه ای از گستره این خاک همچنان ایستاده است و خوابش نمیبرد.
قدیمیترین سند ایرانی، کتیبه های میخی داریوش، نام این سرزمین را «ماکا» ضبط کرده است. بعد از اسلام این سرزمین «مکران» نام گرفت که درحال حاضر منطقه جنوبی بلوچستان نیز به نام «مکران» معروف است.
مردان و زنان گواتر، بلوچ بوده و ارتباط خویشی با همنوعان خود در گوادر پاکستان دارند. کدخدای گواتر سندی دست نویس، به سال ۱۳۰۹ هـ . ق در دست دارد که «لشگرخان سردار زهی» حاکم گواتر در زمان ناصرالدین شاه، ۲۵ هزار هکتار از زمین های گواتر تا دشت بریس را به اجدادش فروخته است.
«کچو»، «بریس»، «کوشات» و «پسابندر» را هم باید پشت سر بگذاری تا به گواتر و خلیج آن برسی. گواتر روستایی است که فقط خیابانهایش جدولبندی شدهاند اما آسفالت ندارد. همه با هم قوم و خویشند و بلوچ. همه صیادند. آنها ماهی «حلوا» و «شوریده» صید میکنند. برای ماهی حلوا ظهر میروند به دریا و تور میاندازند و بامداد تور را جمع میکنند. برای صید شوریده نیز عصر راهی دریا میشوند و بامداد تور را جمع میکنند. گواتر و جنگلهای «حرا»یش آخر ایرانند!
لذیذترین ماهیهای جنوب؛ کشورمان را اینجا، صیادان «گواتر»، آخرین نقطه ایران در جنوب شرقی کشور صید میکنند. برای رسیدن به گواتر باید کوههای مینیاتوری را پشت سر بگذاری و بعد به ناگاه دریای آبی به استقبالت میآید. جادهای که از چابهار به گواتر ختم میشود جادهای باریک است.
گواتر که در جنوب شرقی ایران، آخرین آبادی است، هم اکنون به یکی از قطب های امیدبخش در افزایش صادرات غیرنفتی تبدیل شده است.
منبع: bornanews.ir
کلمات قصار امام حسین (ع) :
:: هر کس خدا را بپرستد و خق بندگی او را بجای آورد , خداوند به او بیش از آنچه می خواهد می رساند .:: خداوندا مرا با احسان خود , فزون طلب منما و با بلا و گرفتاری ادب مکن.
http://www.miadgah.ir/moharam/
در مورد غافلگیر کردن دقت کنید، این کار همیشه هم خوشایند نیست! یک جشن تولد پیش بینی نشده ، همیشه هم خوشایند نیست.
آیا پس از گذشت سال ها از آشنایی، باز هم زوج ها میتوانند یکدیگر را غافلگیر کنند؟ بله. دکتر گیسلن پاریس، نویسندۀ کتاب "عشق ورزیدن جلوی نزاع زوج ها را میگیرد" میگوید، بله میتوان؛ ضمناً این کار از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است.
غافلگیر کردن طرف مقابل روشی است که نشان میدهد او را دوست دارید ...
غافلگیر کردن، توجه همسرتان را برای همیشه به سوی شما میکشاند
غافلگیر کردن تغییر سبک است
در مورد غافلگیر کردن دقت کنید، این کار همیشه هم خوشایند نیست!
غافلگیری در صورتی موفقیت آمیز است که خوشایند طرف مقابل باشد!
غافلگیر کردن طرف مقابل روشی است که نشان میدهد او را دوست دارید
غافلگیری یک امر غیر منتظره است که خلاف جهت عادت های همیشگی است. غافلگیری های خوب عموماً خوشایند هستند. یک هدیۀ غافگیر کننده علاوه بر ارزشمند بودنش، نشانۀ توجه فرد مقابل به شماست. اغلب ارزش آن هدیه به قیمتش نیست، ارزش آن در توجه گران بهایی است که در خود دارد.
شما از کتابی که دوست داشتید بخوانید حرف زده اید؟ او آن را به شما هدیه میدهد. حس میکنید که به حرف شما گوش داده، آن را شنیده و فهمیده است. و احساس خوشبختی میکنید.
غافلگیر کردن، توجه همسرتان را برای همیشه به سوی شما میکشاند
او همیشه منتظر یک ترانه بود که از ملودی اش خوشش میآمد، شما CD آن را برایش پیدا میکنید! با این کار نه تنها به او نشان میدهید زمانی که آهنگ را زمزمه میکرد به او گوش میدادید بلکه برای لذت بردن بیشتر خودتان هم سرمایه گذاری میکنید.
شما پس از سال ها بعد از ملاقات تان همچنان جذاب هستید. او را غافلگیر میکنید، تحت تأثیر این حرکت شما قرار گرفته است، میفهمد که شما برای او وقت صرف کرده اید، برای پیدا کردن آن آهنگ، برای به مغازه رفتن و خرید کردن زمان گذاشته اید.
غافلگیر کردن تغییر سبک است
شما عادات کوچک خود را دارید مانند محبت، عشق، روابط جنسی و ... طرف مقابل تان یک تغییر پیش بینی نشده به شما پیشنهاد میکند. کمی هوای تازه به زندگی تان دمیده میشود. این هوای تازه، همه چیز را تازه میکند.
آلن برای آخر هفته، سفر به مناطق دریایی را در نظر گرفته است. او میدانست که همسرش هم کمی احساس خستگی میکند و هم سفر به این مناطق را خیلی دوست دارد. او دو هفته قبل از سفر به همسرش اطلاع داد تا او زمان کافی برای آماده کردن خود و بهترین استفاده از این مسافرت را داشته باشد.
در مورد غافلگیر کردن دقت کنید، این کار همیشه هم خوشایند نیست!
یک جشن تولد پیش بینی نشده، همیشه هم خوشایند نیست.
درست همان روزی که همه برای جشن تولد 31 سالگی او آمده اند، او فرصت نکرده به آرایشگاه برود یا یک کار فوری برایش پیش آمده است... جشن هم خوب پیش نرفت. غافلگیر کردن به معنای در دام انداختن نیست. برخی افراد، که کمی سختگیر هستند، دوست ندارند در یک زمان پر استرس قرار بگیرند. بنابراین، میتوانید آنها را هم غافلگیر کنید اما تحت شرایطی، مثلاً مثل آلن، از قبل فرد مقابل را مطلع کنید.
غافلگیری در صورتی موفقیت آمیز است که خوشایند طرف مقابل باشد!
اگر شما شیفتۀ فوتبال هستید و به او بگویید: میخواستم غافلگیرت کنم، برای مسابقۀ امشب بلیط گرفته ام. اگر همسرتان از فوتبال متنفر باشد، از این پیشنهاد شما خوشحال نخواهد شد! همچنین ممکن است همسرتان بخواهد شما را به اپرا ببرد در حالی که شما یک مسابقۀ کشتی کج را ترجیح میدهد. یا کتابی که به او هدیه میدهید، آیا مطمئنید که او تمایل به خواندن آن دارد یا شما دوست دارید که آن را بخواند؟
منبع: سیمرغ
قیامت بی حسین غوغا ندارد"شفاعت بی حسین معنا ندارد"حسینی باش که در محشر نگویند"چرا پرونده ات امضاء ندارد
عالم همه قطره و دریاست حسین ، خوبان همه بنده و مولاست حسین ، ترسم که شفاعت کند از قاتل خویش ، از بس که کَرَم دارد و آقاست حسین
عالم همه محو گل رخسار حسین است ، ذرات جهان درعجب از کار حسین است . دانی که چرا خانه ی حق گشته سیه پوش ، یعنی که خدای تو عزادار حسین است
آبروی حسین به کهکشان می ارزد ، یک موی حسین بر دو جهان می ارزد ، گفتم که بگو بهشت را قیمت چیست ، گفتا که حسین بیش از آن می ارزد
ماه خون ماه اشک ماه ماتم شد ، بر دل فاطمه داغ عالم شد . فرا رسیدن ماه محرم را به عزادارن راستینش تسلیت عرض میکنم
ای وجودت عشق را معنای حسین عالمی یک قطره تو دریا حسین فرا رسیدن ماه محرم را به تمامی مسلمانان جهان تسلیت می گم
پرسیدم:ازحلال ماه، چراقامتت خم است؟ آهی کشیدوگفت:که ماه محرم است.گفتم: که چیست محرم؟باناله گفت:ماه عزای اشرف اولادآدم است
السلام علیکم یااباصالح المهدى (عج)السلام علیک یاامین الله فى ارض وحجته على عباده(یاصاحب الزمان آجرک الله)ماه محرم بر شما وعاشقان حسین تسلیت عرض مینمایم)
اردوی محرم به دلم خیمه به پا کرد
دل را حرم و بارگه خون خدا کرد
محرم آمد و ماه عزا شد
مه جانبازی خون خدا شد
جوانمردان عالم را بگویید
دوباره شور عاشوار به پا شد
حسین میا به کوفه ، کوفه وفا ندارد ...
ای به دل بسته ، قدری آهسته
کن مدارا با ، زینب خسته ...
یا حسین مظلوم ...
یه جائیه تو دنیا همه براش می میرن
تموم حاجتا رو همه از می گیرن
بین دو نهر آبه ، یه سرزمین خشکه
شمیم باغ و لاله اش خوشبو ز عط مُشکه
شبای جمعه زهرا زائر این زمینه
سینه زن حسینه ، یل ام البنینه ...
دوست دارم هر چی دارم بدم به راه تو حسین
تا که سینه خیز بیام میون بین الحرمین
السلام ای وادی کرببلا
السلام ای سرزمین پر بلا
السلام ای جلوه گاه ذوالمنن
السلام ای کشته های بی کفن
کاش بودیم آن زمان کاری کنیم
از تو و طفلان تو یاری کنیم
کاش ما هم کربلایی می شدیم
در رکاب تو فدایی می شدیم
السلام علیک یا ابا عبدالله ...
کربلا لبریز عطر یاس شد. . . .نوبت جانبازی عباس شد
دیباچه ی عشق و عاشقی باز شود
دلها همه آماده ی پرواز شود
با بوی محرم الحرام تو حسین
ایام عزا و غصه آغاز شود
نازم آن آموزگاری را که در یک نصف روز
دانشآموزان عالم را همه دانا کند
ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین
بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند
دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم
بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم
فردا که کسی را به کسی کاری نیست
دامان حسین اگر نگیرم چه کنم
گویند که در روز قیامت علمدار شفاعت زهراست . . . علم فاطمه دست قلم عباس است.
پرسیدم از هلال چرا قامتت خم است ؟
آهی کشید و گفت ماه محرم است...
باز محرم رسید، ماه عزای حسین
سینهی ما میشود، کرب و بلای حسین
کاش که ترکم شود غفلت و جرم و گناه
تا که بگیرم صفا، من ز صفای حسین
فرشتهها از امشب صبوی غم مینوشن
دوباره اهل جنت پیرهن سیاه میپوشن
با آب طلا نام حسین قاب کنید
با نام حسین یادی از آب کنید
خواهید مه سربلند و جاوید شوید
تا آخر عمر تکیه بر ارباب کنید
فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد
باز محرم شدو دلها شکست از غم زینب دل زهرا شکست
باز محرم شد و لب تشنه شد از عطش خاک کمرها شکست
آب در این تشنگی از خود گذشت دجله به خون شد دل صحرا شکست
قاسم ولیلا همه در خون شدند این چه غمی بود که دنیا شکست
محرم ماه غم نیست ماه عشق است محرم مَحرم درد حسین است
هر دم به گوش می رسد آوای زنگ قافله ، این قافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله .
حلول ماه محرم ، ماه پژمرده شدن گلستان فاطمه تسلیت باد . التماس دعا
آفتاب: قافله عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرمودهاند «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا». این سخنی است که پشت شیطان را می لرزاند و یاران حق را به فیضان دائم رحمت او امیدوار میسازد.
... و تو، ای آن که در سال شصت و یکم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بودهای و اکنون، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت، پای به سیاره زمین نهادهای، نومید مشو، که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای ارادهات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت کنی و به کهف حَصینِ لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان، خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی... یاران! شتاب کنید، قافله در راه است. می گویند که گناهکاران را نمی پذیرند؟ آری، گناهکاران را در این قافله راهی نیست... اما پشیمانان را میپذیرند. آدم نیز در این قافله ملازم رکاب حسین است، که او سرسلسله خیل پشیمانان است، و اگر نبود باب توبهای که خداوند با خون حسین میان زمین و آسمان گشوده است، آدم نیز دهشت زده و رها شده و سرگردان، در این برهوت گمگشتگی وا می ماند. « زهیر بن قَین بَجلی » را که می شناسید ! مردانی از قبیله «بنی فزاره» و «بجیله» گویند: « آنگاه که ما همراه با زهیربن قین بجلی از مکه بیرون آمدیم... در راه ناگزیر با کاروان حسین بن علی همسفر شدیم.» آنها می گویند که: «ما را ناگوارتر از آنکه با او در جایی هم منزل شویم، هیچ چیز نبود... چرا که زهیر از هواداران عثمان بن عفان خلیفه سوم بود». « ما در این سو و حسین در آن سو اردو زدیم. برسفره غذا نشسته بودیم که فرستادهای از جانب حسین(ع) آمد و سلام کرد و با زهیرگفت: ابا عبدالله الحسین مرا فرستاده است تا تو را به نزد او دعوت کنم و ما هر آنچه را که در دست داشتیم، انداختیم و خموش نشستیم، آنچنان که گویا پرندهای بر سر ما لانه ساخته است». «ابی مخنف» گوید: از «دَلهم» دختر «عمرو» که همسر زهیر بود، اینچنین روایت شده است: «من به زهیر گفتم: آیا فرزند رسول(ص) خدا تو را دعوت می کند و تو از رفتن امتناع میورزی؟ سبحان الله! بهتر نیست که به خدمتش بروی، سخنش را بشنوی و سپس بازگردی؟ زهیر با ناخشنودی پذیرفت و رفت، اما دیری نگذشت که با چهرهای درخشان بازگشت و فرمود تا خیمه اش را بکنند و راحله اش را نزدیک امام حسین(ع) برند. آنگاه مرا گفت که تو را طلاق می گویم ؛ ازاین پس آزادی و مرا حقی بر گردن تو نیست،چرا که نمی خواهم تو نیز به سبب من گرفتار شوی. من عزم کرده ام که به حسین(ع) بپیوندم و با دشمنانش نبرد کنم و جان در راهش ببازم. سپس مَهر مرا پرداخت و به یکی از عموزاده هایش واگذاشت تا مرا به خانواده ام برساند... آنگاه به یارانش گفت: از شما هر که می خواهد، مرا پیروی کند،و اگر نه، این آخرین دیدار ماست. بگذارید تا حدیثی را از سال ها پیش، آنگاه که در سرزمین« بَلَنجَر » از بلاد خزر نبرد می کردیم برای شما نقل کنم... از سلمان فارسی،که چون ما را از کثرت غنایمی که به چنگ آورده بودیم خشنود دید، فرمود: اگر امروز اینچنین خشنود شدهای، آن روز که سرور جوانان آل محمد(ص) را درک کنی و در رکاب او شمشیر زنی، تا کجا خشنود خواهی شد؟ یاران ! اکنون آن تقدیر محتومی که انتظار می کشیدم مرا دریافته است و باید شما را وداع گویم.» و از آن پس، زهیر بن قین بجلی نیز به خیل عاشوراییان پیوست. « عبدالله » پسر « سلیم » و « مذری » پسر « مشمعل » که هر د و از طایفه « بنی اسد » بوده اند، گفته اند که ما چون از مناسک حج فارغ شدیم در این اندیشه بودیم که هر چه سریع تر خود را به کاروان حسین برسانیم و بنگریم که سرانجام کارش به کجا خواهد کشید. شتاب کردیم و چون در منزل « زَرود» خود را به آن حضرت رساندیم، مردی از اهالی کوفه را دیدیم که با دیدن کاروان حسین بن علی(ع) به بیراهه زد تا با او رودر رو نشود. امام که ایستاده بود تا او را ببیند، دل از او برید و به راه افتاد. ولکن ما خود را به او رساندیم تا از اخبار کوفه جویا شویم. از قبیله اش پرسیدیم و چون دانستیم که او نیز از بنی اسد است سؤال کردیم: « در کوفه چه خبر بود؟» و او پاسخ داد: « من کوفه را ترک نکردم مگر آنکه دیدم کشته های مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را که در بازار بر زمین می کشند.» بازگشتیم وهمپای کاروان امام آمدیم تا شامگاهی که درمنزل « ثعلبیه » فرود آمد. فرصتی شد که به خدمت او رسیدیم و عرض کردیم: « رحمت خداوند بر شما باد!... ما را خبری است که اگر بخواهی آشکارا و یا پنهانی بر تو بازگو کنیم.»
امام نگاهی به اصحاب خویش انداخت و جواب داد:«من چیزی از ایشان پنهان ندارم». گفتیم: «آن سوار را که دیروز غروب هنگام در منزل زرود از شما کناره گرفت به یاد می آورید؟... او مردی بود از قبیله بنی اسد، خردمند و راستگو، که ما را از آنچه در کوفه گذشته است خبر داد... می گفت که هنوز از کوفه خارج نشده، دیده است جنازه های مسلم و هانی را که در بازار بر زمین می کشیده اند.» امام فرمود:«انا لله وانا الیه راجعون، رحمت خدا بر ایشان باد !» و این سخن را چند بار تکرار کرد.
گفتیم: «از همین منزل بازگردید. ما در کوفیان نمی بینیم که به یاری شما قیام کنند و چه بسا که شمشیرهایشان را به سوی شما بگردانند». امام (ع) نگاهی به پسران عقیل کرد و از آنان پرسید که رأی شما در شهادت پدرتان مسلم چیست. آنان گفتند:« والله ما بازنگردیم مگر انتقام خون او را بازگیریم و یا همچون او به شهادت رسیم.» امام رو به ما کرده و فرمود: «بعد از آنها خیری در حیات نیست.»... و ما دانستیم که امام هرگز از قصد خویش باز نخواهد گشت. کاروان عشق شب را در آن منزل بیتوته کردند. سحرگاهان به فرموده امام آب بسیار برداشتند و کوچ کردند تا منزلگاه « زُباله»، که درآنجا امام را خبر رسید که قیس بن مسهر نیز به شهادت رسیده است. در بعضی ازمقاتل تردید کرده اند که آیا نام این فرستاده امام، قیس بن مسهّر بوده است و یا « عبدالله بن یَقطُر » (برادر رضایی امام )، لکن درنحوه شهادت این مظلوم اختلافی در مقاتل وجود ندارد. او را از طَمار قصر به زیر افکنده اند و سرش را «عبدالملک بن عُمَیر»، قاضی کوفه از تن جدا کرده است.
راوی
اکنون هنگام آن است که در قافله امام، صف اصحاب عاشورایی از فرصت طلبان ابن الوقت و بادگرایان جدا شود، چرا که دیگر همه می دانند کوفه در تسخیر ابن زیاد است.از کوفه نسیم مرگ می وزد، نسیمی که بوی خون گرفته است... اما هنوز راه های بازگشت مسدود نیست و بیابان، وادی حیرتی است که از اختیار انسان تا جبروت حق گسترده است. برای آنان که دل به امام نسپرده اند، این وادی، عرصه بی فردای دهشتی طاقت فرساست. اما برای اصحاب عاشورایی امام عشق... آنها درکوی دوست منزل گرفته اند واینچنین،از زمان و مکان و جبر واختیار گذشته اند... این باد نیست که بر آنان می وزد؛ آنها هستند که برباد می وزند. آنها از اختیار خویش گذشته اند تا جز آنچه او می فرماید ارادهای نکنند و چون اینچنین شد، جبروت حق از آیینه اختیار تو ساطع می شود. آیینه را رسم این است که « انا الشمس » بگوید، اما تو او را اذن مده تا این « انا » را حجاب «هو» کند.
درمنزلگاه زباله، امام حسین(ع) کاروان را گردآورد و عهد خویش را از آنان برداشت و آنان را به اختیارخویش واگذاشت که بروند یا بمانند. آمده است که در اینجا مردم با شتاب از کنار او پراکنده شدند و رفتند و جز همان اصحاب عاشورایی ـ که می شناسی ـ دیگر کسی با او نماند.
راوی
ای دل! تو چه می کنی؟ می مانی یا می روی؟ داد از آن اختیار که تو را از حسین جدا کند ! این چه اختیاری است که برای روی آوردن بدان باید پشت به اراده حق نهاد؟ ای دل! نیک بنگر تا قلاّده دنیا ا برگردنشان ببینی و سررشته قلاّده را، که در دست شیطان است. آنان می انگارند که این راه را به اختیار خویش می روند، غافل که شیطان اصحاب دنیا را با همان غرایزی که در نفس خویش دارند می فریبد. قافله عشق ازمنزلگاه « شَراف » نیز گذشت. اولِ روز را که آزار گرما کمتر است، همچنان رفتند. نزدیک ظهر، امام شنید که یکی از یارانش تکبیر می گوید. فرمود: « الله اکبر، اما تو برای چه تکبیر گفتی؟» گفت: « نخلستانی به چشمم رسیده است.»... اما آنچه او دیده بود، نخلستان نبود؛ «حر بن یزید ریاحی » بود همراه به هزار سوار که می آمد تا راه بر کاروان ببندد. چیزی نگذشت که گردن اسبان نمودار شد. نیزه هایشان گویی شاخ زنبورهای سرخ، و پرچم هایشان گویی بال سیاه غُراب بود.
راوی
از این سوی، آنک، سپاه فاجعه نزدیک می شود... اما از دیگر سوی، این سیاره سرگردان حُر است که در مدار کهکشانی اش با شمس وجود حسین اقتران می یابد و لاجرم، جاذبه عشق او را به مدار یار می کشاند. امام کاروان خویش را به جانب کوه «ذوحُسُم » کشاند تا از راه آنان کناره گیرد و چون به دامنه کوه ذوحُسُم رسیدند و خیمه ها را برافراشتند،حربن یزید نیز با هزار سوار از راه رسید، سراپا پوشیده در سلاح، تا آنجا که جز چشمانش دیده نمی شد. امام پرسید: «کیستی؟» و حر پاسخ گفت:« حُربن یزید » امام دیگر باره پرسید: « با مایی یا بر ما؟» و حر پاسخ گفت:« بل علیکم » آنگاه امام چون آثار تشنگی را در آنان دید، بنی هاشم را فرمود که سیرابشان کنند ؛ خود و اسبانشان را. « علی بن طعان محاربی » گوید:« من آخرین نفر از لشکر حُر بودم که از راه رسیدم، هنگامی که راویه ها بسته بودند و امام بر در خیمه نشسته بود. مرا گفت: راویه را بخوابان. چون من مراد او را در نیافتم بار دیگر فرمود: شتررا بخوابان. شتر را خوابانیدم، اما از شدت عطش نتوانستم که آب بیاشامم.امام فرمود: دَرِ مشک را برگردان. و چون من باز کلام او را درنیافتم، خود برخاست و لب مشک را برگرداند و مرا سیراب کرد...»
راوی
این حسین است، سرسلسله تشنگان، که دشمن راسیراب می کند... اما هنوز، گاه آن نرسیده است که غزل تشنه کامی کربلاییان را بسراییم... حربن یزید نشان داده است که دروغگو نیست. او در جواب امام که خورجین آکنده از نامه های مردم کوفه را در برابر او ریخته بود، می گوید: « ما از زمره آنان نیستیم که این نامه ها را نوشته اند !» حُر را در همه روایات مربوط به واقعه کربلا باصفاتی چون صداقت، شجاعت، ادب و حفظ حرمت اهل بیت و مخصوصاً فاطمه زهرا(س) ستوده اند... و اصلاً وقایع کربلا خود شاهدی است برآنکه چراغ فطرت آزادگی و حق جویی هنوز در باطن حر، محجوب تیرگی گناه نگشته است و به خاموشی نگراییده. اما هنوز جای این پرسش باقی است که انسانی اینچنین را با دستگاه حکومتی ارباب جور چه کار؟ چگونه می توان به منصبی که حُر در دارالاماره کوفه داشت راه یافت وباز آنچنان ماند که حُر مانده بود؟ « آزادگی » که با پذیرش ولایت ظالمان در یک جا جمع نمی شود!
راوی
راستی را که تحلیل وقایع تاریخ سخت دشوار است. سرّ دشواری کار، در پیچیدگی های روح آدمی است. وقتی که مه در عمق دره ها فرو می نشیند، اگر چه تاریکی کامل نیست، اما آفتاب پنهان است و چشم انسان جز پیش پای خویش را نمی بیند. اگر نباشد اینکه آفریدگار، ما را در کشاکش ابتلائات می آزماید، عاداتمان را متبدّل می سازد و شیاطین پنهان در زوایای تاریک درون را در پیشگاه عقل رسوا می دارد، چه بسا که دراین غفلت پنهان همه عمر را سر می کردیم و حتی لحظهای به خود نمی آمدیم. آنچه حُر را در دستگاه بنی امیه نگه داشته، غفلت است... غفلتی پنهان. شاید تعبیر « غفلت در غفلت » بهتر باشد، چرا که تنها راه خروج از این چاهِ غفلت آن است که انسان نسبت به غفلت خویش تذکر پیدا کند. هر انسانی را لیله القدری هست که در آن ناگزیر از انتخاب می شود و حُر رانیز شب قدری اینچنین پیش آمد... «عمربن سعد » را نیز... من و تو را هم پیش خواهد آمد.اگر باب یا لیتنی کنت معکم هنوز گشوده است، چرا آن باب دیگر باز نباشد که: لعن الله امه سمعت بذلک فرضیت به؟ حرگفت: « من از آنان که برای شما نامه نوشته اند نیستم. ما مأموریم که از شما جدا نشویم مگر آنکه شما را به کوفه نزد عبید الله بن زیاد برده باشیم.» امام فرمود: « مرگ از این آرزو به تو نزدیک تر است.» و یاران را گفت تا برخیزند و زین بر اسب ها نهند و زنان و کودکان را در محمل ها بنشانند و راه مراجعت پیش گیرند. این سخن در بسیاری از تواریخ آمده است، اما به راستی آیا امام قصد مراجعت داشته اند؟ هر چه هست،در اینکه لشکریان حر تاخته اند وبر سر راه او صف بسته اند، تردید نیست. امام می فرماید: « ثکلتک امک! ما ترید مِنّی؟ ـ مادرت در عزای تو بگرید، از من چه می خواهی؟ » آنچه حر بن یزید در جواب امام گفته، سخنی است جاودانه که او را استحقاق توبه بخشیده است. روزنهای از نور است که به سینه حُر گشوده می شود و سفره ضیافتی است که عشق را به نهانخانه دل او میهمان می کند. حُر گفت:« هان والله ! اگر جز تو عرب دیگری این سخن را بر زبان می آورد، در هر حال، دهان به پاسخی سزاوار می گشودم. کائناً ما کان: هر چه باداباد... اما والله مرا حقی نیست که نام مادر تو را جز به نیکوترین وجه بر زبان بیاورم.» جمله ارباب مقاتل و مورخین حُربن یزید را بر این سخن ستوده اند وحق نیز همین است. سخن، ثمره گلبوته دل است و حُر را ببین که از دهانش یاس و یاسمن می ریزد. این سخن ریحانی از ریاحین بهشت است که ازگلبوته ادب حُر برآمده.
... آنگاه حُر چون دید که امام بر قصد خویش سخت پای می فشارد و نزدیک است که کار به مجادله بینجامد، از امام خواست که راهی را میان کوفه و مدینه در پیش گیرد تا او از ابن زیاد کسب تکلیف کند، راهی که نه به کوفه منتهی شود و نه به مدینه بازگردد. در بعضی از تواریخ هست که حُر بن یزید در ادامه این سخن افزوده است: «همانا این نکته را نیز هشدار می دهم که اگر دست به شمشیر برید و جنگ را آغاز کنید،بی تردید کشته خواهید شد.» و امام در پاسخ او فرموده است:«آیا مرا از مرگ می ترسانید، و مگر بیش از کشتن من نیز کاری از شما ساخته است؟ شأن من، شأن آن کس نیست که ازمرگ می ترسد. چقدر مرگ در راه وصول به عزت و احیای حق، سبک و راحت است! مرگ در راه عزت، نیست مگر حیات جاوید و حیات با ذلت، نیست مگر موتی که نشانی از زندگانی ندارد.آیا مرا از مرگ می ترسانی؟ هیهات، تیرت به خطا رفت و ظنی که درباره من داشتی به یأس رسید. من آن کسی نیستم که ازمرگ بترسم، نفس من بزرگتر از آن است و همتم عالی تر از آن که از ترس مرگ زیر بار ظلم بروم ومگر بیش از کشتن من نیز کاری از شما ساخته است؟ مرحبا برکشته شدن در راه خدا، اگر چه شما بر هدم مَجد من و محو عزت و شرفم قادرنیستید و اینچنین، مرا از کشته شدن ابایی نیست.» قافله عشق آمد، تا هنگام نماز صبح به « بیضه» رسید که منزلگاهی است میان « عُذیب الهِجانات» و « واقصه » ؛ حُرّ بن یزید نیز با سپاهش... عجبا آنان نماز را با امام به جماعت می گزارند ! اگر او را در نماز به مقتدایی پذیرفته اند، پس دیگر چه داعیهای بر جای می ماند؟
راوی
اگر کسی بینگارد که جدایی دین از سیاست تفکری است خاص این عصر، در اشتباه است. بیاید و ببیند که اینجا نیز، نیم قرنی پس از حجه الوداع، همان انگار باطل حاکم است. حکام جور را در همه طول تاریخ چارهای نیست جز آنکه داعیه دار این اندیشه باشند، اگر نه، مردم فطرتاً پیشوایان دین را به حکومت می پذیرند و حق هم همین است. اما در اینجا نکته ظریف دیگری نیز هست. ظاهرِ دین، منفکّ ازحقیقت آن،هرگز ابا ندارد که با کفر و شرک نیز جمع شود و اصلاً وقتی که دین از باطن خویش جدا شود، لاجرم به راهی اینچنین خواهد رفت.
امام حسین(ع) بعد از ادای فریضه صبح بار دیگر فرصتی یافت تا با سپاهیان حُر به سخن بایستد: «ایها الناس! همانا رسول خدا فرموده است: کسی که دیدار کند سلطان جائری را که حرام الله را حلال کرده است، عهد او را شکسته و در میان بندگانش، مخالف با سنت رسول الله، با ظلم وجنایت حکم می راند و بر او با فعل و قول قیام نکند، حق است بر خدا که او را در همان دوزخی که مدخل آن سلطان جائر است وارد کند.زنهار که اینان نیز به اطاعت شیطان گراییده اند و از اطاعت رحمان روی برتافته اند، زمین را به فساد کشیده اند و حدود را معطل نهاده اند و خراج مسلمین را تاراج کرده اند، حرام الله را حلال داشته اند وحلال او را حرام. و اکنون من از هر کس دیگری شایسته ترم. ای کوفیان ! اگر هنوز هم بر آن بیعتی که با من بسته اید استوارید و راه رشد خویش را باز یافته اید، پس این منم، حسین بن علی فرزند فاطمه، دخت رسول الله، جان من و جان شما،اهل من و اهل شما ؛ و منم بر شما اسوهای حسنه که باید از آن تبعیت کنید، و اگر نه، اگر پیمان خویش را بریده اید و بیعت مرا از گردنتان بازگرفته اید، این از شما عجیب نیست، چرا که شما با پدر و برادر عموزاده ام مسلم نیز اینچنین کردید. فریب خورده است آنکه به شما اعتماد کند،که درحظّ خویش از سعادت به خطا رفته اید و نصیب خویش را ضایع کرده اید. آن که پیمان بریده است باید پذیرای عاقبت آن نیز باشد که به او بازخواهد گشت و امیدوارم که به زودی خداوند مرا از شما بی نیاز کند... » کاروان حسین(ع) همچنان به راه خویش می رود تا منزلگاه « قصر بنی مقاتل »... آنجاست که یک بار دیگر شب را فرود آمده اند تا در ساعات آخر شب باز مشک ها را پر آب کنند و رحل بردارند. «عقبه بن سمعان» گوید: هنوز از قصر بنی مقاتل چندان فاصله نگرفته بودیم که آوای استرجاع امام در گوش شب پیچید: انا لله و انا الیه راجعون و الحمد لله رب العالمین... و چند بار تکرار شد. کلام « استرجاع » نشانه ی آن است که قائل را امری عظیم پیش آمده است. مگر امام را چه پیش آمده بود؟
حضرت علی اکبر خود را شتابان به موکب امام رساند تا علت این امر را دریابد. امام فرمود:« هم اکنون خواب لمحهای مرا در ربود وسواری بر من ظاهر شد که می گفت: این قوم می روند و مرگ نیز با آنان همراهی میکند. دانستم این خبر مرگ ماست که می دهند.» علی اکبر پرسید: « خدا بد نیاورد، مگر ما بر حق نیستیم؟» و امام فرمود: « آری، والله که ما جز به راه حق نمی رویم. » علی اکبر گفت: « اگر اینچنین است، چه باک از مردن در راه حق؟» و آن همه این سخن درجان امام شیرین نشست که فرمود: « خداوند تو را از فرزندی جزایی عطا کند که هیچ فرزندی را از جانب پدر عطا نکرده باشد.» چون کاروان عشق در کشاکش آن بیراههای که به سوی کوفه می پیمودند به نینوا رسید، سواری را دیدند که از افق کوفه می آید... بر اسبی اصیل، با کمانی بر شانه. او « مالک بن نسر کِندی » بود که از کوفه می آمد. و چون نزدیک شد، حُر و یارانش را سلام گفت وامام را اعتنایی نکرد. نامهای از ابن زیاد برای حُر آورده بود که: « اما بعد، هر جا که این نامه به تو رسید کار را برحسین سخت و تنگ کن و مگذار فرود آید جز در زمینی بی آب و علف... و بدان که این فرستاده من مأمور است که ازتو جدا نشود و همواره نگران باشد تا این امر را به انجام برسانی.» « یزید بن زیاد بن مهاجر کِندی » که یکی از اصحاب عاشورایی امام بود و خود را پیش از حُر به کاروان عشق رسانده بود، به فرستاده ابن زیاد گفت: « ثکلتک امک... مادرت بر تو بگرید، به چه کار آمدهای؟ » جواب داد: « به کاری که اطاعت از پیشوایم باشد و عمل بر پیمان بیعتی که با او بسته ام.» یزید بن مهاجر کِندی گفت: « عصیان آفریدگارت کردهای و اطاعت از امامت، اما در طریق هلاکت خویش ننگ و جهنم خریدهای که امام پلید تو مصداق این کلام الهی است که وجعلناهم ائمه یدعون الی النار. او تو را به سوی آتش می برد.» آنجا سرزمین خشک و بی آب و علفی بود در نزدیکی نینوا، اما کربلا هم نبود؛ اگر چه کربلا را نیز « عشق » کربلا کرد. حُر بن یزید از امام خواست که در همان جا فرود آیند. امام گفت: « ما را بگذار که در یکی از قریه های نزدیک فرود آییم،نینوا، غاصریه و یا شفیه.» حُر که هنوز « حُر» نگشته بود، گفت: « نه، نمی توانم ؛ این مرد را به مراقبت من گماشته اند.» زهیر بن قین گفت: « ای فرزند رسول الله، جنگ با اینان سهل تر از جنگ با کسانی است که ازاین پس به مقابله ما می آیند. » و حسین فرمود: « من نیستم آن که جنگ را آغاز کند».
راوی
قافله عشق به سرمنزل جاودان خویش نزدیک می شود... واین عاقبت کار عشق است. موکب امام به هر سوی که می رفت، به سوی دیگرش سوق می دادند تا روز پنجشبه دوم محرم سال شصت و یکم هجری به کربلا رسید.
آفتاب: نزول امام حسین علیهالسلام به زمین کربلا، روز پنجشنبه دوم محرم سال شصت و یک بوده است. در مقتل ابى اسحاق اسفراینى آمده است که: «امام علیهالسلام با یارانش سیر مىکردند تا به بلدهاى رسیدند که در آنجا جماعتى زندگى مىکردند، امام از نام آن بلده سؤال نمود».
پاسخ دادند: «شط فرات» است.
آن حضرت فرمود: «آیا اسم دیگرى غیر از این اسم دارد»؟
جواب دادند: «کربلا».
پس گریست و فرمود: «این زمین، به خدا سوگند زمین کرب و بلا است»! سپس فرمود: «مشتى از خاک این زمین را به من دهید»، پس آن را گرفته بو کرد و از گریبانش مقدارى خاک بیرون آورد و فرمود: «این خاکى است که جبرئیل از جانب پرودگار براى جدم رسول خدا آورده و گفته که این خاک از موضع تربت حسین است، پس آن خاک را نهاد و فرمود: هر دو خاک داراى یک عطر هستند»!
در تذکره سبط آمده است که امام حسین پرسید: «نام این زمین چیست»؟
گفتند: «کربلا». پس گریست و فرمود: «کرب و بلأ». سپس فرمود: «ام سلمه مرا خبر داد که جبرئیل نزد رسول خدا بود و شما هم نزد ما بودى، پس شما گریستى، پیامبر فرمود: فرزندم را رها کن! من شما را رها کردم، پیامبر شما را در امان خودش نشاند، جبرئیل گفت: آیا او را دوست دارى؟ فرمود: آرى! گفت: امت تو او را خواهند کشت، و اگر مىخواهى تربت آن زمین که او در آن کشته خواهد شد به تو نشان دهم! پیامبر فرمود: آرى! پس جبرئیل زمین کربلا را به پیامبر نشان داد».
در روایتى آمده است که آن حضرت فرمود: «ارض کرب و بلأ»، سپس فرمود: «توقف کنید و کوچ مکنید! اینجا محل خوابیدن شتران ما، و جاى ریختن خون ماست، سوگند به خدا در این جا حریم حرمت ما را مىشکنند و کودکان ما را مىکشند و در همین جا قبور ما زیارت خواهد شد، و جدم رسول خدا به همین تربت وعده داده و در آن تخلف نخواهد شد».
و چون به امام حسین علیهالسلام گفته شد که این زمین کربلاست، خاک آن زمین را بوئید و فرمود: «این همان زمین است که جبرئیل به جدم رسول خدا خبر داد که من در آن کشته خواهم شد».
سید ابن طاووس گفته است: «امام علیهالسلام چون به زمین کربلا رسید پرسید: «نام این زمین چیست»؟ گفته شد: «کربلا».
فرمود: «پیاده شوید! این مکان جایگاه فرود بار و اثاثیه ماست، و محل ریختن خون ما، و محل قبور ماست، جدم رسول خدا مرا چنین حدیث کرده است».
سپس اصحاب امام پیاده شدند و بارها و اثاثیه را فرود آوردند، و حر هم پیاده شد و لشکر او هم در ناحیه دیگرى در مقابل امام اردو زدند.
