اسیر دست خزان شد بهار سرخ گلو گلو بریده درخشید یار سرخ گلو
فغان که دشت بلا را گرفته کرکس ها چگونه لب بگشاید هزار سرخ گلو؟
حریم عزت حق را چگونه ترک کند به دست غول بیابان سوار سرخ گلو؟
علم به دست نظر کرد سوی لشگرگاه همان امیر که بود از تبار سرخ گلو
سراغ مشک بگیرد رود به سوی فرات؟ که گر گرفته کنون کشتزار سرخ گلو
گلو بریده پذیرفت تیر حرمله را به روی دست" همان یادگارسرخ گلو
و خیمه خیمه نگهبان غنچه هاگردید همان اسیر نحیف و نزار سرخ گلو
و بهت حاکم دلهای هرچه انسان شد و خیره شد فلک از اعتبار سرخ گلو
تقدیم به یاران/ یا حق