***جزیره نیم نگاه***

از یازدهم تیزماه 1392 در آدرس http://jazireh2012.rozblog.comمنتظر شما عزیزان هستم

***جزیره نیم نگاه***

از یازدهم تیزماه 1392 در آدرس http://jazireh2012.rozblog.comمنتظر شما عزیزان هستم

شهادت حضرت امام محمدباقر(ع) تسلیت باد

پهنه تلخِ فراق، چشمانِ ناشکیبِ دنیا را پُر کرده است.

لب ها می لرزند تا مگر گوشه ای از کلمات سوزان درون را بیرون بریزند.

چشم ها می گریند؛ بلکه از دریای غم های سینه، کاسته شود.

... و حقیقتِ بهشت، چقدر به اشک های ما نزدیک شده است!

مدینه هم با بقیع هایی که از شعرهایِ ماه می تراود، هم ناله شده است.

تمامِ دو بیتی هایِ بر زبان نیامده، مهمانِ این فراقِ جانسوزند.

فرازهایِ غنیِ مفاتیح، داغدارِ این غیابِ جانْکاهند.

غروب، گویا سوگند یاد کرده که ما را تا همیشه به یادِ این هجرِ گلگون بیندازد.

و فرصت ها از بقیع می گویند و طلایی می شوند؛ مثل گنبدی که آنجا نیست. خاک بقیع، همیشه در رنگِ مظلومیتِ خود مستور بوده است.

شگفتی های خلقت، متعجبند که سینه این خاک، چگونه توانسته است، سینه شکافنده دانش را در بر بگیرد.

آری! گنبدی بزرگ تر از آسمان نیست که رویِ این خاک گذاشته شود. آسمان، مستقیم از صفایِ این خاک توشه برمی دارد.

آسمانِ بقیع می بیند که تسلای خاطر ما، دستانِ عادل خدا و چشمان آینده نگرِ اوست.

مصیبت زدگی اما تا آنجاست که افراشتگی پرچم های عزا در قله هایِ رفیع بندگی، طبع شاعران را به خون نشانده است و کور باد چشمِ فرومایگان که این سیاه جامگی، روشن از پویایی و تعالی ست.

و زیر پوستِ این کلماتِ سیاه پوش، نشانه های ارادت و شفاعت رفته است.

آیینه غربت

سید علی اصغر موسوی

مدینه!

بسوزان مجمری از داغ دل ها.

بسوزان زین مصیبت اختر چرخ!

غمی سنگین نشسته بر دل اشک

بسوزان هستی این اشک ها را!

غمی سنگین نشسته بر دل امروز؛ غمی همچون غروب ظهر عاشورا؛

مدینه!

آی کانون غم خوبان!

بگو امروز هم تکرار روز دیگری از داغ فرزندان طاهاست؟!

بگو امروز هم باید بساید سر به خاک غم نشان، خورشید؟!

چرا واکرده چتر غم، نگاه آسمان اینک؟!

بگو آیا بقیع از میهمان دیگری باید کند امروز استقبال؟!

... چلچراغ وجودش که پرتو از انوار عاشورا گرفته بود، چنان تابناک بر افلاک و خاک می تابید که تیره روزان «اموی» را تاب تماشا نمانده بود و با رَشکی اهریمنی، باقر علوم الهی را می نگریستند.

چنان ناشایسته رفتار می کردند که خورشید تابناک «مدینه» را به «شام» تیره روز خود فرا می خواندند؛ غافل از اینکه نور الهی را برای تبلور، حد و مرزی نیست.

گویی سفر شام، برای حضرت باقر علیه السلام عبادتی در سیر الی الله و برای کج اندیشان اموی، تجربه ای برای کشف حقیقت بود؛ حقیقتی که در طول تاریخ، سعادت کشف و پیروی از آن را هرگز نیافتند.

حضرت باقر علیه السلام بود و انتشار معارف علوی؛ حضرت باقر علیه السلام بود و تابش روزافزون علوم.

حضرت باقر علیه السلام بود و جویندگان علم الهی که همچون پروانه، دور شمع وجودش می چرخیدند.

حضرت باقر علیه السلام بود و نشر آرمان های ولایت؛ آرمان هایی که هزاران پیامبر و نبی برای عظمت آن، جان فشانی کرده بودند.

سموم خزان وزیدن گرفته بود و اهریمنان، با دست های آلوده به فتنه و سینه های آغشته به کینه، کام ولایت را هدف گرفته بودند.

تنها دست آویز دستگاه اموی، شدت حسادت بود؛ حسادت به درخشندگی و تابندگی امامان معصوم و فرزندان پاک رسالت؛ حسادت به صاحبان دانش و تقوا و بصیرت.

اینک، حضرت باقر علیه السلام بود و آستان غریبانه بقیع؛ آستانی که آیینه غربت همیشگی امام مجتبی علیه السلام و سیدالساجدین، امام زین العابدین علیه السلام بود، آستانی که این بار، شاهد تربت عطرآگینی دیگر از سلاله پاکان بود، تربتی در کنار تربت غریبانه پدر، تربتی در کنار مزار ناپیدای مادر، تربتی در نهایت غربت.

خورشید غروب کرده امامت، به بقیع نزدیک می شد و فوج ملائک سوگوار، به آسمان و زمین، رنگ اندوه بخشیده بودند. اینک، هنگام وداع عالم خاک با میهمان عظیم الشأن افلاک بود.

درود بر تو یا مولا، یا ابا جعفر، محمدبن علی علیه السلام :

درود بر تو و شهادتت که خود گواه عظمت توست.