آفتاب: نزول امام حسین علیهالسلام به زمین کربلا، روز پنجشنبه دوم محرم سال شصت و یک بوده است. در مقتل ابى اسحاق اسفراینى آمده است که: «امام علیهالسلام با یارانش سیر مىکردند تا به بلدهاى رسیدند که در آنجا جماعتى زندگى مىکردند، امام از نام آن بلده سؤال نمود».
پاسخ دادند: «شط فرات» است.
آن حضرت فرمود: «آیا اسم دیگرى غیر از این اسم دارد»؟
جواب دادند: «کربلا».
پس گریست و فرمود: «این زمین، به خدا سوگند زمین کرب و بلا است»! سپس فرمود: «مشتى از خاک این زمین را به من دهید»، پس آن را گرفته بو کرد و از گریبانش مقدارى خاک بیرون آورد و فرمود: «این خاکى است که جبرئیل از جانب پرودگار براى جدم رسول خدا آورده و گفته که این خاک از موضع تربت حسین است، پس آن خاک را نهاد و فرمود: هر دو خاک داراى یک عطر هستند»!
در تذکره سبط آمده است که امام حسین پرسید: «نام این زمین چیست»؟
گفتند: «کربلا». پس گریست و فرمود: «کرب و بلأ». سپس فرمود: «ام سلمه مرا خبر داد که جبرئیل نزد رسول خدا بود و شما هم نزد ما بودى، پس شما گریستى، پیامبر فرمود: فرزندم را رها کن! من شما را رها کردم، پیامبر شما را در امان خودش نشاند، جبرئیل گفت: آیا او را دوست دارى؟ فرمود: آرى! گفت: امت تو او را خواهند کشت، و اگر مىخواهى تربت آن زمین که او در آن کشته خواهد شد به تو نشان دهم! پیامبر فرمود: آرى! پس جبرئیل زمین کربلا را به پیامبر نشان داد».
در روایتى آمده است که آن حضرت فرمود: «ارض کرب و بلأ»، سپس فرمود: «توقف کنید و کوچ مکنید! اینجا محل خوابیدن شتران ما، و جاى ریختن خون ماست، سوگند به خدا در این جا حریم حرمت ما را مىشکنند و کودکان ما را مىکشند و در همین جا قبور ما زیارت خواهد شد، و جدم رسول خدا به همین تربت وعده داده و در آن تخلف نخواهد شد».
و چون به امام حسین علیهالسلام گفته شد که این زمین کربلاست، خاک آن زمین را بوئید و فرمود: «این همان زمین است که جبرئیل به جدم رسول خدا خبر داد که من در آن کشته خواهم شد».
سید ابن طاووس گفته است: «امام علیهالسلام چون به زمین کربلا رسید پرسید: «نام این زمین چیست»؟ گفته شد: «کربلا».
فرمود: «پیاده شوید! این مکان جایگاه فرود بار و اثاثیه ماست، و محل ریختن خون ما، و محل قبور ماست، جدم رسول خدا مرا چنین حدیث کرده است».
سپس اصحاب امام پیاده شدند و بارها و اثاثیه را فرود آوردند، و حر هم پیاده شد و لشکر او هم در ناحیه دیگرى در مقابل امام اردو زدند.
منبع: آفتاب نیوز
محموعه پیامک ها و اس ام اس های تسلیت ماه محرم که برای کاربران عزیز آماده کرده ایم که می توانید در ادامه ی مطلب مشاهده نمایید .
باز محرم رسید، این من و گریههایم / رفع عطش میکند، فرات اشکهایم
باز محرم رسید، دلم چه ماتمزده / کسی میان این دل، خیمه ماتم زده
فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد
.
.
.
محرم ماه الفت با جنون است / چراغ کوچه هایش بوی خون است
محرم حرمت خون است و خنجر / تلاطم می کند حنجر به حنجر . . .
.
.
.
باز محرم رسید، شدم چه حیران و مست
از این همه عاشقی، دوبارهام مست مست
باز محرم رسید، شهر سیهپوش توست
دل، نگران رنج خواهر مظلوم توست
.
.
.
سلام من به محرم، محرم گل زهرا / به لطمههای ملائک به ماتم گل زهرا
سلام من به محرم، به تشنگی عجیبش / به بوی سیب زمین غم و حسین غریبش
.
.
.
هر جا که میروم ز غمت دیده پر نم است / هر ماه من ز داغ تو ماه محرم است
عمری گریستم که موظف به گریهام / گر نُه فلک به گریه شود باز هم کم است
.
.
.
دمید روح غم اندر تن مه غم عالم
تو نوحه سر بده چون شد عزای اشرف آدم
لباس تیره به تن کن، ز داغ نوحه تو سر کن
که گشته ماه عزا و دوباره گشت محرم
.
.
.
رعرش مجلس غم ارباب عالم است / مشکى بپوش اى دل شیدا محرم است
غش کرد فاطمه به خدا محتشم بس است / باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
.
.
.
هنگام محرّم شد و هنگام عزا، های
برخیز و بخوان مرثیت کرببلا، های
پیراهن نیلی به تن تکیه بپوشان
درهای حسینیه ی دل را بگشا، های
.
.
.
الا ای عاشقان دیگر، غم عالم نمایان شد
دگر غمها ز داغ او، برایم سهل و آسان شد
ز چشمم اشک می ریزد، ز قلبم خون عاشورا
سبوی عین و شین و قاف، به روی دست مستان شد
.
.
.
ارباب صدای قدمت می آید / هنگامه اوج ماتمت می آید
ما در تب داغ و غم تو می سوزیم / هفت روز دگر محرمت می آید
.
.
.
باز در خاطرهها، یاد تو ای رهرو عشق / شعلة سرکش آزادگی افروخته است
یک جهان، بر تو و بر همت و مردانگیات / از سر شوق و طلب، دیدة جان دوخته است
.
.
.
محرم شد از غم نگاهم گرفت
به سوزانترین اشک، آهم گرفت
شکست در گلو بغض سوزان من
و عطر حسین روح و جانم گرفت
فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد
.
.
.
در محرّم، مردمان خود را دگرگون می کنند / از زمین آه و فغان را زیب گردون می کنند
گه به یاد تشنه کامان زمین کربلا / جویبار دیده را از گریه جیحون می کنند
.
.
.
ما مصیبت زده ی کرب و بلاییم حسین
بال و پر سوخته ی آل عباییم حسین
بسکه خون دل از این دیده ز غمهای تو رفت
همنشین لب دریای بکاییم حسین
عمر دنیا نرسد چون به عزاداری تو
تا قیامت ز غمت عقده گشاییم حسین
.
.
.
دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم / بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم
فردا که کسی را به کسی کاری نیست / دامان حسین اگر نگیرم چه کنم
.
.
.
خبر آمد ز مهی بوی خدا می آید / ماه داغ دل ما غرق نوا می آید
دل ببازید عزیزان که زمان الم است / ماه اشک و الم و کرب و بلا می آید
.
.
.
خواهم ز خدا که بی ولایم نکند / غرق گنهم ولی رهایم نکند
یک خواسته دارم از تو حسین / در هر دو جهان از تو جدایم نکند
.
.
.
دوباره فصل غم اومد
ماه اشک و شبنم اومد
شهر ما مشکی به تن کرد
عاشقا محرم اومد
.
.
.
سالها گفتیم ما از کربلا
از شهید عشق و میدان بلا
از غمش بر سینه و بر سر زدیم
بوسه بر گهواره اصغر زدیم
باز هم گفتیم: مظلوما حسین
بی کس و بی بال و پر، تنها حسین
.
.
.
آقا سلام برغزل اشک ماتمت / بر مسجد و حسینیه و روضه و دمت
چندی گذشت در غم هجران اشک تو / پرمی کشید دل به هوای محرّمت
.
.
.
حلال جمیع مشکلات است حسین / شوینده لوح سیئات است حسین
ای شیعه تو را چه غم ز طوفان بلا / آنجا که سفینه النجات است حسین
.
.
.
شمیم عاطفه در کوچه ها رها شده است
دوباره هر شب من رنگ کربلا شده است
وزیده در همه جا عطر سیب حضرت عشق
قسم به ساحت گریه قسم به ساحت عشق
.
.
.
اردوی محرم به دلم خیمه به پا کرد
دل را حرم و بارگه خون خدا کرد
فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد
.
.
.
از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟
بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام
بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟
.
.
.
فرمانده کل کائنات است حسین
معنای نماز و صلوات است حسین
ای آنکه برات کربلا می خواهی
در دست کرامتش برات است حسین
.
.
.
غم ِ زهرا مرا سوز درون داد / دم ِ حیدر به من شور جنون داد
حسین آمد به زخم دل نمک ریخت / مرا با شور عاشورا در آمیخت
.
.
.
کاش بودیم آن زمان کاری کنیم / از تو و طفلان تو یاری کنیم
کاش ما هم کربلایی می شدیم / در رکاب تو فدایی می شدیم
.
.
.
منزلگه عشاق دل آگاه حسین است
بیراهه نرو ساده ترین راه حسین است
از مردم گمراه جهان راه مجویید
نزدیکترین راه به الله حسین است
.
.
.
اشکم ز هجر روی تو خوناب شد حسین
مویم ز غصه رشته ی مهتاب شد حسین
هر جا کنار آب نشستم ز داغ تو
از بس که سوختم جگرم آب شد حسین
جانسوز تر ز داغ تو دیگر کسی ندید
خورشید هم ز داغ تو در تاب شد حسین
.
.
.
محرم شد و دلها شکست
از غم زینب، دل زهرا شکست
باز محرم شد و لب تشنه شد
از عطش خاک، کمرها شکست
آب در این تشنگی از خود گذشت
چله به خون شد دل صحرا شکست
قاسم و لیلا همه در خون شدند
این چه غمی بود که دنیا شکست
فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد
www.fardamobile.com
در آن زمان که امیدت برید از همه جا ، ببین کیست امیدت ، بدان که اوست خدا . . .
—————————
ببخشید مزاحم شدم مهرتون تو دلم جا مونده بود ، گفتم دنبالش نگردی
—————————
نه شاعرم تا بتونم واسه نگاهت غزل بگم / نه قادرم تا بتونم واسه چشات قصه بگم
فقط اینو خوب میدونم تا زند ه ام تا جون دارم دوست دارم . . .
—————————
ببخشید اشتباهی اس ام اس دادم !
خواستم واسه گل فروش بفرستم ، به خود گل فرستادم !!!
—————————
هرچی هستی همون باش / هرچی نیستی نگو کاش
—————————
بیا بشکن سکوت قلب خسته / ببین بی تو دلم غمگین شکسته
ز صبح عاشقی حیران ترم کن / که تاریک است این قلب شکسته . . .
—————————
دلم احساس غم دارد/ در این انبوه ویرانی/کمی تا قسمتی ابری/ و شاید باز بارانی
۱.امتیاز۱۰
۲.امتیاز۲۰
۳.امتیاز۳۰
۴.امتیاز۴۰
۵.امتیاز۵۰
۶.امتیاز۶۰
۷.امتیاز۷۰
۸.امتیاز۸۰
۹.امتیاز۹۰
۱۰.امتیاز۱۰۰
۱۱.امتیاز۵
۱۲. ستاره
بهترین تفریح شما چیست؟
1. گردش درپارک 2. ورزش 3.نت 4. با خانواده
5.کار 6.گردش در خیابان 7.هیچ کدام
8.دنیای مجازی 9. میهمانی
10.هیچ کدام
11.استراحت 12.خودتان بگوئید
بزرگترین آرزوی شما در زندگی شخص اتان چیست؟
1.سلامتی پدر ومادرم
2.سلامتی خانواده ام
3.ثروت زیاد
4.کسب علم بیشتر
5.کار
6.ازدواج
7.سفر
8.هیچ کدام
9.خودتان بگوئید
10.نظری ندارم
همشهری آنلاین
پیش از اینکه چنین مسائلی رفع شود تنها در اندیشه افزایش آمار هستیم، آیا در آموزش و پرورش که باید بسیار سنجیده و دقیق گام برداشت،هدف وسیله را توجیه میکند؟ ما نیز با گسترش هنرستانها و رشتههای فنی و حرفهای براساس مطالعه و نیازسنجی کارشناسی دقیق موافقیم، اما به شرط اینکه بدون توجه به علایق، سلایق و استعدادهای دانشآموزان، تصمیم نگیریم که آنها در چه رشتهای ادامه تحصیل بدهند.
همشهری آنلاین
همشهری آنلاین
انتقاد خبرنگاران خارجی از انعکاس ضعیف فرهنگ و تمدن پارسی در رسانههای ایرانی
فرهنگ و تمدن ایرانی هنوز ناشناخته مانده استهمشهری آنلاین
آنها تاکید کردند: کشف این ارتباط میتواند حائز اهمیت باشد چون بروز اختلالات و مشکلات تعادلی که در دوران سالمندی شایع است میتواند خطر زمین خوردن و شکستگیهای استخوانی را در این گروه سنی افزایش دهد.
همشهری آنلاین