مولا جان! یا امام باقر، دست ما و دامان کرامتت! محتاجیم؛ محتاج شفاعت.

میهمان اندوه

خدیجه پنجی

از همان لحظه شروع شد روزگار توأم با اندوه و رنج تو؛ از همان لحظه که کودکی ات را با هفتاد و دو پروانه سرخ، بدرقه کردی، از همان لحظه که مصیبت را ـ در بالاترین درجه ـ در پنج سالگی، به نظاره ایستادی، از همان لحظه که پا به پای غل و زنجیرهای بسته بر دست و پای پدر، خون گریستی.

از همان لحظه، تو در مصیبت کربلا بزرگ شدی و رنج هایت همیشگی شد تا راوی دردهای بهترین بندگان خدا باشی. تا قصه عشق، فراموش نشود. تو را که «محمد» نام داشتی و شکافنده علوم نبوی بودی، تمام خانه های مدینه خشت خشت و کوچه به کوچه می شناسند!

تو را می شناسند؛ از عطر قدم هایت که نسیم وار از کوچه ها می گذرد و بوی عرش را می پراکند در رگه های شهر؛ از طنین صدایت که به گفت وگوی فرشته ها می ماند؛

از عطر شناورت که بی دریغ می پراکنی در شریان های زمین، تا خاک، اجازه یابد که یک بار دیگر نفس بکشد رایحه بهشت را؛

از چشم هایت که عاشقانه ترین واگویه کربلا بود.

شهر تو را خوب می شناسد؛

تو را که معرفت، گوشه نشین درگاهت بود و علم، خوشه چین علم «لدنی»ات.

من جامه سیاه خود را هرگز از تن بیرون نخواهم آورد؛ که بعد از غروب غم انگیز ستاره روشن چشمانت، تا همیشه، سرزمین دلم، میهمان اندوه و درد است.

تاب نیاوردند شور خطابه هایت را که لرزه می افکند بر ارکان قدرت های پوشالی شان.

تاب نیاوردند وجودت را که هر لحظه ات، رستاخیزی به پا می کرد در جان های آشفته.

هشام، نتوانست تو را بفهمد. سنگ دلی و تیره بختی هشام، تو را تاب نیاورد؛ تو را که پژواک رسایی بودی از فریادی که از خنجر بریده خون خدا، بر خاک تفتیده نینوا جاری شد، تو را که تفسیری بودی از اشک های سی ساله «زین العابدین»، تو را که غم نامه ای بودی از سرگذشت جان گداز دختری سه ساله در کنج خرابه های شام.

تیره گی هشام، عظمت تو را تاب نیاورد.

حلقه های شاگردانت، طناب داری بود بر گلوی هشام.

روایت سرفراز علم الهی ات، خوارکننده شوکت «هشام»های روزگار بود.

نقشه ها کشیده شد. توطئه ها چیده شد. اگر «محمد» بماند، حقیقت همیشه زندگی می ماند. اگر حقیقت زنده بماند، دروغ «هشام»، برملا می شود.

هنگام غروب غربتت فرا رسیده؛ اما من هرگز جامه سیاهم را از تن بیرون نخواهم آورد.

بعد از تو، داغ، سهم همیشگی من است و اشک، میهمان دائمیِ چشمانم. بعد از تو، اندوه و غربت من پایانی ندارد.

محل تلاقی توفان های اشک

قنبر علی تابش

ای وارث لوح، وارث قلم، ای علم!

ای شکافنده علوم و فروزان تر از نجوم!

مساجد شیعیان امروز در غم فراقت کربلاست و دل های پیروانت محرم محرم عزا.

چه کنیم با این همه غم، این همه عزا، این همه بغض؟

امروز، دیدگان عالمان علوم محمدی، محل تلاقی توفان های اشکند.

اشک ها گروه گروه، چون دسته های عزادار از دیدگان شیعیانت به جنبش می آیند و مانند کبوتران بی آشیانه، سراغ حرم تو را می گیرند.

ای پنجمین راهنما، ای هما!

امروز از چشم مجلسیانت، دریا دریا اشک تلاطم می کند.

امروز مأذنه ها پر از بغض اند و هر چه اذان، اندوهگین.

نمازگزاران، هوای گریه در سر دارند.

امروز نمازگزاران، نماز باران می خوانند.

امروز نمازگزاران، سجده غم به جا می آورند.

امروز نمازگزاران به خاک می افتند تا از فقدان امامی، شِکوه سر دهند که وارث علم نبی بود؛ امامی که وارث علم علی بود، امامی که از وحی می نوشت، امامی که در واژه واژه، فرهنگ نبوت را گسترش می داد.

امامی که صد سینه آفتاب داشت و برای هر نقطه ای سیاه، هزار سپیده جواب.

او شکافنده علوم بود.

ازاین روست که امروز «قال الباقر»، شکافنده ظلمات است.

ازاین روست که «قال الباقر»، سوزاننده شبهات است.

هر جا که پرتوی از «قال الباقر» باشد، آنجا سیاهی ضلالت، توان مقاومت نخواهد داشت.

هر جا که زمزمه «قال الباقر» باشد؛ آنجا زمزم هدایت، همیشه جوشان خواهد بود.

قال الباقر هست؛ پس زمزم هست.

قال الباقر هست؛ پس کوثر هست.

قال الباقر هست؛ پس بهشت هست.

السلام علیک یا باقرالعلم بعد النبی! 

منبع:http://www.hawzah.net

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد